در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۲ . 17:54واسه همیشه از عشق محرومت میکنم..نمیزارم هیچوقت طعم شیرین عشق بچشی..نمیزارم هیچوقت عاشق بشی

از خدایی به بزرگی تو بعیده اینجوری حرف زدن ...تهدید؟....اونم تهدید کسی که تو سرزمینی زندگی میکنه که مردمش معنی بردن فراموش کردن

قلاده شهوت باز میکنم ...تموم زندگیت فرا میگیره..میشی یک شهوت خالص

کم با شهوت جنگ نداشتم..خیلی وقتا برده بعضی وقتها بردم..ولی هنوز تسلیمش نشدم

کرکری میخونی...هنوز پات به جهنمم نرسیده....حتی نمیتونی کوچیکترین تجسمی ازش داشته باشی..از درد، از زجر، از عذاب

عجیب که نمیدونی بی تو هرروزم جهنم

متوجه نمیشم

خودت با عشق من ساختی..توقع نداشته باش حالا عاشقت نباشم..حتی تو جهنمت

.........

کجا میری؟چی با خودت بلغور میکنی؟


 Sweet dreams are made of this... 
Who am I to disagree?
Travel the world and the seven seas
Everybody's looking for something

Some of them want to use you
Some of them want to get used by you
Some of them want to abuse you
Some of them want to be abused

I wanna use you and abuse you
I wanna know what's inside you.......



(برداشتی مستقیم و آزاد از آهنگ  Sweet Dreams  با اجرای Emiliy Browning - موسیقی متن فیلم     Sucker Punch)

پ.ن 1: این آهنگ از گذشته از وقتی اولین بار از مرلین منسون گوش دادم دوس داشتم(نمیدونم اولین بار کی خونده این آهنگ و اصلش مال کیه) در این حد که میخواستم اولین آهنگی که بعد گیتار الکتریک خریدنم بنوازم همین بود.البته خیلی حرف دارم واسه ان اهنگ که بعدا شاید بازهم چیزهای دیگه ای که ازش درک میکنم واستون گذاشتم اما حالا فقط این حس دارم از این آهنگ اونم با اجرای این خواننده که خیلی بهتر از مرلین منسون خوندش.

پ.ن 2:واسه درک بیشتر لینک دانلود و ترجمه متن تیکه ای از آهنگ که آوردم واستون گذاشتم.


ترجمه اون تیکه :

رویاهای شیرین از این ساخته شده اند

من چه کسی هستم که بخواهم مخالفت کنم؟

به دنیا و هفت دریا سفر کن

هرکسی به دنبال چیزیست


بعضی هاشون می خوان ازت استفاده کنن

بعضی هاشون میخوان که تو ازشون استفاده کنی

بعضی هاشون میخوان ازت سواستفاده کنن

بعضی هاشون میخوان مورد سواستفاده قرار بگیرن


من میخواهم از تو استفاده و هم سواستفاده کنم

من میخواهم بفهمم در درون تو چه چیزی وجود داره......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
دوشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۲ . 11:45

شاید اگه پدر محترم یک دفعه شال و کلاه نمیکرد و به دیدن نمایش یکی دوستانم میرفتمو حسرتش بردلم باقی نمی ماند دیگه هیچی از این سفر نمیخواستم.

اما بنده آزموتی نیز دادم که اصلا هدف اصلی مسافرت هم بود...بد نبود در کل،بد نبود که وقتی رساله امام خمینی را بگذارند جلوت ازش سوال مطرح کنند و یا سوالهای هوش که حوصله زیاد میخواهد محاسبه اش و شما فقط به جواب دادن و محاسبه چندتا اکتفا میکنید میگویید بد نبود دیگر چرا که می دانید همه اش سرکاریست و نتیجه دارد جایی دیگر رقم میخورد مگر این که روز اعلام نتایج عکسش اثبات شود .

