در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

تساوی زن و مرد؟ - قسمت اول

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ
جمعه بیست و هفتم دی ۱۳۹۲ . 18:49به سراغ زنان اگر میروی، با تازیانه برو ( فردریچ نیچه)

قبل از سفر اخیرم به تهران بود که براساس یک دل گیری از یک دوست مونث(شاید در ادامه پستها ثبتش کردم دلیل دلگیری رو شاید هم سانسورش کردم چون تبدیل شده به یک دلیل فرعی)،در طول یک روز پستی نوشتم که میخواستم در قالب سه پست یعنی 1 از 3 ،2از 3،3 از 3 در سه روز متوالی البته بعد برگشتم از سفر ثبتش کنم،واسه همین تمام نیروهای منطقی و احساسیم از تمامی نقاط بدنم فراخوندم که پست هرچه منطقی تر و منسجم تر جلو بره تا انتقامی منطقی گرفته باشم،یعنی میدونین من اعتقاد دارم ادم با نوشتن میتونه انتقامی سخت بگیره،همونجور که به قول دبیر محترم زبان فارسی و ادبیات فارسی آقای رضوانی یا رضوان پور حکیم بزرگ استاد ابولقاسم فردوسی که از طریق نوشتن از پادشاه انتقام گرفت و تو یکی از نوشته هاش رسما فحش خواهر ومادر داده بود به پادشاه بدون این که پادشاه بفهمه،اما خب اون پست هرچند که خیلی زیاد هم شده بود اما به سرانجام نرسید و نتونستم جمعش کنم،دلیلشم این بود که  نیروهای منطقی و احساسیم از هدف احساسی و زودگذرم پی بردن و دیگه دل به کار ندادن:

نیروها: همی  طور دگه حاج آقا ها؟

پیمان:نع والا(زیر ن کسره،کلا)،اشتباه موکونن حاج آقا جان

نیروها:اصلا از شوما توقع ندشتم(زیر ن کسره) حاج آقا

پیمان: حاج آقا جان ما اذیتما مکو،چیزی نرفته(زیر ن کسره) کی

نیروها:نع حاج آقا قرارما این نبو،هم شما چوقزر منطق ندری و فقط(زیر ف کسره) دم از منطق مزنی،دل چرکینما کردی (زیر ک کسره) حاج آقا،برم بچه ها،خدافظ

پیمان:حاج آقا،حاج آقا جان، کو صبر کنن،هم فقط چند سطر دگه موندیه،بستکن (صبر کنین) تمومش کنم دگه،حاج آقا،حاج آقا....

بعله دوستان این گونه شد که نیروها حاضر به ادامه همکاری نشدند و پستی که این همه وقت و انرژی صرفش کرده بودم،نیمه تمام موند اون موقع،وبعد از این که از سفر هم برگشتم که وضع بدتر شد چرا که از آنجا که هدف نوشتن بسیار احساسی و زودگذر بود دیگه هیچ ایده ای واسه تموم کردنش نداشتم،نه اعتقادی داشتم که ثبتش کنم حتی با همون حال و احوال و نه میتونستم از اون وقت و انرژی که واسش صرف شده بود بیخیالی طی کنم...

تا این که پریروز که سوار ماشین مجتبی(همکلاسی دوران دانشگاهم) که تازه نامزدی ای نصفه و نیمه کرده و البته وسط سربازیشم هست و اکثر کتابهای دکتر شریعتی خونده و اهل خوندن کتابهای فلسفی هم هست،پرسیدم راستی مجتبی هنوز هم مث گذشته کتابهای شریعتی و اینارو میخونی؟ گفت آره هنوز نسبتا شریعتی و کتابهای فلسفی مطالعه می کنم،بهش میگم با توجه به این که الان خیلی از وقتت با یک دختر میگذرونی کار سختی داری چون خانومها خیلی اشتیاقی به فلسفه ندارن و خیلی درک نمی کنن حرفهات همینجور که هیچوقت یک فیلسوف بزرگ زن نداریم، مجتبی که انگار حرف دلش زدم گفت : دقیقا... واسه همین یکی مث نیچه هیچوقت ازدواج نکرد...تعجب کردم...نمیدونستم نیچه ازدواج نکرده واسه همین با تعجب ازش پرسیدم..جدا؟نیچه هیچوقت ازدواج نکرده؟ مجتبی درجوابم گفت : آره دیگه مگه جمله معروفش که میگه هروقت به سراغ زنان میروی شلاق را نیز با خودت ببر رو نشنیدی؟..گفتم چرا البته تازیانست :دی اما خب الان درکش می کنم خخخخ......

