اگه تلگرام دارین میتونید به این کانال زیر مراجعه کنید،اونجا خیلی آپدیت تر از اینجا هستم (به علاوه امکانات خاص اونجا)
آدرس کانال:
اگه تلگرام دارین میتونید به این کانال زیر مراجعه کنید،اونجا خیلی آپدیت تر از اینجا هستم (به علاوه امکانات خاص اونجا)
آدرس کانال:
اگه یک روز دختری داشته باشم
و بخوام بهش راجب مرد آیندش یا پارتنرش نکته نظری یا پیشنهادی ارائه کنم
بهشمیگمببین دخترم
بدیهیه که پول خیلی مهمه
پس نیازینیس تاکید کنم کهپول جز بدیهیاته دیگه
اصنهمین خودم من که بابات باشم
چرا دارمتو خیالاتم بدون این که مامانی وجود داشته باشه باهات صحبتمیکنم؟
دقیقا چونپول ندارم و کسی هم محل سگ هم بهمنمیزاره
تعارفکه نداریمدیگه
پس دقتکنکه پول جز بدیهیاته که البته همه هم خداروشکر بهش واقفن
اما حالا میرسیم به مردهایی که پول دارن و باید یکیشون انتخابکنی(البته در بهترین حالت)
ببین عزیزم بی سرانجامی بدترین چیز یا یکی از بدترینچیزهایی که یکادممیتونه باهاش دست و پنجه نرمکنه
پس مردی رو انتخابکن واسه زندگیت که بی سرانجام نباشه
واسه زندگیش برنامه محور باشه
دختر:ولی بابا تا اونجا که میدونم خودت یک ادمبرنامه محوری ولی تا اینجای کار که به نظر ر*دی
اولا با بابات درست کن،درسته دهه ۰۰ هستی و هیولایی اما خب احترامبزار،بعدشم بله من همون فعلی که بهش اشاره کردیم اما من یک ادمبرنامه محور بی پولم،اگه همین من پول داشتم،دماغم دیگه بزرگ دیده نمیشد،سیاه دیده نمیشدم،کچل دیده نمیشدم،به شدت جذاب بودم و دایرکتم پر از پیامبوداما خب حالا با تمومبرنامه محور بودنم ولی پول ندارم و یکموجود خیالاتی و احمق بیش نیستم
پس این با اون قاطینکن
همواره مردی رو انتخابکن که برنامه تو زندگیش داشته باشه
ببینتا الانچیکارکرده و از این به بعد چیکار میخواد بکنه
برو محل کارش ببین داره با ذوق انجاممیده کارش یا نه
تو چشماش برق میبینیموقع انجام کار یا نه
دقتکن که....
حواست با منه دخترم؟
دختر:راستش بخوای نه،یعنی واقعا ادم حوصله سربری هستی بابا،واقعا خداروشکر که الان تو خیالاتت داری باهام حرف میزنی،واقعا خدارحم کرد به اون زنی که میخواست درگیر تو بشه بابا
ولی دخترم اینا واقعیتهای زندگیه،درسته من خیلی خیالبافم ولی دقیقا اینمشکل همه روابطی که دارن شکست میخورن
بی سرانجامی،اینیکحقیقت
دختر:خب این نظر تویه بابا،من دوس دارم با یک ادم بی سرانجام سرخوش باشمکه اتفاقا بهمخیانت هم کنه،ولی من میخوای با کفشهای خودمراه برم
ولی عزیزم ادممیتونه سرخوش باشه ولی برنامه محور همباشه مثلا یکیمثمن...
دختر:تورو کهگفتم کلا ر...
حالا هینگو دیگه ،حرفمن سر اینبود که ازرو دلسوزی کمتر شکست بخوری کمتربشکنی
دختر:نمیخواد تو دلسوزی کنی واسه من،اصنمن دوست دارم ضربه بخورم،زندگیخودمه هرکیبخوامامتحان میکنم
ای بابا چه دختر سرتقی هستی تو،اصنتقصیر منه گفتم یکبار با واسه دختر خیالیم صحبتکنم،هزار بار باپسرخیالیم صحبتکردم بچه جیکش در نیومد،چقدر زبون درازین شما دخترا
دختر:تازه خداروشکر کن الانخیالاته،دنیای واقعی که دهنت سرویس بود یعنی هرروز....
