در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۷ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ . 12:59بوووووق

بووووووق

بوووووووق

+بله؟

-سلام آقا گزینش ارتش؟

+بله 

-عذرمیخوام واسه این جواب آزمون ارتش مزاحمتون شدم..میخواستم نتیجه آزمونم بدونم

+اسمتون؟

+پیمان.....

-چه  رشته ای؟

-سخت افزار

+شهر محل درخواست؟

-بندرعباس

+ قبول شدین

-خب حالا کی باید بقیه اقدامهارو انجام بدم؟

+شما 16 آذر با همون مدارکی که اعلام شده  ساعت 8 صبح روبروی دفتر گزینش ارتش حاضر باشین

-آها پس 16آذر ساعت.........حاضر بشم بعد چقدر طول میکشه کارها؟

+آره ...دیگه اوناش نمیدونم خودشون بهتون میگن

-باشه خیلی ممنون

+خواهش میکنم خداحافظ  تق

-خداحافظ  تق

سکوت ت ت ت

مامان: قبول شدی؟

-آره

مامان:خب به سلامتی خدارو شکر

-اوهوم

سکوت ت ت ت ت

مامان:خوبه دیگه خیالت راحت شد

 -اوهوم

..............

چرا حتی یک لبخند نیومد رولبم؟من که همیشه تشنه قبولی حالا تو هرچیزی بودم؟شاید واسه این که بازی جدی شد؟نکنه پشیمون  شدم؟نه پشیمون نشدم فقط حق بده که وقتی دارم وارد مرحله جدیدی از زندگی میشم توفکر باشم..نمیدونم چی قراره پیش بیاد فقط بایدتوکل کنم به خدا و..... خدایا شکرت

آره خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
یکشنبه دهم آذر ۱۳۹۲ . 12:57تو ساندویچ فروشی با روزبه نشستیم،یک دوست پسر و دوس دختر(احتمالا البته) میز اونور نشستن...سرشون تو گوشی،ساندویچشون تموم میشه و دختر میره تو ماشین و پسره میره تا پول ساندویچهارو حساب کنه.

پیمان: دوست دختر :)

روزبه:خوبه؟!

پیمان:نه :)

روزبه:پس چی؟!

پیمان: ازنظر اقتصادی به صرفه نیست :)

روزبه : :)))))))))

پیمان: :)))))))))

........................................................

دقیق نمیدونم توجیه خدا از این که پول زیادی به من نداده چی بوده،حداقل در حدی که.....ولی وقتی از این بعد بهش نگاه میکنم که هیچ گاه مجالی برای مخاطب خاص بازی حداقل تو دنیای واقعی نداشتم..خیلی باهاش حال میکنم...ها بابا خیلی باحاله یک شارژ 1000 تومنی می گیری تا  4 3 روز داریش

ضمن این که از اتاق فرمان اشاره می کنن که خدا یک بیانیه ای با این مضمون  صادر کرده که  من مخاطب خاص عمتم آیا؟....و جمله هایی چون((خو بدبخت اگه من میخواستم مکالماتمون شارژی کنم که باباتم نمیتونست پول شارژ برسونه)) و ((واقعا متاسفم واسه خودم که فکر جیبت کردم که به جای این که مرتب بریم این فست فودها و یازارهای خوشکل مشکل میارمت  ویلا جبرئیل تو آسمون هفتونک)) و....

بنده هم طی جوابیه ای ضمن زدن عشوه ای خرکی در جوابیه به وجود دکمه ای به نام ((غلط کردم)) در رابطه مان اشاره کردم که خواهان زدن آن دکمه در سریعترین زمان ممکن شدم و آمادگی خریدن هرگونه ناز و عشوه و دیگر امتیازها از جمله((شستن ظرفها از سوی خویش هرمدت که تو بگی)) و.....

و زندگی شیرین می شود..میگ میگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
پنجشنبه هفتم آذر ۱۳۹۲ . 19:42آهنگ رویا از معین رو که به احتمال زیاد گوش دادید

....................................................................

همون مسیر از تقی آباد تا پارک ملت که تو پست قبل ذکر خیرش بود

باسجاد، با هم پیاده اومدیم کل مسیر

راجب خیلی موضوع ها صحبت کردیم،ولی خب قشنگترینش زندگی ای بود که میخواستیم جفتمون

و سجاد واقعا خوب شرح داد این زندگی و البته نزدیکتر دید من رو به این زندگی،به خاطر همون مهاجرت احتمالی برای کار به بندرعباس

یک کار با حقوق متوسط،یک خونه نقلی،یک میز هم کافی برای نوشتن،وسایلی برای درست کردن چایی،مقداری کتاب خوب برای مطالعه و....