این گونه شد که فکری  به ذهنم خطور کرد که آقا ما میتونیم اون پست بلااستفاده رو در قالب تیتری که در دوپست دیگه هم خواهید دید استفاده کنم و به صورت  گاماس گاماس و چسب زخم وار حرفهایم  و اعتقاداتم را از مرحله شناخت و فکر و اینجور چیزها تا مرحله اعتقاد پیدا کردن در این زمینه را بیان کنم. و تازه شروع پستهای ادامه دار  را به وسیله همان پست ذکر شده فعلا بدون تغییر و سانسور این گونه شروع می کنم تا برسیم به دوپست دیگر در دوروز آینده که به امید خدا ثبت خواهند گشت :


(باصدایی سراسر خش دار که انگار از ته چاه درمیاد،چون یک شیمیایی جنگه) راستی خانوم ،همه زنها همین جورین؟

(دیالوگی از فیلم کرخه تا راین ساخته ابراهیم حاتمی کیا)

از بچگی که به ارتباطاتم با جنس مخالف فکر می کنم،کلاه به چند نگاه خلاصه میشه و چند تا اسم،اولا که به جرات میشه گفت من با دخترها بزرگ نشدم و اون شعار دخترها با دخترها و پسرها با پسرها همواره حاکم بود،حتی در فامیل هم این رابطه حداقل تا وقتی رفتم دانشگاه درست بشو نبود،همواره پیمان کسی بود که در بهترین حالت دخترها نمیتونستن باهاش ارتباط برقرار کنن یا اصلا اون نمیتونست،همواره در مقابل دخترها اگر قرار بود ادم بده ای قرار داشه باشه،خب چه کسی بهتر از پیمان؟ اما چرا؟...صبر لطفا...این تفکر در پیمان نهادینه شده بود در این حد که دخترا اصولا آدم نیستن(عذرمیخوام البته این تفکر تا قبل دوران دانشگاهم بهم قالب شده) و باید ازشون دوری جست،خب با توجه به این که از 12 ساگی هم به جای این که مث سایر بچه ها بیرون برم و ورجه وورجه و نوجوانی های خاص خود،در گذرسالها تا 18 سالگی کتابهایی مث  برادران کارامازوف و هبوط در کویر . حقیقت نیایش شریعتی و نوشته هایی از نیچه رو ورق میزدم،که البته خب کاملا ناشیانه و  با ذهنی که اصلا آمده همچین چیزهایی نست،که با توجه به این که زن آنچنان صاحب اثری حداقل در زمینه فلسفه و تفکر نبود این تفکر که دخترها اصولا ادم نیستن در ذهنم بارور شد، تا قبل از 18 سالگی،18 ساله که شدم رفتم دانشگاه  و ارتباط مستقیم با دخترها،یعنی  از این بعد که کسی که تا حالا دختری ازش ساعت هم نپرسیده چنده؟ حالا  مثلا تو آزمایشگاه فیزیک نتیجه آزمایش به یک دختر میگه  یا میگیره..البته طبیعتا با همون لرزش های  جسمی و کم رویی های فراوانش،و خب کم کم شاهد آب شدن  این تفکر و بوجود آمدن تفکری جدید هستیم بدین صورت که نه دخترها اونجوری که فکر میکردمم نیستن..حالا اینجا توقفی کوتاه



البته این توقف کوتاه تا فردا طول خواهد کشید :دی مدیونین فکر کنین مث توقفهای فوتبالیستها خخخخخ

پس تا فردا ایشالا میگ میگ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۲۶
پیمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">