صبرکن جواب مشتری بدم
مشتری:سلام اقا
سلام جانم بفرمایید
مشتری:گلس هم داری
گلس،نه متاسفانه ولی میاریم،راستشجنس خوب گیرنیاوردم...
مشتری:باشه اقا منیک سوال کردم چقدر توضیح میدی،بگو ندارم دیگه
نه خب میخواستم بگمکه الانندارم ولی بعدا میارم
مشتری:ولی خب من الانمیخوام
متاسفانه در حال حاضر ندارم
مشتری:این همه توضیحنمیخاست دیگه
وقت ماروهمگرفتی
حق باش شماست ببخشید
مشتری...توضیحمیده همش..خدافظ
خدانگهدارتون
خب ببخشید دخترم،کجا بودیم؟
دخترم؟دخترم؟عزیزم؟
کجا رفتی عزیزم؟داشتیم صحبت میکردیما
پسر:میخوای با من صحبتکنی بابا؟
قول میدی مث خواهرت یهو نزاری بری؟
پسر:نه راستش،همینجوری تعارف زدم،خواهریراستمیگه تو واقعا حوصله سربری بابا،همش دنبال یکگوش مفت هستیا
مرسی پسرم
پسر:قربونت بابا
.....
میگوهات حالا میخوای چیکار کنی؟
نمیدونم دغدغه از این فان تر یا احمقانه تر وجود داشته یا نه
ولی حقیقت این که واقعا یک برهه از زندگیمون همچین دغدغه ای داشتیم
من و مامان
زمانی که خونم بندرعباس بود
و فصل میگو،فریزرم پرمیکردم ازمیگو
این دغدغه با خبر اومدن مهمون به خونم و موندن چندروزش تو خونم بینمن و مامان شروع میشد
میگو ها خاک مقدس کشور بودن انگار
و مهمون هایی که میخواستن بیان خونم، دشمن
و نجات خاک کشور از دست مهاجمبیگانه
دغدغه من و مامان
دغدغه ای که از قبل اومدنشون شروع و تا بعد رفتنشون ادامه پیدا میکرد
چون من صبح ها میرفتم سرکار و مهمون هام صبح ها خونه بودن
همیشه بعد رفتن مهمونهااولینکاری که میکردم میرفتم سراغ فریزر و میگوهام بسته به بسته چککردم
و وقتی از امارشونخیالم راحت میشد
بلافاصله زنگ میزدم بهمامان و...
مامان سلام، خبر خوب،میگو ها اوکی ان
مامان: جدی؟خب خداروشکر
شاید خیلی زود
ولی دلمواسه اون دغدغه ها تنگ شده
هرچند احمقانه
((گاهی وقتا شجاعانه ترین کار،زل زدن تو چشمای حقیقته))
این جمله از تیریون لنیستر تو سریال گیمآف ترونز
دقیقا وقتی میاد تو ذهنم
که صبح یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
از خواب پاشدم
و یادماومده شب قبل تیم محبوبم بعد ۵ سال قهرمانی،به شکلی تلخ قهرمان نشده و حتی وجهه ای از یک تیم قهرمان هم نداشته
و از اون بدتر یادم اومده چقدر حال کشورمومردمش بده
و ناامیدی به آینده و درماندگی به اوجش رسیده
ودرکناراین یاداوری ها
یادماومده که باید خونه رو عوض کنم و برمیکجای به شدتپایین
و تازه حال کسب و کارمم همخوب نیس
یادماومده این همه جنگاحساسی هیچسودی واسم به جا نزاشته
این یاد اوریها
چند سوال به ذهنممیاره
چرا باید پاشم و سرساعت ده صبحدرمغازم بازکنم وقتی مشتری ای نیس؟
کجایکاراشتباه رفتم؟
تقصیر من چیه؟
چرا باید اینقدر به در بسته بخورم؟
چرا..چرا..چرا
اماخب ناخوداگاه اینجمله خیلی بی دلیل میاد تو ذهنم ومیشه آبی روی آتیش
و پشت بندش اینجمله میاد تو ذهنم
