یک دلم میگه برم برم اون دل دیگم هم میگه برو برو
ازاونوقتها که دوست داری بنویسی
مینویسی ولی انرژِی ثبت کردن نداری
میگی بعدا ثبت میکنی
یک بعدا هم مث الان
انرژی نوشتن ندارین ولی دوس دارین ذهنتون حرف بزنه و یک چیزی ثبت کنید
و خب همون چند پست اماده ثبت را ارشاد و بازرسی درونتون اجازه ثبت نمیدهد
از یک راهکار استفاده میکنید
به ارشیو ثبت موقتهایتان می روید
و فرصت زندگی به یکی از ثبت موقتهای سالهای گذشته تان می دهید
این بار ثبت موقتی از آذرماه92
نامهربانی ها،سردی ها،بی محلی ها
خیلی وقتها بد نیست ،فکر کنم
رفتن را راحت می کند،راستش
در آن هنگام که سر برمیگردانی
و میبینی هیچ نگاهی دلتنگت نیست
لبخندی،شاید سرد،میزنی
از این که عزیزانت سرگرم روزمرگیهای خویش اند
که در دل امید داری با هرروزمرگی،همواره خوب و خوش باشند
از این که حداقل در ظاهرشان کسی نگران رفتنت نیست
خیالت راحت می شود،راستش
بندهای کوله بارت را محکم میکنی
نگاهی زیبا به آسمان
و بدون خیال اتفاق خاصی
بدون خیال این که شاید کسی دلتنگت شود
راهی جایی می شوی که
تنها روزمرگی ها دلتنگت شوند و بس