شاید چیزهای دیگه هم گفت و یادم نیست،ولی خب چیزهایی که باروحم حس کردم و جذب کردم این ها بود و راستش اصلشم همین ها بود

چیزهای تکمیلی تو ذهن خودمم،هفته ای یک بار فوتسال و کوهنوردی،همنشینی با فرشته های معلول و گپ زدن باهاشون،پیاده روی و .....

نه میخوایم اون قدر پول داشته باشیم که سانتافه بخریم تا به سرعت از کنار چیزهایی که دیدنشون واسه زندگی لازم بگذریم،نه اون قدر پول که....که حتی اگر هم داشته باشیم میشه درست تر خرجش کرد...درست تر از خریدن سانتافه

البته تو یک زمینه خیلی خب من و سجاد همدیگرو درک میکنیم،اونم این که هروقت با کلی ذوق راجب چیزی فکر میکنم و دوست داریم همونجوری که میخوایم بشه و واسمون رویایی باشه،در هنگام وقوعش آن چنان میخوره تو پرمون که......بیخیال

شاید تو نگاه اول خواستن همچین زندگی ساده ای توقع زیادی به حساب نیاد ولی خب معلوم نیست چقدر بتونیم پشت این سادگی اونم تو این زمونه رو به زوال و مادی گرایی بمونیم

تو این روزها خیلی وقتا به صحبتهای اون روزمون فکر میکنم و واقعا از ته دل آرزوش میکنم

شاید واسه همین که تو این روزها خیلی آهنگ رویا معین بهم میچسبه....هرچند از وقتی یادم میاد،بهم می چسبید

و چقدر میسوزونه این تیکش آدم:

((بگم غصه ها سر اومد گریه بس که بهتر اومد......))

ضمن این که فکر نمیکنم تناقضی داشته باشه بین آدمی که سرشار از انرژی و شور و شوق باشه و همچین زندگی ای دوست داشته باشه

هرچی خدا بخواد.....


اگه گوش نکردینش تا حالا که بعید میدونم یا به هردلیلی ندارینش میزارمش که اگه خواستید دانلود کنید:

رویا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
چهارشنبه ششم آذر ۱۳۹۲ . 17:26پینکی:خب چرا قرص خواب آور نمیخوری؟

پیمان:ببین با این سوالهات کفرم درمیاری..خو بابا لامصب خودت بهتر از هرکسی میدونی من سرماهم بخورم قرص نمیخورم مگه این که دیگه خیلی شدیدباشه و مجبور باشم..رانیتیدین و قرص سبزش دیگه خیلی معدم سنگین باشه میخورم بعد بیام قرص خواب آور بخورم؟

پینکی:به خاطر وابستگیش میترسی؟

پیمان:کلا نمیخوام مشکلم اینجوری پنهون کنم...باید حلش کنم

پینکی:خب

پیمان:میدونی باور کن مشکلی ندارم بگم از تاریکی،از شب،از صداها و چیزهایی که انگاری یک دفعه ای رد میشن میترسم..ولی بدبختی این که نمیتونم قبولش کنم...بابا من وقتی مترسم قلبم تند تند میزنه..ولی اون موقع آرومم قلبم کاملا نرماله

پینکی:ولی خودت گفتی وقتایی مامان داره نماز شب میخونه یا وقتی اذون صبح میگن یاحتی وقتی احساس کنی کسی بیداره،دیگه راحت و بدون دغدغه میخوابی

پیمان:آره و بدبختی همینجاست..همین من به شک میندازه که از ترس واقعا یا نه یک چیز دیگست...خودت شاهد بودی دیگه،سرم دیگه درد گرفت از این همه درگیری با خودم..نمیدونم شایدم خودآزاری دارم دیگه..کلافه بودم...فکرهای جورواجور،نگاهم که مرتب  به نقطه ای که کسی شاید از اونجا بیاد،سیستمهامم انگار اون موقع ویروسی میشن نمیتونم با خدا ارتباط برقرار کنم..هزچند همون مقدار آرامش به خاطر خداست....میگم خب بلند شو برو پای کامپیوتر یک فیلمی ببین یک آهنگی گوش کن..کم کم خسته میشی میای میفتی دیگه..ولی بازهم نمیرم این کارم بکنم...یجورایی انگار خودآزاری دارم میکنم..آشفته ام..آشفته