جمله ای دیگه باز از همون سریال
که
((تمومکارایی که کردی تورو به اینجایی که هستی رسونده))
و دلیلی میشنکه اینحجم از خستگی رو بزارمکنار و پاشمدست و صورتم اب بزنم و اماده عزیمت به مغازمبشم
میدونم که قرار نیست به خودمامید واهی بدم
و از تلخی شرایط کمکنم
اما پشیمون همنیستم
حقیقت این چیزاست و جایی واسه کتماننیست
اما کم اوردن همچاره کار نیست
دقیق تر که فکرمیکنم
حاصل اون زل زدن به حقیقت
رسیدن به یککلمه مشترکتو تموم اون یاداوری های ناامیدکنندس
اگه پرسپولیس موفقیت ۵ سال گذشتش و به خصوص زمان برانکو رو نداشت
چون تا دقیقه اخر نجنگیدن
اگه ایران و مردمش حالشون بده
چونبرای اتحاد و حال خوبشون با حکومت دیکتاتوری یکدل نمیجنگن
(فیلمارو میبینیم،میببنیم معلما مدتهاس داره گلوشون پاره میشه،میبینیم خیلی شهرا اومدن بیرون ولی همراهیشوننمیکنیم)
اگه کسب و کارم اینجوریه یعنی خوب نجنگیدم
اگه کسی عمیقا دوستم نداره یعنی برای دوست داشته شدننجنگیدم و بلد همنبودم بدستش بیارم
آره تو همه این ها یککلمه مشترک وجود داره
جنگیدن
و یا
نجنگیدن
اینجاستکه شجاعانه ترین کارمیشه زل زدن تو چشمهای حقیقت
که یا نجنگیدیم،یا خوب نجنگیدیم
و این یک امید واهی نیست
که اگر واقعا بجنگیم پیروز میشیم
و دقیقا همین دلیلی که صبح ها با هرمیزان ناامیدی ای باید پاشیم
باید بلندشیم
به امید این که امروز روزجنگیدنه
که حتی اگر باخت
اما یک باخت بدونحسرت جنگیدن
بعد از حدود ۴۰ سال زندگی مشترک
بعد چیزی حدود ۴۰ سال کل کلو جرو بحث کوچیک و بزرگ
مامان و بابا پرچمسفید بردن بالا
یک صلح پایدار
حالا اونا دیگه همزمان دلشون واسه کبوتر احمقی که تو تراس کوچیکخونشون لونه کرده دلشون قنجمیره
حالا اونا دیگه همزمان حواسشون هست که باید به گلها اب بدن
حالا اونا دیگه فهمیدن مخاطب حرفهاشونکسی جز خودشوننیس
که جز خودشونمباشه درکی از حرفاشون نداره
حالا دیگه بابا قبول کرده که شبایی که مامان خونه نباشه حداقل راحت خوابش نمیبره
و حالا دیگه مامان باور کرده که اگه بابا نباشه عملا لنگخواهد بود
مامان هیچوقت بابا رو به اسم کوچیک صدا نکرد با تموم اینکه بابا با تموم نظامیبودنش و ارتشی بودنش در حسرت شنیدن اسمش از زبونمامان پیرشد
و بابا با تموم تلاشهاش برای بدست اوردن دل مامان اما هیچوقت یک ابراز علاقه خالی یا حتی تشکر رو دریغ کرد از مامان
میدونین،گاهی وقتا با خودم فکرمیکنم ایا اگه مامان و بابا تو ایندوره باهم ازدواجمیکردن
بازهم اینقدمت داشت رابطشون و اینتعهد به همداشتن؟؟
سخته تصمیمگیری راجبش چون واقعا شرایط خیلی فرقمیکنه ،الان نسبت به قبل
و ادمها تو شرایطمختلفمعلومنیس چه تصمیمی میگیرن
با تموماینا اما
به نظرمنه،اونا بازهم با تموم این عصر ارتباطات با توجه به شخصیتی که ازشون میشناسم به هم خیانت نمیکردن
با تموم این که بابا دست و پاش پیشزنهای دیگه میلرزهو اگه تو گوشیش بگردی عکس زنهای بسیار بی حجاب به چشمت میخوره