راستی این را نزدیک بود که یادم برود که در اتاق 9 نفره ای که به همراه دیگر سکنی گزیده بودیم یک شبانه روز را خیلی انسانهای گلی دیدیم که معرفت از سرورویشان میبارید...البته بابا همه اینهارا ربط می دهد به عضو نیروی دریایی بودنشان اما بنده به این جمله هیچ اعتقادی ندارم چرا که انسان فقط کافیست ذات خویش را کدر نکند همیشه بامعرفت خواهد بود.از همین جا برای اون اقا بوشهریه که به خاطر مریضیش اومده بود اونجا آرزوی شفا میکنم و البته همه ی مریضها..شما هم لطفا دعا کنید(البته اگه تا اینجا خونده باشید)و واسه اون اقا رشتیه هم آرزوی موفقیت در تمامی مراحل زندگی و واسه اون اون ناخدا سوم هم آرزوی تیمسار شدن و خدمت پاک به کشور و واسه اون دونفر دیگه که یکیشون با بچش رفتیم امتحان دادیم و مقداری خوشوبش کردیم هرچند نمیدونم چرا حس خوبی بهم ندادن بهم ولی ایشالا هرجا هستن شاد و موفق باشن و راستی آها واسه اون آقا کچل و چاق که مقداری بی ادب بود و مثل گاو هم سرخویش را میگرفت میامد داخل اتاق و میگرفت میخواید یا میرفت دستشویی و البته شلوار کردی زشت خویش را برتخت دراز میکرد که مبادا کسی تختش را بگیرد و وقتی شلوار کردیش را در می آورد یا زیرپیزاهنش را من و ناخدا سوم ناخودآگاه و به اتفاق با چشمهای گرد شده به چربیهای انباشته شده در نقاط مختلف بدنش خیره میشدیم و اون نیز کاملا بیخیال همه چی در دنیای خودش بود نیز ضمن آرزوی سلامتی و موفقیت به کمیته انضباطی خدا ارجاعش میدهیم که در صورت صلاحدید مقداری صاحب ادب شود و حداقل به احترام موی سپید پدرمان سلامی بکند و به بقیه امورات خویش بردازد.

 رستگاری اما زمانی رخ داد که بلیطی که قرار بود ساعت 11 باشد به 8 تغییر ییدا کرد و بسی موجب شادیمان شد که دیگر نیاز نیست بیشتر از این منتظر بمانیم آن هم در این راه اهن شلوغ و پرازدحام

ضمن این که بنده متوجه شدم هنوز در این مملکت 5 تومن خیلی میتواند تاثیرگذار باشد چرا که بلیط قبلی مثل قطار رفت 12 تومنی بود و هم انگونه دقیقا اما با تغییر  ساعت حرکت قطار به 8  آن نیزبه 17500 تغییر پیدا کرد و در ادامه میگویم چقدر 5 تومن می تواند موثر باشد:

5 تومن میتواند در شلوغی قطار تاثیر گذار باشد،که با 5 تومن قطار از یک حد غلغله به حدی متوسط برسد.

5تومن میتواند از ورود هرگونه آدمی جلوگیری کند،آدمهایی که حداقل ها را هم گاه فراموش میکنند.

5 تومن میتواند یک قطار را صاحب بخاری کند ددر آن حد که بدن با شنیدن کلمه های سرما و لرزش به لغت نامه دهخدا برای یافتن معنیش رجوع کند.

5 تومن میتواند مکانی مناسب برای نماز صبح را انتخاب کند که جدا از وسعت ایستگاه آنقدر سرد نباشد که همه عضوهای موجود در بدنتان بلرزند

5 تومن میتواند از توقفهای زیاد و طولانی جلوگیری کند

5 تومن میتواند برای شما تی وی هم داشته باشد که فیلمی چون سالت را برای شما به نمایش در آورد هرچند که شما قبلا دیده باشید این فیلم را ان هم بدون سانسور و با کیفیت آیینه ایینه (هرچند که اصلا صحنه ای هم نداره)ولی اصلا به آنها ربطی ندارد جنابعالی فیلم زیاد میبینید یعنی که چه؟اصن حرف نباشه..همینی که هست..بعله.

5 تومن میتواند دوبارچایی برای شما به همرا ه داشته باشد گیریم که یک بارش هم پولی

5 اومن میتواند برای شما صبحانه ای هرچند مختصر به دنبال داشته باشد

5 تومن میتواند به جای صندلیهای سفت ، مبلهایی را به شما هدیه کند که حداقل باسنتان برایتان دعای خیر بکند.

با تمام این وجود 5 تومن اما همجنان نمی تواند کاری برای رفاه زانوهای همواره خمتان بکند و تنها به این درد فقط باید بسوزید و بسازید.