پینکی:چارش چیه خب؟

پیمان:میدونی من از بچگی یا فعالیت بدنی داشتم یا فعالیت ذهنی واسه همین شبها دیگه راحت میفتادم میمردم جای خوابیدن...اگه یادت باشه تابستونها روزهایی که زیاد فعالیت بدنی نداشتم بازهم به سختی میخوابیدم..ولی این یک سال گذشته..البته بازهم پیش اومده ..ولی این یک سال گذشته که نه فعالیت بدنی داشتم نه فعالیت ذهنی بیشتر بوده واین چند شب دیگه اوجش..فکر میکنم اگه فعالیت بدنی و ذهنیم زیاد کنم تاثیرگذار باشه...یعنی اگه واسه ارشد برنامه ریزی منسجم تری و در روز تو خونه شنا و دراز نشستی چیزی

پینکی:ولی..

پیمان:آره با تموم این ها دیشب دیدی؟...مثلا دیگه کلی پیاده روی کرده بودم وخسته و کوفته فقط افتادم...فکر کن از تقی آباد تا پارک پیاده اومدم (واسه درک بیشتر عموم غیرمشهدی:یه چیزز تو مایه های این که بخوای تو تهران از اول ولیعصر بری به راه آهن ، پیاده)..تازه بازهم مث همیشه 2 خوابیدم ولی 3 بار بیدار شدم و واسه هربار خوابیدن دردسر...دیگه بارآخر رسما اذون شد که بعد نماز دیگه راحت خوابیدم

پینکی:درکل فکرکنم یجورایی به خودت تلقین کردی نمیشه

پیمان:اره یجورایی با ترس میرم تو رختخواب..که یعنی باز امشبم داستان داریم؟وضعیت خسته کننده ایه که حتی خوابتم بیاد ولی بازهم خوابت نبره..از این به بعد باید بلند شم بشینم پشت کامپبوتر فیلمی ببینم چیزی بنوسم و یا بازی کنم..راهش همینه تا از پیش فرضم پاکش کنم

پینکی:آره ایده خوبیه

پیمان:نمیدونم امیدوارم باشه... شایدم از خستگیه...بیحیال.


درگیریهای خودم با خودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۲ . 12:10ساعت حدودهای 4:40 بعد از ظهر دوشنبه 4 آذرماه 92

مسیر: فلکه برق به سمت بلوار طبرسی ،تقاطق چهارراه برق

دلیل: رفتن به سر تمرین

پیمان: نطلبیده شدن یعنی چی؟

پینکی:نه

پیمان :یعنی هرهفته به مدت 3 4روز از روبروی مرقدآقا،دقیقا روبروری مرقد،به سمت مرقد آقا حرکت کنی با بی آر تی البته،نزدیک شدن به مرقد آقا رو با گوشت و پوست و جون حس کنی،ولی  تا نزدیک میشی یک هو میری زیرگذر حرم و مرقدکم کم ناپدید بشه و جز یک سلام خشک و خالی چیزی تو دستت نباشه

پینکی:....

.......................................................................................................

ساعت حدودهای 6:30 بعد از ظهر دوشنبه 4 آذرماه 92

مسیر: همان مسیر رفت منتها برگشت

توضیح:تمرین امروز استثنا برای آخرین بار در آن مکان 40 دقیقه زودتر تمام می شود.

پینکی :ها؟

پیمان:نه بابا برنامه ریزی نکردیم،اصلا حالش ندارم بابا،یه روز دیگه ایشالا

پینکی:از دست میره ها

پیمان:بابا باید وضو بگیرم دردسره،تازه با شلوار جینم سخت نماز خوندن خب

پینکی:الان خیلی موقعیت خوبیه..همه چی دست به دست هم داده ها..حسرتش به دلت میمونه ها..

پیمان:خب آخه...

پینکی:خلاصه تا ایستگاه دیگه تصمیمت بگیر...پیاده نشیم..دیگه رفتیم خونه 

پیمان:اممممم...انگار نمیتونم خودم قانع کنم به نرفتن...موقعیت خوبیه...شاید دیگه عمری نبود بریم..پیاده شیم

پینکی:ایول

.....................................................................................................

....

پیمان:خب جالب بود

پینکی:چی؟

پیمان:این که وقتی اصن برنامش نداری و فکرش نکنی..یکدفعه خودت جلوی ضریح ببینی

پینکی:خب فکرکنم طلبیده شدن هم یعنی این.

آپلود عکس


آپلود عکس


پی نوشت 1: عکس ها نیز دیروز گرفته شده اند.