و با تموم اینکه مامان از روابط عمومی خیلی بهتری نسبت به بابا برخورداره
ولی نه،قویا نه
شاید دوس فقط رو تعصب دوس دارمکه اینجوری فکرکنم
ولی ولی ولی
رابطه اونا با هم مصداق اینجملس
که آدم همه چیش میتونه بفروشه اما وطنش رو نه
اینا همبه اینباور رسیدنکه با اینهمه اختلاف و دلایل متعدد برای اشتباه بودن ازدواجشون اما
بدون همدیگه هیچن
که شاید رابطشون هیچوقت مث فیلمای هالیوودی پرزرق وبرق و جذاب نباشه
و اتفاقا برعکس مثفیلمای روسی سرد و بی روحبوده باشه
اما اندکیفکرکردن و تحلیل میتونه باعث یکلبخند ارامشبخش باشه
که اره حالا بعد ۴۰ سال
اینیکحقیقتکه مامان شاید هیچوقت اسم باباروصدا نکرد اما قلبش برای تپیدن واسه بابا هیچوقت درنگنکرد
و بابا،بابا
۴۰ سال گذشت اما هیچوقت نشد که مامانتوخونه باشه و بیرون غذا بخوره
و اصلا شاید واسه همینه که میگن هرچیزی قدیمیش خوبه،حتی ازدواج
وفکرکنممنم باهاش موافقم
پ.ن:سال نوتون مبارک
پ.ن2:اولین پستم تو سال جدیدم مبارک
بهش گفتم شامامشب مهمون تو
با خنده بهم گفت تو چه سودی واسم داری شاممهمونت کنم
شوخیکرد ولی منجدی گرفتم
تا مدتها حتی ازش ناراحت بودم
ولی هرچیگذشت بیشتر اینجمله براممعنی پیدا کرد
اوندوست خوبم باقی موند
اما اینجملش خیلی بیشتر ازیک دوستی کمکمکردتو زندگیم
جوریکه هرجا دلمازکسیمیگیره
از خودم میپرسم
من چه سودیبراش دارم
و اوکیمیشم
میدونین شاید درظاهر خیلی جمله بی احساسی به نظربیاد
اما خیلی تو ساختار زندگیتونمیتونه به کارتونبیاد
من چه سودی براش دارم؟
اینیکجمله خودساز میتونه باشه
اونقدر باید خودتون قوی کنین
که همه بهتوننیاز داشته باشن
تلخه
یکجورایی پیش خرید محبت به نظرمیاد حتی
اما
حتی در رابطه با خانواده هم که هیچوقت نباید به اینجمله فکرکنین هم
اینتفکربه کارمیاد
با این تفکرمیشه یک شاهراه بود تو زندگی
که مسیر همه به شما میخوره
تبدیل میشین به ابزار؟
آره
اما اگه بخوایماینجوری نگاه کنیم
مادر خانواده که باعث ارامش خانواده میشه
هم یکجور ابزار برای ارامش ما
پسمیشه اینقدر تلخ و سرد نگاهش کرد
میشه هم قشنگترنگاهش کرد
شمامیشینیک ایستگاه ارامش
یک شاهراه مادی و معنوی
که واسه خیلیا سود هستین
سواستفاده؟
اره اما به نفعشوننیس
واسه یکبار یا دوبار اره
ولی به نظرتون کسایی که به صورت ثابت از یک شاهراه سود میبرن
اجازه میدن شاهراه ضربه ببینه؟
قبول دارم
شاید یکم تفکرگادفادری همباشه
اماوقتی شما ازلحاظ مادی و معنوی قوی میشین
چیز دیگه ای اهمیت داره؟
بیشعور،این آهنگ میتونست اهنگ رسمی عاشقانمون باشه
به خصوص اینکه تو بهم داده بودیش
چی؟ادبیاتم؟
آها اره نسبت به ۱۳ سال پیش خیلی فرق ها کردم
اینیکیشه،رفتم ارتش خیلی بی ادب تر شدم
اونزمانپاستوریزه بودم واست
ولی خب تو قدرمندونستی
رفتی با پسردایی خرخون و مایه دار و خوشتیپت ازدواجکردی!