در طول راه برگشت پدر و پسری روبرویمان نشسته بودند و پسر از اینا که اهل حرف زدن با همه باشه و همه جور حرفی داشته باشه.راستش از اینجور پسرها خوشم میاد،پسرهایی که اهل حرف زدن باشن حالا چه یک بچه دهاتی که واسه زیارت میره حرم امام رضا چه یک بچه سوسول و یا هر پسری که برای هر قشری حرفی برای گفتن دارد.چون میدانید همواره به این فکر میکنم که من خیلی حرف برای گفتن دارم و ای بسا در حد یک اقیانوس بی نهایت اما این حرفها مال همه اقشار نیست اما وقتی همچین پسرهایی را میبینم که برای اکثر اقشار حرف برای گفتن دارند و کلا حرف میزنند ،کور خوندین که بخوام حسودی کنم ، یعله چون من فقط خوشم میاد ولی نگفتم که ایده الم چرا که سعدی گفت کم گوی و گزیده گوی چون در..یعنی چی که 24 ساعت شبانه روز هی فک بزنی..ای بابا


شاید ادامه داشته باشد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ . 22:54بچه های پونزده شونزده ساله تحت کاروانی به نام راهیان نور(راهیان گور، بعد از شهادت خیلی از دوستان خوبم تو دانشگاه واسه همچین اردو مسخره ای این اسم بهش دادیم)با سرپرستهایی که چند سال ازخودشون بزرگترن و با اون هنزفریهایی که توگششون فکر میکنن یه چیز تومایه های اسمیت ان تو فیلم ماتریکس،از اون بدتر مسئول بسیجی با یک من ریش که شاید جز ریش چیز دیگه نداشته باشن که البته شاید ،برای هردسته از همین مسخره بازیها یک شیخ،اونم بچه هایی که تمام دنیاشون تو گوشیهای موبایلشون و حرفهایی که یا به زور بخوردشون دادن یا به زور چپوندن تو مغزشون و از آرمان شاید هیچ تمثیلی هم تو ذهنشون نباشه که شایدشاید اسمش نشنیده باشن تازه

و...

ببین من موجیم تو جبهه موجی شدم..یا ای این جای لعنتیمون عوض میکنی یا من نمیزارم این قطار لامصب امشب از این جا حرکت کنه.تقصیر این شرکت شماست که اینجوری زن وبچه من هرکدوم یک قسمت جادادن.....پس حالا مث آدم بیاین گندکاریاتون جبران کنین و جای مارو درست کنین وگرنه یک شری امشب به پا میکنم....

تو این بهبوهه بود که روح سرمست من که کلاه قرمزی وار خواهان سفر به تهران بود متوجه شد جز هندزفری که رویاهای قشنگم تو هربعد با پخش آهنگ زنده نگه میداره،نباید از ارزونترین قطار ممکن برای سفر به تهران توقعی خوش گذشتن در طول سفر داشته باشه،نمیدونم شایدم من آدمی نیستم که تو هرلحظظه و تو هر شرایطی بتونم حس خوب داشته باشم که البته این هم واسه این که هنوز خیلی کوچیکم.

به هرحال ،با زانویی که حسرت راست شدنش در طول 12 ساعت بر دلش ماند و شکمی که در طول 12 ساعت آرزوی سیری در رویاهایش ماند،جسمی که درطول دوازده ساعت سرما امانش نداد و عمق فاجعه را در حدی دید که زمانی که برای نماز صبح پیاده شد فقط دوست داشت بفهمد دقیقا کدام قسمتش است که نمی لرزد در این حد که سرما درون قطار دیگر اهمیتی نداشت و خود مکانی گرم در مقابل آن سرما قرار داشت،اعصابی که در طول 12 ساعت از دست وفور این غرمساق بچه های 15 16 ساله که به هنگام پیاده شدن از قطار هیچ جا را خلوت نمیگذاشتند خیال آرامش را به گور برد و از همه بدتر حس بدبی معرفت بودن و بی نهایت کوچک بودن آن گاه که در شرایط سخت به خاطر خواندن نماز صبح به خدا هم غر میزنی و حتی منت میگذاری آن هم با وضویی که هنوز درسالم بودنش شک دارم بماند که هرچند گیریم وضو هم سالم اما در درست بودن نماز شک بسیار است با وجود آن همه ترس از رفتن قطار و سریع تمام کردنش و چیدن در درون قطار،و پینکی که در کنجی کز کرده بود و جز نوای آهنگ چیزی دلدارش نبود، دوازده ساعت گذشت و به تهران رسیدیم.

