در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

دلی که طاقت ز کف داده

پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ب.ظ

وای به روزی که به دل اسیر

خبر آزادی بدی

چندوقت پیش داستانی خوندم راجب یک سرباز و یک پادشاه

نمیدونم رضاخان بوده یا یک پادشاه دیگه کامل یادم نیست محتواش چون اصلا یادم نیست کجا خوندمش خخخخ

احتمالا خوندینش شما هم

داستانش یک همچین چیزی که یک پادشاه درحین سرزن به ارتشش..سربازی میبینه تو هوای سرد که بدون هیچ پتو و لباس گرم مناسب  و غذای درستی داره نگهبانی میده

میره ازش جریان جویا میشه

میگه امکانات کم ندادن بهمون دیگه

میگه باشه میگم تا دوروز دیگه لباس گرم و پتو و غذا گرم واست مهیا کنن

سربازم خوشحال میگه باوشه

هیچی دوروز میگذره و پادشاهم فراموش میکنه کلا

و سرباز بدبخت هم عمرش میده به شما

کنار جنازش یک نامه میبینن که توش نوشته شده بود

جناب پادشاه من با همین وضعیت دوسال نگهبانی دادم و هرجوری بود تحمل کردم  ولی از وقتی شما وعده لباس گرم و... رو تا دوروز دیگه دادین تمام تحملم شد همین دوروز و حالا که از دوروز گذشته و ناامیدی سراسر وجودم گرفته دیگه توانایی ادامه دادن ندارم و...

نمیدونم چقدر پیام اخلاقی ازش گرفتین..چقدر برداشتهای مختلف میشه ازش کرد و.....

ولی دلیلی که اوردمش تو این پست همون بود که تو جمله اول پست گفتم

انسان خیلی عجیب

توانایی تحمل کردن خیلی شرایط داره حالا اگه نگیم عادت

ولی امان از روزی که بهش بگی تا این مدت دیگه تازه شاید این وضعیت بهبود پیدا کنه

دیگه تموم شد.. دل دیگه اون شاید و احتمال نشدن نمیبینه که

خودش تو موقعیت قرار میده و فکر ازاد شدن دیوونش میکنه

حالا این که مارسما مدینه فاضله روی کره زمین نداریم و دل فکر میکنه قراره با عوض شدن موقعیت بره تو بهشت برین و گیریم اون موقعیت تحمل کردنی عوض بشه و محیط هم همونجایی بشه که نسبت به محیط قبل بهش میگن ازادی و با توجه به این تصوری که از محیط بعدی داشته بدون شک خواهد خورد تو ذوقش

به کنار کاری نداریم

حالا مگه میشه این مدت تحمل کرد اون محیط رو

یعنی تاروز به وجود اومدن اون موقعیت این دل شمارو میکشه

دقیقا جریان من دیگه

تقریبا عالم و آدم میدونن که من اول از شهری که توش دارم کار میکنم

و بعد از محل و جوی که دارم توش کار میکنم

به شدت خسته و جان به لب رسیده ام

خداییش و الحق و النصاف هم با دلایلی منطقی و به شدت واقعی

چند پست بخوام واستون دلیلاش شرح بدم کمه

کروشه ای بازکنم با این مضمون که بعله من اعتقادد دارم همیشه بدتری وجود داره و باید بدون شک همواره و در هرصورت خدارو شکر کرد و شکرگزار بود و ...

کاری نداریم

حالا به هرترتیبی تو این مدت نزدیک به سه سال که این وضعیت دارم تحمل میکنم

خودم خوب و بد کشوندم

اگه دلم میگرفت میگفتم این چندوقت تحمل کن میریم مرخصی یک بادی بهت میخوره بهتر میشی

یا درست میشه ایشالا یک موقعیتی و برمیگردیم بزودی و از این دلداریها که زودتر این دل طفلی بازشه

خداییشم بچه خوبی و نهایت یکی دوروز دپرسه بعد باز باز میشه و با روحیه هرچه تمام تر شروع مجدد به تحمل کردن

ولی خب الان نزدیک دوهفتست که موقعیت کاری نصفه و نیمه واسم جور شده واسه برگشت و قرار شده اول برج دیگه برم واسه مذاکره(چه کلاسی گذاشتم خخخ)

امیدواریهای زیادی بهم داده شده ولی خب به شرطی مصاحبه قبول بشم و نمیدونم از نظر حراستی کیفیت دار بشم خخخخخ و از این ماسک های مزخرف

حالا این که اونجا هم یکجور باز دقیقا نمیتونم خودم باشم و یک سری اصول که بهش اعتقادی ندارم باید رعایت کنم هم هست ولی باز بهتر از اینجاس که حتی چهل درصد خودمم نیستم

بازهم کاری نداریم

بحث سر این که این دل دهنم سرویس کرده

مگه اروم میشه

بهش میگم اقا به خودت صابون نزن احتمال نشدنش خیلی زیاده میریم میخوره تو پرت تا مدتها نمیتونی از خودت دربیای

میگه نوچ

میگم اقا فکر نکن اونجا گل و بلبل ها تنها فرقش با اینجا این که پدرومادرت کنارتن وگرنه همه جا همین مزخرفه