به جای اینکه صبرکنی این آهنگ با هم تو لحظه های مختلف زندگیمونتجربه کنیم
تو لحظه ای که دارم باسن بچمون میشورم درحالی که گند زده به هیکل من و زندگیمون
آره،همون لحظه این اهنگدر حالش پخشه و تو چهرم تردیده که واقعا این ازدواج کار درستی بود؟
یا زمان هایی که تو داری از درگیریهای روزانت میگی و من که دیگه بعد چندسال واقعا حوصله زرزرهات ندارم این اهنگ تو هندزفری های کوچیکی که تو گوشمه با صدای بلند در حال پخشه
یا وقتی که سر زایمان بچه دوممون از دنیا میری و من سرقبرت این اهنگ گوش میدم مدام وپشت سرهم
درحالی که دارم به اینفکرمیکنم هنوزم اینستا مکان خوبی برای اشنا شدن افراد جدید هست یا نه،البته همزمان که دارم اشکام پاکمیکنم
حیف عزیزم حیف،از دستم قِسِر در رفتی و نزاشتی این لحظات تقدیمت کنم
یعنی واقعا ارزشش نداشتم که کنارم این لحظات تجربه کنی؟
خاک تو سرت
حالا مثلا اون پسردایی همه چی تمومت خیلی خوبه؟
دیگه همینکه که کنار خوشتیپ بودن و پول دار بودن و با فرهنگبودن،متعهد هم بهشی کافیه واقعا واسه خوشبختی؟
آره کافیه
ولی هیجان چی آخه لعنتی
سوال من اینه
گیرمبانجیجامپینگمبرین
اصن لبه تپه های ۴ هزارمتری کلیمانجارو همنشستین،میدونم
ولی همین؟
لامصب پینکی از دست دادی که اینارو بگیری؟
بعله پینکی هیچی نداره
حتی خیلی وقتا گند دماغ و بی حوصله هم هست
اما همینکه بعد ۱۳ ۱۴ سال اتفاقی به این اهنگ روبرو بشه
و یادت بیوفتهو تمومخاطراتی که باهات تجربه نکرده رو واسش زنده بشه
ارزشمند نیست واقعا؟
دنیای ماشینی چیکارکرده با ما ویانا؟
افسوس که حتی نیمنگاهی همبهمنمیندازی
اصن یادت نیست یک عدد پینکی یکگوشه جهان( گاهی البته) به یادت میوفته
خودت که الانفکرکنم انگلیس باشی
که البته کوفتت بشه
کاش لااقل بری بازیهای لیورپول ببینی
یکی از کارهایی که دوست داشتم باهم بکنیم
با اونپسردایی گاوت بکنی
هوم
چه میشه کردواقعا...