خب سلام تهران، رک بهت بگم بعد از گذشت یک سال هیچ تغییری نکردی.

دو عدد ساندویچ مرغ و سه کورس تاکسی باعث پیاده شدن 18 تومن تا رسیدن به محل استقرارمان یعنی مهمانسرای دریایی بود.

بعد از این که استقبال گرمی حداقل از نظر اس ام اس از طرف دوستان تهرانیم ازم نشد،شایدم توقع بیش از حد من بود..ولی دیدار یک دوست خوب و با معرفت کلا معادلات به هم ریخت و باعث شد این سفر به تهران به سفری خوب و خاطره آمیز تبدیل بشه واسم.یعنی نه به خاطر این که در اون چند ساعتی که باهم بودیم نزاشت حتی یک کرایه تاکسی حساب کنم صرفا به خاطر این که بدون توقع هم میشه درکنار کسی بود و کاری کنی که بهت خوش بگذره بودن این که بخواد شهوتی وسط باشه یا سودجویی یا حتی یک احساس عاشقانه...فقط و فقط دو دوست که الان میتوانم بگویم در آن لحظه به فکر این بودن که فقط بهم خوش بگذره و خاطره ای خوب در ذهن هم بگذارند با توجه به این که شاید این اولین آخرین ملاقاتشان باشد.


ادامه دارد.....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
چهارشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۲ . 20:50عماد:میدونی راجبت چی فکر میکنم؟

ررومینا:نه چی فکر میکنی؟

عماد:فکر میکنم تو دنیای خودت هرگندی میخواستی زدی ولی هیچوقت ازشون پشیمون نیستی چون توشون بزرگ شدی باتجربه شدی آدم شدی..و یک روز میخوای فقط زندگی کنی بدون هیچ گند زدنی

رومینا:نمیدونم شاید

عماد:حالا میدونی راجب خودم چی فکر میکنم؟

رومینا:نه چی فکر میکنی؟

منم کسی هستم که تو دنیای خودم گند زیاد زدم ولی ..هرروز احساس میکردم که فردا دیگه گند نمیزنم ولی هر دفعه یک گند جدید با ظاهری جدید زدم..ولی هنوز امیدوارم که فردا دیگه گند نزنم...روزی که بخوام یک زندگی سالم و خاص داشته باشم

رومینا:جالب!

عماد:حالا میدونی راجب خودمون چی فکر میکنم؟

رومینا:حتما میخوای بگی ما خیلی به درد هم میخوریم

عماد:واسم مهم نیست تو واقعیت جریان جیهیا چی پیش میاد...ولی من حداقل دوس دارم تو رویا نقص هایی که وجود داره...مانع هایی که وجود داره...درنظر نگیرم..فقط باتو باشم..یک زندگی خاص داشته باشم . با کسی که از هرکسی بیشتر میتونم بهش اعتماد کنم بهش..با کسی که فقط به فکر زندگی و فقط رویاش این که با یکی مث من باشه..میخوام با کسی باشم که  با این که از گندهای هم خبرداریم...باز هم آزاد باشیم

چون بیشتر از هرکسی میتونیم به هم اعتماد کنیم.

رومینا:رویای قشنگیه..کاش واقعیت بود...اوکی من برم عصر با نیما کافی شاپ آرزو قراردارم

باشه خوش بگذره..خداحافظ

قربونت..خداحافظ


((لطفا،چند دقیقه،نترسیم - پینکی))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
سه شنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۲ . 19:15هم اکنون که پست محترم رو  به مرحله محترم تر خلق میرسانم ، چیزی در حدود بیست و نه ساعت دیگر (حالا چند دقیقه این ور و آن ور توفیری ندارد) راهی پایتخت کشور عزیزتر از جانمان ، تهران می شوم.

حداقل هم اکنون و احساس میکنم حداقل تا رسیدن به راه آهن تهران همان حسی را داشته باشم که کلاه قرمزی برای رسیدن به تهران و آقای مجری داشت..بعله دقیقا اون کودک درون طفلیتون که دارید مانع از  دست زدنش میشید راست میگه طفلک :آقای راننده آقای راننده یالا بزن تو دنده.. نه نه اینجاش دیگه نه...چون برخلاف محبوب دلها کلاه قرمزی که با اتوبوس راهی تهران میشد اینجانب با قطار راه تهران میشوم..البته درست که قطار اتوبوسی می باشد و و از این حیث میتوان آن حس بیشتر تداعی شود اما متاسفانه اتوبوسش قطاری نیست چرا که ذاتا قطار تشریف دارد.اما خوشبختانه این حس کلاه قرمزی حداقل تا  راه اهن تهران باهام خواهد بود و کودک درون بنده می تواند به جولان دادن خویش بپردازد حتی اگر بغل دستت پدرمهربان و شصت خورده ای ساله ات باشد که از آنجا که زمان آنها گویا کودک درون اختراع نشده بود نتواند در این هلهله و پایکوبی شما را همراهی کند و مثل این شکلک : l نظاره گر ذوق درون چشمهایتان باشد.

راستش را بخواهید تهران نوستالژی ای برایم دارد که هرچند با هردفعه سفر به آن این ذوق کمتر شده اما حس خوبی را برایم به همراه دارد.این سفر به روایت تاریخ پنجمین سفر اینجانب به دیار پایتخت می باشد،یعنی از اولین باری که در اوایل دهه 70 ودر ترمینال تهران سکنی گزیده بودیم و پدر  که البته جوان تر هم بود با قیافه ای بشاش گفت بچه ها اینجا تهران است تا کنون چیزی حدود 20 سال می گذرد.البته درواقع از سفر اول به تهران یا بهتر بگم ترمینال تهران نمیتوان سفرنامه پرمطلبی را روانه بازار کرد چرا که در حدود 2 شب رسیدیم به ترمینال تهران و 6 صبح هم پدر منتها این دفعه دیگر با قیافه ای عبوس گفت داریم میریم سمت بندر،عملا فقط خیابان دیدیم،مقداری درخت،ماشین به مقدار کافی و دیگر هیچ...نکته جالب اینجاست که بنده از این سفر خیلی بیشتر از سفرهای دیگه به تهران راضی بودم چرا که فقط سادگی یادم می آید از آن زمان و رفته رفته سفرهایم به تهران بوی تفاوت میداد،بوی اختلاف طبقاتی،بوی حرص،بوی روزمرگی،حس کسی که انگار در میان این آدمها جایی ندارد.

بگذریم،از نکات قابل توجه سفر اول به تهران باید خدمتتان عرض کنم که ،برادر گرامی شایدم خواهر گرامی یادم اون زمانها گفته بودند که آب تهران و هوای تهران کلا با بقیه جاهای ایران فرق دارد و همانطور که ملت می روند خارج پوست و گوتشون کلا فرق میکنه تهران نیز همین گونه است،بدین ترتیب در در ترمینال تا میشد از مخزن تعبیه شده برای آب،آب خوردم و در مسیر برگشت نیز تازمانی که اثری از تهران دیده نمیشد کله ام را از شیشه ماشین به بیرون ارجاع داده بودم که حتی یک سلول از هوای تهران را از دست نداده باشم،کاری نداریم که بعد از سفر چهارم بود که تازه متوجه شدم این حرف مزخرفی بیش نبوده  و یا برادر یا خواهر ما ،مارا اسکل کرده بوند یا دیگران آنها را نیز.

در سفر دوم که به دلیل ماموریت خواهر توفیقی اجباری برایمان شد هم همین وضع بود و شوق بیشتر چرا که میتوانستم تهران را از نزدیک ببینم و الان که بیشتر فکر میکنم میبینم اصلا بهترین سفرم به تهران بود چرا که  اسکان در هتل خوبی مثل اطلس(شایدم منی که زیاد توعمرم هتل نرفتم ندید پدید باشم بسی) که صاحبش باهام شوخی میکرد و مانیز بسی خوشمان می آمد و ماندگاری طعم آب آلبالو خشک و دیزی بینظیر و متروسواری و رفتن به سینما توانست حسی بسیار خوب را روانه ناخود آگاه اینجانب کند.

در سفر سوم و چهارم علاقه ای به گفتن سفرنامه ای نیست چرا که جز طعم  آب آلبالو خشک همه چیز تغییر کرده بود،کاری نداریم که در هردودفعه ملاقاتهای واقعی از طریق نت با یک دختر(درسفر چهارم) و یک گروه (در سفر سوم) مزید بر علت شدند  تا آن نوستالژی زیبا کمرنگ تر شود.

اما در کل باید بگویم دوستان تهرانی ساکن تهران خیلی طفلکی هستند چرا که هیچ وقت نمیتوانند این حس را درک کنند و از این لحاظ واقعا دلم برای هیکل طفلکیشان میسوزد.

در آخر نیز باید اشاره کنم که بنده در بهترین حالت پنجشنبه و جمعه(چرا که واقعا نمیدانم چقدر طول خواهد کشید اقامتم،میتونه جمعه تموم بشه میتونه هم چندروزی طول بکشه)که برای آزمون ارتش سفری به تهران خواهم داشت، پشت سیستم گرانبهایم نیستم و اگر نظرهایتان دیر ثبت شد و سری نزدم به وبلاگهای عزیزتر از جانتان به بزرگی خودتان ببخشید که از قدیم گفته اند رفتن با خود آدم است و اما برگشتن با خدا

این بود انشای ایجانب تا دیداری دیگر

یاحق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
یکشنبه چهاردهم مهر ۱۳۹۲ . 16:1هی رفیق  چهره واقعی درونم ماسکی دارد

ماسکی بینهایت کثیف و مریض

آن ماسک را برصورتت بگذار

میخواهم  سیرت کثیف واقعی خویش را در صورتت نظاره گر باشم

همچون آیینه

نترس تو آنقدر ها خوبی که از گزندش دور می مانی

چند سباهی بگذار ماسک بر روی صورتت باشد

بگذار عادت کنم یه پلشتیهای درون خویش

بگذار به خویش بفهمانم دیگر بس است پشت واژه ها پنهان گشتن

از تمسخر مردم نترس ، آنها عادت ندارند به دیدن روی شیطان

این گونه شاید یک روز دوستی بیاید و بدون تشویق کثیفیهایم

یا حتی فراری بیدرنگ 

سعی در زدودن کثیفیهایم کند و تا آخر کنارم بماند ، بدون هیچ بهانه

...


پ.ن :زمان نوشتن و فکرکردن بهش این آهنگ خیلی تو ذهنم بود و واسم تداعی میشد گفتم واستون بزارمش شاید شما هم همچین حسی داشته باشید.آهنگ،موزیک تیتراژ آغازین فیلم مرد مرده ساخته سال 1995 به کارگردانی جیم جارموش و ساخته شده توسط نیل یانگ آهنگساز معروف و البته نوازنده سبک راک می باشد.


http://s1.picofile.com/file/7962186876/dead_man.mp3.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
جمعه دوازدهم مهر ۱۳۹۲ . 0:0

باید برم....باید برم،این بازی لعنتی تموم کنم

.

.

.

امید..امید...قرار نشد التماس کنیم واسه چیزهایی که میخوایم...ولی نامرد اینجوری خیلی سخته..خیلی

آخه این بازی که تموم شده دیگه میخوای بری چی تموم کنی

من وابسته ام به تنهایی رویا....باید برم تکلیفم باهاش روشن کنم..باید برم دنبالش بگردم..باید پیداش کنم و کارم باهاش یکسره کنم..یا شکستش میدم یا میبازم

پس بزار منم باهات بیام..ما به هم احتیاج داریم امید

نمیتونم تورو با خودم ببرم رویا...اگه تو باشی نمیتونم پیداش کنم..اگه تو باشی نمیتونم بهت فکرکنم

چرا؟مگه بودنمون باهم پایان قشنگ این بازی نبود؟

نه میترسم از تکرار..میترسم از این که یک روز نگاهمون واسه هم تکراری بشه

یعنی یک روز برمیگردی؟

فکر نمیکنم...ولی مطمئنم تو اون دنیا واسه همیشه باهم خواهیم بود..مطمئنم..مطمئنم

دنیایی که توش خبری از تکرار نیست و تنهایی ای نیست که همیشه گریبانم بگیره.