میگه نوچ

میگم تو که اینجوری نبودی مثل قبل باش توکل به خدا بزار خیلی عادی رفتار کنیم  و منطقی و با ارامش و تمرکز

میگه واقعا خستم پیمان پس کی تموم میشه کی زودتر این اول برج میاد...خیلی امید دارم بشه..بی قرارم واسش..اگه بشه خیلی خوب میشه

میگم بالفرض حق هم با تو.. ولی عزیزم  هرچی دیرتر بگذره بهتره من بیشتر میخونم میتونیم با دست پرتر بریم سروقت مصاحبه و به این بهونه ردمون نکنن..اینجوری دیرتر بگذره..سخت تر میگذره ولی مطمئن تر میریم سر مصاحبه و ایشالا قبولمون میکنن

 نسبی قبول میکنه ولی میدونم که از ته تهش نیست

چون با هرچیز کوچیکی که قبلا بیخیال بودم و هضمش کرده بودم الان ناراحت میشه

مدام میره تو خودش و هوس برگشت میزنه به سرش

واسه همین الان مدتیه که خیلی خوب نیستم دیگه

نمیتونم حریفش بشم

هرچی سعی میکنم شرایط کنترل کنم و مثل گذشته این مدتم تحمل کنم تا سربرج و ببینم چی میشه

مدام بهونه میگیره

حقم داره طفلک..چی بگم

دهنم اسفالت کرده یعنی این دل

خدا خودش به خیر کنه

فقط امیدوارم امیدوارم امیدوارم بشه

میدونم ادم خوبی نیستم

ولی شماها با دلهای پاکتون دعا کنین
 

آدم بدها بیشتر از همه به دعا نیاز دارن....


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۴
پیمان

نظرات  (۷)

سلام
چقدر شرایط سختیه. تا حدودی میتونم درک کنم سختیش رو. انتظار و نگذشتن زمان چیز بدیه. توجیه کردن دل هم کار سختیه اما شدنیه. پس صبر کنین.
انشالله مشکلاتتون حل بشه و به آزادی برسین :)
شما ادم بدی هستین مگه؟! :)))  اگه هستین بگین دیگه به وبلاگتون سر نزنیم :))
خدا اگه مصلحت ببینه قطعا خودش جفت و جور میکنه انشالله که حل بشه.

*ان مع العسر یسرا

پاسخ:
سلام
اصن یک وضعی خخخ
خیلی بده انتظار
دقیقا فقط باید صبر کرد
اییشالا خدا از دهنتون بشنوه..دعا یادتون نره

اره ولی نه دیگه تا این حد خخخ
دقیقا..توکل به خودش

مرسی مرسی
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۵ حسین یحیی زاده
نه. ایول. دل دلسوزی داری که به فکر بهبود شرایطته. دلیلهاشم منطقیه.
داستان رو خونده بودم ولی ربطش رو به این جریان نفهمیدم. البته مهم نیست. 
پاسخ:
اره طفلک دلم خیلی طفلکه :(

اره خو هرکی برداشتی داره و منم برداشتم ازش در همین راستای داستان خودم بود :)
از خدا میخوام اونچه که براتون خیره، پیش بیاد...بسپرید به خدای مهربون...
پاسخ:
ممنونم بابت دعای خوبتون ...شاد باشین همیشه
براتون دعا میکنم...که هرچی خیره بشه...چون هرچیزی که ما میخوایم همیشه هم بنفع مانیست...پس بخدا بسپریم بهتره...دعا تنهاکاریه که ازدستم برمیاد...
پاسخ:
مرسییی لطف میکنید :)
اره توکل به خدا..ایشالا که صلاح بدونه
لطف میکنید زیاد :)
سلام
داستان جالبی بود نشنیده بودم
انتظار خیلی سخته خیلی برای شما و همه جوونا دعا میکنم واقعا از ته قلبم و امیدوارم هم شما و هم همه جوونا به هدفها و ارزوهای خوبتون برسین
این چند روزم میگذره بیتابی نکن
حتما موفق میشین اگرم نشد فرصت زیاده نگران نباشین
پاسخ:
سلام
خوشحالم الان خوندین و واستون جالب بود :)
متشکرم از دعای زیباتون..ایشالا ایشالا
به قول شاعر اری شود ولیک به خون جگر شود خخخخ
توکل به خدا
یک دنیا ممنون بابت حس خوبی که دادین
چه داستان جالبی بود!
ایشالا جور بشه و برگردید
پاسخ:
خوشحالم دوستش داشتید :)

مرسی..سپاسگزارم :)
داستانو نخوندم راستش چون خیلی حوصله میخواد که من ندارم :|
ولی امیدوارم همین روزا برگه آزادی تون رو به دست راستتون بدن و بگن برین همونجایی که دوست 
دارین :)
بلکه هم پینکی از دست تون راحت شد هم یه ملت :))))
خدا رو چی دیدین :))))



پاسخ:
بعله با تشکر خخخخ

ایشالاااااا..مرررررسی

واقعا خخخخخخ
والا
سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">