راشای؟ چندوقتیه متوجه شدم اینآهنگ که بهم دادی معنای همجنس گرایی داشته
حالا من یک لیسانسه ساده و احمقم
تو که متخصص میکروبیولوژی بودی و کلا سرت تو کتاب بود چرا متوجه معنیش نشدی؟
خجالت نمیکشی خانوم دکتر؟
آخ،نکنه اصنپسربودی؟
نه فکرنمیکنم
هماونعکس کوچیک سه درچهار بهم دادی
هم اگه پسر بودی و کلکی تو کارت بود یک اتفاقایی بینمونمیوفتاد
نه حتی احتمالش ازسرمبیرونمیکنم
تو همون ویانای زیبای من در ذهنمخواهی موند عزیزم
درضمن،حتی اگه تموم لحظه هایی که هنگام گوش دادن اهنگ تجربه میکردم رو قبل ازدواج باهات میدونستم اتفاق میوفته بازمباهات ازدواجمیکردم
دیگه عشق هزینه داره دیگه
میدونی،قشنگه اخه همش
فان دیگه
جز اونقسمت مردنت البته که شوخی بود(شوخیشم جالب نبود واقعا)
جز این قسمت نبودنت البته
جز این قسمت نداشتنت
اینجایی که تموم میشه نوشته ولی نداشتنت تمومنمیشه
این قسمتش تو داستانم هیچوقت دوس نداشتمو نخواهم داشت
اینکه همش فکرکنم چقدر کلماتمتکراریه
و حتی بارها برگردمتوکانال سرچکنم ایننوشته رو قبلا ثبت نکردم؟
عجیبه این حس تکراری بودن کلمات
نمیدونم،شایدماینم قشنگباشه
نمیدونم
پ.ن:خط اول اهنگس که میتونید کلیک کنید روش و دانلودش کنید.
دیروز یک کلیپ دیدم از دوسه تا دختر دبیرستانی که البته نه خود کلیپ قابل پخشه و نه حتیمحتوای کلیپ قابل بیان
فقط در همین حد بگمکه بدون پوشوندن صورتشون یا اِبایی این آهنگ مزخرف که جدیدا خیلی وایرال شده و توش میگه مثلا بوم بومکنی و..... رو تغییرش داده بودن و با الفاظ جنسی مزینش کرده بودن
جوری که به یکی از همکارای اینکاره که نشون دادم
عذرخواهی میکنم عذرخواهی میکنم عذرخواهی میکنم
از واژه ((پشمامممم)) استفاده کرد که نشون از تاثیر گزار بودن کلیپ داره
البته به هیچ وجه سعی در قضاوت کلیپ وحتی کنکاشش و مسائل کلی دیگه پشت این کلیپ ندارم
چیزی که واسم صرفا جالب بود و ملموس
اینتمایل جنسی و البته بیان این کلمات
بود که پیش از از این در خودمونمردا دیده بودم(که شاید خنده های تو حال و هوای کلیپ بیشتر شبیه یک فانبود اما خب در حقیقت و واقعیت نه)
تو تعاریفی که مردا از روابط جنسیشون دارن،غلظت بیانش منظورمه
نه این که بگمنمیدونستم اینکشش از سمت زنها نیست که اصلا اینیک نیاز طبیعی دوطرفس
اما خب بیانش به اینشکل و غِلظت از طرف یکجنس مونث
حقیقتش واسه من تازه بود
و یکجورایی بیانگر اینحقیقت بود که عزیزمدورانی که ابتکار عمل دست شما مردها بود تموم شده
حالا اینماییم که میخوایم بیایمجلو،اینماییمکه میخوایم بیانکنیم و نشون بدیم که داستان سمت ما اتفاقا غلیظ تره،منتها حداقل تا الان در سایه
که خب واقعا نمیدونم چقدر درست فکرمیکنمچقدر غلط
فقط میدونمکه یکاتفاقایی داره میوفته و به قول جین ساکای در بازی گوست آف توشیما
world is changed my lord...