پی نوشت 2:پیشاپیش از کیفیت بد عکس ها که مال دوربین می باشد عذرخواهم می نمایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
یکشنبه سوم آذر ۱۳۹۲ . 22:48روزی از خیلیا دلگیر بودم

گفتم خدایا نمی شود فقط مال من باشی؟

حداقل مال کسایی که ازشان دلخورم یا دوستشان ندارم نباشی؟

محلشان نزاری نه حتی کاری به کارشان

نگذاری هرجوری خواستند ببیندت و حس خوب بگیرند

خداوند چیزی نگفت و فقط داستانی از یک بنده اش نشانم داد

داستانی بود تحت نام ((دعا کرد برای تمام کسانی که دوستش نداشتند)) از نویسنده ای به اسم  خانم عرفان نظرآهاری

داستان را که خواندم بهتم زد

چگونه..واقعا چگونه می شود کسی را دوست نداشت و برایش آرزوی خوب کرد؟!

خدا لبخند زد و مرا با خود سوار تابی کرد و مسغول تاپ خوردن شدیم...با خدا..باهم

می دانی پیمانم..تو هنوز خیلی کوچکی برای درک خیلی چیزها

با توجه به وضعیت الانت حتی توقعی از تو نیست

هرچند که اگر الان داریم با هم میحرفیم اما در روز حساب سنگینتر می کند وظیفه ات

تا حال راجع به خیلی چیزها حرفیدیم و خواهیم حرفید در خیلی از حالات تو شادی،غم،بی حالی یا حتی بیخیالی

نشانت دادم و فهمیدی خیلی چیزها، هرچند خیلی اوقات اشتباه درک کردی و گذاشتی پای من

که البته بعدها فهمیدی اشتباه است و یا خواهی فهمید که ....

بگذریم..اما حال خواهم گویمت که آری چرا نشود؟

این کار معمول بزرگ بندگانم است...بندگانی که امیدوارم میکنند به ادامه دنیا

گفتم،خب من نمیتوانم درک کنم خدا ،چیجوری می شود وقتی از کسی بی مهری میبینی

در اوج دل شکستگی در اوج دردمندی بازهم آرزوی خوب؟چگونه؟چگونه؟

گفت،همین دیگر...زندگی برای این بندگانم است که پایانی رانیست...دلسردی را نیست..پوچی را نیست

آنها درک کرده اند که واقعامن چی میخواستم..چی می خواهم..چی خواهم خواست.

آنها رسیده اند به قاعده بازی پیمان...قاعده ای که تو شاید دراه فهمیدنش باشی اما مرتب در حال درجازدن

عجولانه پرسیدم،باورکنم که عدالت رعایت و همه برابر؟

پاسخ داد،آری آری..البته در این که از نظر من آنها جایگاهی بالاتر از تو دارند شکی نیست...بندگانم هیچگاه برابر نیستند..زان که ضریب خطاها برابر نمی شود  هیچ گاه

اما شرایط و ضوابط برابر است...ابزار برابر است منتها با ظواهر کاملا مختلف

باورت می شود پیمان؟ بچه معلولم به کمال رسید اما قارون با آن همه گنج و علم معرفت رسید به اعماق زمین

هان؟این لبخند و نگاه ملیح چیست روانه ام کردی پیمان؟

گفتم،گاهی وقتا احساس میکنم چقدر وقت کم میگذارم برای نشستن پای حرفهایت

اوففففف کی میرود این همه راه را..کی به فیفایش برسد؟کی به ظاهر نگری هایش برسد؟کی همواره به امور دنیاییش برسد آقا پیمان؟

گفتم،شرمنده ام مهربان پروردگار

با لبخندی ملیح گفت،به قول شما زمینیها شرمنده باش تا امور دنیاییت بگذرد،ما برویم....

.....


ثبت موقتی در مرداد ماه 92(منتها بااندکی دست کاری در امشب)


پ.ن:با تشکر از آزی عزیز که غلط های املاییم بهم گوشزد کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
شنبه دوم آذر ۱۳۹۲ . 13:3موقعی که داری با ذوق یک سری پست میخوتی

بعد یک دفعه یک پست میخونی و جا میخوری

چقدر سخت از دست دادن دوست،رفیق،یک آدم معصوم

خدایا..هرچی خودت صلاح بدونی...فقط لطفا داغ عزیز یکم فقط یکمکمترش کن

 فقط این آهنگ بهت آرامش میده تو این لحظه

شما هم اگه دوست داشتین حسم بدونین تو این لحظه گوش بدین به آهنگ


Sleep

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان