در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

ازم درخواست شده که یک تکست رپ بگم

برای یک بچه ای که تازه میخواد رپ خوندن شروع کنه

بعید میدونم به جایی برسه

شایدم برسه

نمیدونم

تو نسلهای جدید نه عرضه کننده رو درک میکنم نه متقاضی رو

به هرحال مهم این که بعد مدتها بهم نوشتن پیشنهاد شده

فکر نمیکنم از پسش بربیام

ولی خب حس خوبی داره

دعوت شدن به نوشتن

اونم تو بدو شروع به کاری که هیچ ربطی به نوشتن نداره

تجربه جالبیه

حداقل از این بعد که خیلی از دنیای نوشتن و رویاهاش دورنشم

میدونم که من معتاد بازی کردن با کلماتم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۲۸
پیمان

بعداز  6 سال برگشتم پیش پدر و مادرم،از یک شهردیگه

اما خب به 6 ماه نکشید که خونه جدا گرفتم

البته یکسال قبل برگشتنم ذهن هارو اماده کرده بودم و چهار تیکه وسایلم اونقدر زیاد نشون داده بودم که چاره ای تو اذعان نزاشتم که باید حتما یک خونه بگیرم

این که واقعا چه فکری میکنن یا میکنین مهم نیست

دلیلش برای خودم مشخصه

همون دلیلی که 6 سال دور شدم

اسمش آزادی نیست،رهایی نیست،مستقل بودن هم نیس

یعنی همه اینا هست ولی اسمش اینا نیس

اسمش فراره

حتی جواب این سوال که چرا ازدواج نمیکنی هم توش هست

حالا فرار از چی یا کی؟

این دیگه واقعا نمیدونم...یعنی خودمم دنبالشم

فقط همینقدر میدونم که مثل ضحاک ماردوش

این فرار نقش همون  مغز آدمهارو داره برای سیری مارها

حالا تا کجا؟

یحتمل  تا مرگ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۴۶
پیمان

تو این فکرم برم وبلاگهای جدید تست کنم

دنیای جدید رو کشف کنم

احتمالا هم کلا باید یک تغییر اساسی تو وبلاگهایی که میخونم داشته باشم

خونم یخ زده از بعضی نوشته های احمقانه

پستهای شکم سیری از احساسهای مقطعی

البته اینم هست  من دغدغه هام فرق کرده

دغدغه اینده

کشور

جامعه....

حس میکنم دیگه اینجا اشنایی ندارم

نظرها ی خالی این میگه

کسی خوش امدی نگفت

توفعی ندارم

تعهدی هم نه

پس مث همیشه رویکرد همیشم دنبال میکنم

کشف دنیاهای جدید

این بار در وبلاگ

 

اونقدر مغرور هستم که جواب کامنتهای سرد من به خودم بیاره

خداحافط هم وبلاگیهای قدیمی

 

حداقل اینجوری دلم نمیسوزه چرا کسی برام کامنت نمیزاره

بدون توقع میخونم و میگذرم

هرچند که همیشه پای میز مذاکره اماده ام

اگه کسی من بخواد...

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۲۸
پیمان

چرا از جلاد توقع داریم نکُشه؟
درک‌کنیم که ماهیت کارش اینه،روزیش در اینه
آیا خوبه که به ماهم‌بگن از‌کارت دست بکِش؟حالا با هرماهیتی
موقعیت هارو درک‌کنیم لطفا
ما فقط حق داریم که این‌سوال برامون به وجود بیاد که آیا اگه گرسنه باشیم هم بازم‌بحث حزبی و سیاسی و طرفداری از شخص خاصی میکنیم؟
مایی که مصرف گرا شدیم و حتی‌مبلغ اون

 

به آینه نگاه‌کنیم جواب اونجاس...

 

بیشتر از این نویدهامون پرپر نکنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۷
پیمان

وجه اشتراک اینجا  با مغازم اینه که

اینجا هم مث مغازم خلوته

البته واقعا هم مهم نیست

من مدتهاس که به حرف فرهاد گوش دادم و چشم امید بریدم از اسمون

و بیشتر از همیشه اهنگ خانوم پیلاف زیرلب زمزمه میکنم

نه پشیمون نیستم...از هیچ چیز...نه شرمسار نیستم..از تموم اتفاقاتی سرم اومده

کم وزیاد من دارم تلاشم میکنم

بدون شک جای بهتر شدن خیلی داره

خداروشکر با تلخیها دوست شدم

و تنهایی اهلی کردم

ما به همراه شادی و آزادی و امید

میدونیم که هممون به هم نیاز داریم

دیروز دوستی بهم گفت

ادمهایی مث تو که وسواس فکری دارن

خیلی در معرض بیماریهای روانی هستن و به خصوص افسردگی

و به خصوص هرچی سنشون بره بالا

نمیخوام بگم حرفش نگرانم نکرد

ولی خب بیشترش خود خواسته دیدم

ترجیح میدم افسرده بشم

تا این که به هوای خواسته هام منتظر  بشینم

بازهم باید شعر خانون پیلاف نقل قول کنم

نه،پشیمون نیستم از هیچ چیز

وقتی قراره  بمیرم و هیچ چیزی ازم نمونه

بهتره که  گناهام رو هم به گردن بگیرم

و بیشر از این وقتم پس انداز ظاهر نکنم

من همینم

وحشی تر از همیشه

ساده تر از همیشه

این همون چیزیه که میخوام،یعنی فکر میکنم که میخوام

 

 

راستی مدتیه با پادکست آشنا شدم،خیلی دوس دارم منم پادکست بسازم،دوس دارم یک تیم داشته باشم براش

حداقل تازمانی که فیلم ساختن برام مهیا بشه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۱۲
پیمان

سلام سلام

صدای من دوروز بعد از تولد 31 سالگیم و در ورود به 32 سالگی

از مغازه تعمیرات موبایل پینکی(تخصصیش نگفتم چون اهل ریا نیستم)

در اولین ماه های شروع رسمی فصل پنجم زندگیم میشنوید،در مشهد

الان دقیقا 11 روزه مغازه رو بازکردم بعد از کلی چالشهای فراوون جذاب و غیر جذاب،که البته کلی دیگش مونده خخخ

و همچنان مشتری نداشتم و طبیعتا دشتی نکردم

ولی خب در حالتی  بی سابقه هم اکنون که دارم این پست میزارم حالم خوبه و بعضا خوشحال حتی و البته آروم

دلایلشم نسبتا مشخصه

تقریبا همه چی طبق پیش بینی رفته جلو

استرس اجاره مغازه ندارم چون رهن کامل البته جز شارژ مغازه و قبض برق و اینا

اجاره خونه حداقل تا یکسال آینده اوکیه،مگه اتفاقی عجیب بیوفته

میزتعمیراتیم دارم

صندلیم دارم

میتونم با ابزاری که بهشون عشق میورزم تمرین های تعمیراتی کنم و جاهایی که نقص دارم بپوشونم

کامپیوترم دارم و البته این وبلاگ و شماها بعد مدتها که هرچند بازهم نمیدونم چقدر ثبات داشته باشه(زندگی من  حکایت کشتی و دریا بعضا تلخ بعضا هیجان انگیز)

و البته روند نسبی دلخواه زندگیم و کاریم دارم

و از همه مهمتر هنوز رویاهام دارم

و این که زندگی همین دوروزه دیگه

تهش هیچی نیس

پس چرا باید ناراحت باشم و حسرت بخورم از این که اونجایی که فکر میکردم نیستم

همچنان زیربار بعضی چیزا نرفتم و اگه رفتم با هزینه اومدم بیرون

و با تموم مخالفتها مسیر خودم اومدم

و این بیشتر من خوشحال میکنه که یک آدم دست و پا چلفتی یا به قول خارجیا نوب

یک ادم ترسو و بی ریسک

و تنها و تنها یک ادم رویاپرداز این مسیر اومده

قبول دارم واقعا مسیر خاصی نیست،کار خاصی نیست

ولی برام ارزشمنده و باعث شده الان

تو این لحظه حالم خوب باشه و امیدوار

تو جامعه ای که مشخصا حالش خوب نیس

و یک چیزی به اسم کرونا براش شده قوز بالاقوز

البته که بدون شک بنی ادم اعضای یکدیگرند

و کور بشم اگه درد دیگران برام اهمیت نداشته باشه

ولی تا حالم خوب نباشه که نمیتونم حال دیگری خوب کنم اوهوم؟

خیلی شفاف باید بگم که وضع مالیم فعلا اونقدر داغون که دووعده غذایی دارم در روز و خیلی وقتا سعی میکنم یک وعدشم کنم حتی بربای صرفه جویی خخخ

خط بالا رو به عنوان پاورقی گفتم از چندین و چند مشکل ریز و درشت تا  بدونید حال خوب تو فشار هم ممکنه

هرچند که این فشار خودخواستس بیشتر چون میتونم از خانوادم قرض بگیرم

ولی خب فشار رو به رفاه در مدیون بودن ترجیح میدم

که همینم میشه از دلایل حس خوب

اوووف چقدر نوشتم

خلاصه که اومدم بگم فصل پنجم شروع شده و من هنوز هستم کنارتون

حتی در عصر واتساپ و تلگرام و اینستا

اینجا مث یک مادر میمونه برای نوشته ها

هرچقدر که ترکش کنی و دور باشی

از مهرش کم نمیشه و البته از برگشت پذیری تو به سمت اصلت....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۶
پیمان