در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز رفتم یک کتاب پست کنم

برای چالش ارسال کتاب که جدیدا پذیرفتمش

تعجب نکنید

من و این قرتی بازیا؟

استثنا اره....ایده جالبیه  برای کسی که نمیشناسی کتاب پست کنی و به همین شکل کتاب برات بیاد

خلاصه یک ایده اینستاگرامیه که برام جالب اومد و انجامش دادم

باجه پستی که بودم یکی اومده بود میخواستم یک بسته بفرسته واسه اذربایجان غربی شهر اشنویه برای یک خانومی تو بیمارستان

یک اقایی میخواست بسته رو بفرسته

اون لحظه خیلی دلم خواست همراه بسته برم که زمانی که رسید دست گیرنده حس اون گیرنده تو اون لحظه ببینم

پست کردن یک چیزی خب خیلی وقتا اداریه و کاری و خرید و این چیزا

ولی خیلی وقتا احساسیه

گاهی وقتا بین دودوست

گاهی بین دو معشوق

دوس داشتم  میشد که همراه با نامه ها و بسته ها از مقصد حرکت میکردم و میرسیدم دست گیرنده و در اون لحظه شاهد واکنش اون طرف میبودم

شاید چیز پیش پا افتاده و سطحی ای باشه

ولی خب یرای منی که تشنه تازگی و ذوقم یک ایده غیرقابل وصف

افسوس ک نمیشه

و من فقط باید بشینم و تجسم کنم اون بسته که یرسه چه تغییری در صورت گیرندهایجاد میکنه

که البته اینم از هیچی بهتره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۷:۵۰
پیمان

منطقا از این وضع بازار نباید راضی باشم

ولی خب راضیم

دلیلشم مشخصه

میدونستم کجا دارم مغازه میگیرم و با توجه به ین دونسته ها خودم برای شیش ماه صفر درآمد آماده کرده بودم

ولی الان صفردرآمد که نداشتم هیچ دارم دوتاچک 4 میلیون شارژمجتمع رو سر سه ماه بعد از بازکردن مغازه پاس میکنم تقریبا

تازه با این که درطول این مدت یک میلیون هم ضرر دادم

ارقامی که دارم میگم برای بازار تعمیرات موبایل خنده داره

ولی من بازهم راضیم

چون زمانی که خودم اماده کردم برای شیش ماه اول صفردرآمد واقعا خودم براش آماده کرده بودم،و شو نبود،صفر خالی

پول چندانیم تو حسابم نداشتم در حد یکی دومیلیون

آمادگی ذهنی  چیز خوبیه

نمیدونم از کی یا کجا بهش رسیدم

شاید از زمانی که بچه بودم و پفک گرفتن مث الان برام راحت نبود و ماه به ماه برام پفک خریده میشد و من تو خوردن هردونش با صبر و تامل برخورد میکردم و آخراش حتی با التماس هردونش میمکیدم تا دیرتر تموم بشه

یا اون زمانی که روزایی که ورزش داشتیم شب قبلش با ذوق و هیجان میخوابیدم که دوساعت در هفته ازادانه برای خودم بدوم و فوتبال بازی کنم

آره شاید

شاید از همین زمانها بود که صابون زدن به دل دیگه برام داشت منسوخ میشد

و تاریخ مصرف ذوقهام رو به انتها

کم کم اومدم به این سمت که نمیشه ولی اگه بشه چی میشه

کمتر غافلگیر شدم کم کم و میشم

بدون شک بدی های خودش داره

یک سری هیجانات،یک سری ذوق ها واقعا خاص و جالبن تو زندگی

ولی خب وقتی مدیریت زندگیتون تو دستتون دارین

باید تصمیماتتون کلی تر و ذهنتون جوری جمع باشه که حتی اگه شکست میخورین

جوری نباشه نتونین بلند شین

با کمترین زمان پرت رفرش بشین و دوباره برگردین

جالبه که روزگار و زمونه  ذوق لحظه ای و زندگی در لحظه رو ستایش میکنن

ولی اگه بخواد خارج از لحظه بشه و توقع ادامه دار بودن داشته باشین سریعا میزنن تو پرتون

نمیدونم شایدم خوب باشه

به هرحال منم سیستمم اپدیت کردم و سعی کردم به لحظه باشم

خوبی و بدیش نمیدونم

ولی توقعم از زندگی کم شده

و سخت چیزی غافلگیرم میکنه

حتی همین خبر یهویی که الان شنیدم که روحانی احمق  گفته دوباره همه جا بسته بشه و البته مغازه من

ناگفته نماند که اجاره ای نبودن مغازم و رهنی بودنش در عدم غافلگیری از این خبر و وضع بازار نقش داره

ولی خب همینم پیش بینی شده بود تقریبا

در کل به قول اون جمله پشت پیکان جوانان گوجه ای در عکس فلان جا

شد شد،نشد میریم آلمان خخخ

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۱۴:۱۰
پیمان

میخواستم بگم حس کسی دارم که بوکوفسکیش مرده

دیدم بوکوفسکی که نمیمیره تا اخر عمر هست باهات

پس اصلاح میکنم

حس کسی که بوکوفسکیش باهاش قهر کرده دارم

البته با گفتن این حرف بلافاصله حس این تین ایجرهایی که با کتاب ملت عشق و من بعد از تو خرذوق میشن دست میده

ولی مهم نیست

این که هستم هنوز مهمه

حالا بوکوفسکی چرا قهر کرده

اصلا بوکوفسکی کیه

بوکوفسکیش که با یک سرچ تو گوگل میتونید براحتی بفهمید

خیلی کوتاه بوکوفسکی همون که تارانتینو براساس کتاب عامه پسندش شاهکار پالپ فیکشن ساخت

اگه باز نیاز به توضیح دارین که.....سخته..منم تنبل...مرسی از درکتون:)

ولی چرا قهر کرده

اگه نوشته های چندسال پیشم خونده باشین

من از یک جنگ درونی رنج میبردم

که گهگاه هنوزم رنج میبرم

با همینگوی و علی الخصوص بعدترش بوکوفسکی که اشنا شدم

اینا اومدن میانجیگری کردن

گفتن آقا،عزیزم،نکن،این کارات نکن

کلا زندگی همینه،همینقدر گوه،همینقدر جذاب

تورم و جمهوری و اسلامی و شیخ و فلاکت مردم و.....همینه،درستم نمیشه

خودت اذیت نکن

رویا داری بچسب بهش،شهوت داری حالش ببر،چیزی تو لحظه داری استفادش ببر

تلاشت بکن ولی نشد ناامید نشو،به...

فقط آدم باش و نزار عدا حسرت چیزی بخوری،تا جایی که میتونی

که البته این وسطخداییش بوکوفسکی بیشتر درکم کرد

همینگوی،چس کلاس یکم داشت

بوکوفسکی بیشتر شبیه خودم بود،بدبخت طور،مث همینگوی هم معروف و محبوب نشد و البته خودکشی نکرد

حاشیه نرم

خلاصه بوکوفسکی یک ارامش آتش بس گونه ایجاد کرد برام

که هروقت قهر میکنهاین ارامش نیست

بوکوفسکی طبیعتا نماده

در حقیقت خودم با خودم قهر کرده

به این خاطر که چشم لعنتی نمیبرم از اسمون

اینم میگذره...

 

 

پ.ن: الان چک کردم دیدم اخرین بار یک ماه پیش نوشتم اینجا،چقدر این درون خود رفتنه زود میگذره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۱
پیمان