مگه اون دنیا هم وجود داره؟

مگه خدا وجود نداره؟

فکرکنم

فکرکنم اون دنیا هم وجود داره

امید..،تو تمام مدتی که دنبال تموم کردن این بازی هستی، دختری هم کنارت خواهد بود؟

اگه یک روز نیاز جنسی پیداکنم آره حتما...اگه هم دلم هوس یک آرامش تکراری بکنه چرا..

یعنی واقعا عاشق هیچ دختری نمیشی؟

من یک بار عشق تجربه کردم..دیگه حوصله تکرار ندارم.

برو به سلامت

مواظب خودت باش

.

.

.

بابا بابا اونجا رو نگاه یک آقاهه ای رو زمین افتاده


((دیدار به قیامت ، مرد من - پینکی))

....

پینکی: هوم..نظرت چیه؟

نمیدونم به نظر یک جوری میاد..یک جوری تک بعدی..یک جوری تکراریه انگار

پینکی:آره خودمم از تکرارش میترسم..از این که لووس شده باشه..بچه گونست انگار

فکر میکنم هم واسه این که کاملش نکردی و حرفهای دیگت نزدی هنوز توش که بالطبع اگه تکمیلش کنی خیلی از کلمات و جمله ها تغیییر کنه و از این حالت دربیاد هم این که خیلی خواستیم داستان لو نره و سکرت گذاتیمش...وگرنه به نظرم حداقل ایده قشنگیه و جای کار داره

پینکی:ولی وقتی بهش فکرمیکردم همین تیکشم خیلی قشنگتر بود..نمیدونم چرا وقتی نوشتمش سرد شدم اینجوری نسبت بهش

خب همیشه همینجوریه..وقتی تو ذهن خیلی قشنگتر قبل این که بیاد روکاغذ..نباید نامید بشی..باید ادامش بدی تا بلاخره چیزی که میخوای بشه

پینکی:یعنی میگی نا امید نشم ازش؟

نه اصلا..حداقل من که پشتتم..تمرین دیگه..تمرین تمرین و تمرین

پینکی:اوهوم

اوهوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
دوشنبه هشتم مهر ۱۳۹۲ . 13:34من برای چی دارم می جنگم؟

من می خوام برگردم خونه....

پینکی: می دونی که زوده..شاید خیلی زود..یعنی استغفرالله نمی دونم..دست خدا دیگه..هروقت اون بخواد به خونه برمی گردی

چرا من دارم واسه چیزی می جنگم که مال من نیست؟

چرا باید واسه بدست آوردن دختری تلاش کنم که مال من نیست؟

این همه سال..این همه سال

جبهه رو اشتباهی انتخاب کردی پیمان

به بهونه تنهایی شروع کردی به جنگیدن و بدست آوردن

یادت رفت زندگی فقط داشتن یک دختر کنارت نیست و شکست تنهایی

یادت رفت خندیدن خیلی راحت و میشه حس خوب داشت بدون هیچ کدوم از ضرورت های ساختگی

یادت وقتی با روزبه بودی و شاد حتی نداشتی هیچ رغبتی به اون زن شوهردار

شاید کمتر تلاش کردی برای پیدا کردن همجنس خوب با تعدادی بیشتر

نترس از قضاوت دیگران و در هر موقعیت و حالت تلاش کن واسه اون مسیرسالمی که خوب میدونی چیه

شاید بود شایدم نبود،یک روز  در دستت ، دست دختری که  از نظر روحی خیلی شبیه همین

چه از طریق دنیای مجازی چه از طریق دنیای واقعی ، به هرحال تعصب نداشته باش

نمی خوام روزی بیاد که بعد از 60 سال زندگی

به جای این که فراهم کنی وسایل لذت بردن از زندگی برای بچه هات

خودت احساس کنی که از زندگی هیچ لذت نبرده ای و در پی جبرانش باشی

زندگی در هرلحظه سرشار از حس خوب است و شادی و دیوانگی

چه با اوجی تنهایی و حتی غیرتنهایی

که اگر اعتقاد داشته باشی جز خدا هیچکس تنها نیست

مگر آن که بخواهی مدام خودت را لوس کنی و مدام از تنهایی بنویسی برای تحت تاثیر قراردادن دیگران

که شاید دوقرون هم کاسب شدی این وسط

دلم برای به آغوش گرفتن سادگی تنگ شده است ، خیلی وقت است به آغوشش نکشیده ام

کمبودش راحس میکنم وقتی وقتهایی ناخواسته اما ناخودآگاه دروغ می گویم

هرچند دروغ دروغ است چه خواسته چه حتی ناخواسته

راستش آدم با سادگی هیچوقت تنها نیست

زیرا سادگی آغوش دارد،آرامش دارد،زندگی دارد ، فیلم، موزیک، درخت،چمن، زمین،ورزش،و....

