در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

بفرمایید پست گنگ

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ق.ظ

من مدت زمان زیادی با خودم تو چالش بودم

جنگهایی در حد جنگ جهانی با خودم کردم

که خب خسارت بود و خسارت

خسارتی مثل تلف شدن عمر

تا این که شدم مثل هیروشیما و ناکازاکی ژاپن بعد بمب اتم ، تپه ای از خاک

نشستم دیدم خب الان که رسما صفریم چیکار کنیم

شروع کردم به قانون گزاری و سپس اجرا

برای شروعی دوباره

گفتم آقا من نه قیافه دارم،نه پول دارم و نه سروزبون

بازهم مثل ژاپن که نه نفت داره نه گاز و نه حتی معدن طلا

پس گفتیم چیکار کنیم؟

لااقل ادم خوبی باشیم یا تلاش کنیم که خوب باشیم

به صورت کاملا نهادینه

البته مدتها زمان برد تا فهمیدم ظاهری خوب بودن خیلی سودی نداره

حداقل پایدار نیست و تهش خودت خسته میشی

حالا چیجوری میشه خوب بود

آها،اصل اصیل زندگی

هدف اصل افرینش

جستن معرفت

بدبختی اینجا بود که

معرفت نه تو دوکون مغازه ها میشه پیدا کرد

نه بوتیکهای سوسول پرور

و نه حتی تو این مغازه هایی که بزرگ سردرش نوشتن ورود آقایان ممنوع که بشه با شیطنت داخلش سرک کشید که مثلا فیل تو شیشه میکنن یا نه

خلاصه از ما گشتن و از معرفت ناز خریدن

تا این که بلاخره پی بردیم

گشتن دنبال معرفت مثل شمردن گوسفندها موقع خوابیدنه

محو گشتنش که بشی

یهو میبینی خواب رفتی و خودت تو یک جایی دیدی

کحا؟حالا مثلا یک جایی شبیه سرزمین عجایب آلیس خانوم معروف

بازندگیهای عجیب  قریبی روبرو میشی

باورت نمیشه

واسه نزدیکانت اتفاقات عجیبی می افته

باورت نمیشه

تجربه های عجیبی میکنی

باورت نمیشه

خلاصه هرچی میری جلوتر میبینی ای بابا زرشک

داری کم میاری

همش دلت میخواد دکمه مودبانه ای بود

با این بیت شعر مورد علاقه عادل فردوسی پور

از طلا گشتن پشیمان گشتهایم    لطفا مارا مس کنید

میزدی و برمیگشتی حالت اول

تهش میری دماغت میدی زیر تیغ جراحی 4 تا عمل تپل روش بکنن

سروزبونتم میری چهارتا کلاس فن بیان

پولم میری در بنگاهی جایی دلال بازی

تمام..چه کاریه این همه خودت اذیت کنی هیچ و پوچ

ولی خب یکم کخه مزه مزه میکنی

میبینی راستش نه همچین

درسته شاید حسرت سوار شدن اون بی ام و ایکس شیش که رنگش اخر نفهمی چه رنگیه،قهوه ایه،جیگریه،بژ،چیه لامصب

شاید بهت زن ندن حتی کسی که عاشقشی

شاید تو بازیشون راهت ندن

ولی داری با اون نسم خنک حاصل از اسپیلت اتاق اقای رئیس که از لای در میزنه بیرون داری حال میکنی

وسط فیلم نهنگ عنبر راحت فهفه میزنی

رو چمنای پارک که میشینی و نشیمنگاهت خیس میشه حال میکنی

با خنده استاد شبکت حال میکنی

با اون شکم دردهایی که مسدونی بعد سه چهاربار دستشویی رفتن درست میشن حال میکنی

و جدا از همه این حال ها اصلا دلت میسوزه که بابا این همه جنگ

که اخرش دکمه غلط کردم بزنم

نه نمیتونی

حتی با این که هجمه ای میاد سمتت که خودت داری گول میزنی

چون نمیتونی خودت داری گول میزنی

چون نمیتونی خودت راضی کردی به این سبک

ولی خب تو گوشت بدهکار نیست

چون از خواب بودن و بودن تو این سرزمین عجایب داری حال میکنی

حال هایی فراوون،متنوع و واقعی

میدونی هم که معرفت بزرگتر از این حرفهاست و مسیری نرسیدنی تز این حرفها

ولی چون چیزی جز سادگی تو این حال ها نمیبینی

حداقل خیالت راحته که معرفت رو می جویی

تا لیاقتش پیدا کنی

اون موقعست که دیگه خوابیدن تموم میشه و میرسی به غول مرحله آخر

و.......


پ.ن:با این پست برگشتم به پستهای سالهای گذشتم،پستهایی طولانی و بی سرو ته،پستهایی که یک دفعه همینجوری شروع میکردم به نوشتن،پستهایی گنگ و نامفهوم به قول خوانندگان اون دوره

پ.ن:هامون بازها حال میکنن با همچین پستهایی،البته با کیفیتی بالاتر از این پست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۲
پیمان

نظرات  (۳)

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۳۲ اَسی بولیده
عجب o_0
ما که سرمون گیج رفت :|
هامون باز؟!
پاسخ:
اوهوم :دی
من عذرخواهم..پیش میاد دیگه ببخشید :)

دقیقا هامون بازا میفهمین هامون باز یعنی چی خخخخ
۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۴۰ حسین یحیی زاده
شروعش خوب بود. بعد معرفت رو پوکوندی و آخرش از معرفت و لیاقت حرف زدی. آخه چرا باید آخرش  این همه گنگ باشه.
جالبه بدون رنج وسختی از خواب بیدار شدی و رسیدی مرحله آخر...
پاسخ:
سلام بسیار خوش امدید
خب چون نتونستم دقیقا چیزی که فکر میکنم ترجمه کنم..بسیار عذرخواهم :)
نمیشه اینجوری گفت..اون بیداری خیلی طول میکشه بهش رسیدن..خیلی :)
این مدل تفکرات سینوسی رو همه تجربه میکنن.. یه روز این ور رو خوب میبینن.. یه روز اون روی سکه رو.. البته این پست شما در نهایت به یه حالت پایدار و مانا میرسه..
اما اونی که غرق در اون تفکرات سینوسی گونه میشه و یه روز تو قعره و فرداش تو اوج.. هیچوقت دیگه نمیتونه زندگی رو درک کنه..
پاسخ:
میدونین اگه بخوام راستش بگم سینوسی نبود...یک جورایی زندگینامه فانتزی بود
چون گنگ نوشتمش اینجوری برداشت میشه...البته عذرخواهم بابت گنگیش
یکجورایی هم برنامه ایندست که اگه راه پیرفت میخوای اینه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">