حال میدانم من برای چه دارم می جنگم؟

 می خواهم فقط خودم باشم

خیلی وقت است راستش کم دارم خودم را

با این حال اما من می خواهم برگردم خانه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
شنبه ششم مهر ۱۳۹۲ . 12:14شیطان تنها فرشته ای که خدا بهش عشق را عطا نمود

پرسیدند ازش تو که تنها لایق عشق دانسته شدی از سوی خدا چرا دهن کجی کردی به خدا

گفت من فقط یاغی گری کردم  در عشق

باغی گری در  عشق جایز است وقتی عادت را اتفاق مسلم در آن دانی

ترد شدن از سوی او  ارزشش داشت واقعا؟

شماها نمی دانید ماندگاری در عشق چه بهشتی به وجود میاورد در درون

حال در بدترین آتش های سوزنده جهنم

چگونست که تو بندگانی را همواره مورد لطف و ستوه خداوند بوده اند را به ورطه گناه می کشانی..کسی که دم از عشقش میزنی

یادتان نرود که عاشق حسود است و من حسادت میکنم به مرتبه خیلیهایشان

که چه بسیارند کسانی که چقدر عاشق ترند از من نسبت به محبوب

...

پینکی:چه مزخرفاتیست با خود بلغور میکنی پیمان؟

نمی دانم..نمیدانم...شاید شیطان عاشق را بیشتر دوس دارم تا شیطان رجیم

پینکی:اما خود می دانی که ذات خدا منزه تر از این حرفهاست

میدانم میدانم..اما شاید اعطای عشق تنها اشتباه خدا بود...

پینکی:حرفها میزنی..خود بهتر می دانی که خدا کمال مطلق است و اشتباه هرگز..استغفرالله

استغفرالله

.

.

.

پینکی: اون شب داشتی مینوشتی دقت نکردم..چه جوگیر شده بودیم جفتمون :دی

آره..خخخخخخخخخخخخ

پینکی: حالا من بگو تو دیگه چرا رسمی حرف میزنی :))))))

تو از همون بچگیتم جو گیر بودی :خخخخخخخخخخ

پینکی: ای بابا...کصاااا....

اااااا....بیشعور مطلبم جدی بود اومدی گند زدی بهش :(

پینکی:خب عزیزم شاید بعضیا حوصلشون سر بره از این همه خشکی...همین که تا لان تنها موندی دیگه..ترشیده :دی

بچه پررو به من تیکه میندازی..باز بهت رو دادم.میخوای کلا بهت متن ندم....

برو بینیم بابا مالیدی

هااا؟

پینکی:...

شیطان عاشق

پینکی: :)

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان
پنجشنبه چهارم مهر ۱۳۹۲ . 11:55حاجی بیخیال، میخوای نقش آدم بد داستان باشم

باشه، اوکی، من که مشکلی ندارم

فقط بزار نقش لعنتیم ایفا کنم

چرا میخوای از داستان کلا حذفم کنی آخه؟

اصلا لعنتی مگه تو خدایی که میخوای هیچم کنی؟

اصلا با هیچ بودنم مشکل ندارم..آخه هیچم نقش خودش داره

من هیچ جور نمیتونی ساکت کنی

هیچ جور نمیتونی مهارم کنی

چرا؟واقعا نمیدونی چرا؟

چون هستم و میخوام که وجود داشته باشم..تا وقتی که هستم

ساده بخندم

ساده گریه کنم

ساده بالا و پایین بپرم

ساده عاشق بشم

ساده زندگی کنم

ساده هم بمیرم

چون نقش من این..ولو نقش یک آدم بد

سعی نکن جلوم بگیری..سعی نکن از داستان حذفم کنی

باور کن با نقش تو حتی نقش یک خدا مشکلی ندارم

تو باش همه چی

من به هیچم شکرگزارم حاجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
پیمان