البته زمان میبره اما خب حتمیه
هرچند که به شخصه با این قضیه مشکلی ندارم
به خصوص واسه پسرهای کمرویی مث من اتفاقا این خیلی خوبه که خانومها خودشون بیان جلو و ابتکار عمل به دست بگیرن
ولو اینکه ترسهایی هم دارم
ببینین دید کلی من نسبت به این قضیه اینکه سلامگرگبی طمع نیس خخخ
نه این که سلام مردها بی طمع نباشه
نه اصلا
ولی اگه ایناستعمار ایتالیا و آلمانباشه اون ور استعمار روسیه و انگلیسه
مردا طبق یک رویه اومدن جلو و ادامش دادن و اصطلاحا طبیعتشونه
و جلو اومدن کارشونه
ولی حالا یک رویه معکوس به وجود اومده
ابتکار عمل میوفته دست کسایی که مدتهاس پنهانش کردنو حتی برای سیاست کاری پشت احساسات صرف قایمش کردن
که آره ما تحفه هندیم
فقط به این شرط و اون شرط میتونیم لذت ببریم
به هرحال ولی من ترسهایی دارم
چندین سال پیش یک پسری تعریف میکرد که اره با چندتا از دوستاش تو یکی از محله های لاکچری مشهد با سه چهارتا دختر پایه و خوش ساز و استایل و قیافه و همه چی اشنا شدیم
که دست بر قضا پیشنهاد دادن بیاین بریم خونه ما
اما خب رفتن همان و سورپرایز شدن همان
گویا لباسها که درمیاد دخترها مث پری دریایی که نصف بدنش زن خووشگل و پایین تنش ماهی ایندوستان هم بدین شکل منتها با این فرق که به جای نیمتنه ماهی
از سیستم مردانه بهره میبردن و میخواستن ابتکار عمل حسابی به دست بگیرن
اینجور که میگفت به هرشکلی بوده فقط فرار کردن،البته اینچیزی بود که اونمیگفت و اگه کل این داستان درست باشه یقینا این اخرش مطمئنم این شکلی نبوده و اون عزیزانپری دریایی براحتی طعمشون از دست نباید داده باشن
واسه همین من وقتی به این قضیه فکرمیکنم اولینچیزی که میاد تو ذهنم اینه،حالا خوب یا بد
هرچند که بیشتر که بهش زوممیکنم میبینم منیکی این وسط چیزی برای از دست دادن ندارم
چون اونبنده خدایی که بخواد برای من بیاد جلو
یقینا زده به کاهدون
از لحاظ ظاهری که متاسفانه چیزی برای عرضه ندارم
از اونبدتر
بخواد به خاطر سواستفاده مالی پاپیش بزاره که پول انرژی ایکه بخواد بزاره و بیاد مخ من بزنه هم ازمدرنمیاره
چه برسه به سواستفاده مالی
حتی بخواد از لحاظ احساسی همروم حساب کنه با یکموجود افسرده و تنهاطلب طرف خواهد بود
یعنی
نه اینکه نخواما
اتفاقا
اونقدر ساده و احمق هستم که حداقل راحت هرپیشنهادی رد نکنم
امازیرساخت مالی و جسمی مناسب این قضیه رو ندارم
و متاسفانه نمیتونم جوابگوی عزیزانی باشمکه میانجلو خخخ
حقیقت اما اینکه واسم جذاب این داستان کلا
رویه های جدید حتی اگه به من سودی نرسونه اما ایجاد تنوع میتونه رنگی جالب به جامعه ببخشه
و تغییرهای اینشکلی شاید بتونه خیلی چیزارو عوض کنه
برای همین ازش استقبال میکنم
مث یک قمارباز
هرچه باداباد....
((قبل از شروع پیشاپیش از به کار بردن بعضی کلمات در نوشته عذرخواهی میکنم چرا که به دلیل صرفا عامیانه بودن نوشته و نمایش عمق موضوع چاره ای جز به کار بردنشون نبود))
نه اینکه تاحالا تو دنیای واقعی به دختری پیشنهاد نداده باشم
دوسه بار یعنی فکرکنم شده
که البته اونقدر با استرس و ترس و لرز بوده که طبیعتا هیچشانسی واسه پیروز شدن واسه خودمباقی نمیگذاشتم
واسه همین بعد اولینشکست
با خودمخیلی منطقینشستم و فکرکردم
اول پرسیدم از خودم
پسرک ایا رابطه دوس؟
و طبیعتا با یکلبخند خیلی ملیح گفتمآره آره دوس
سپس پرسیدم
ولی قبول داری در دنیای واقعی ر*** عزیزم؟
اونلبخند محو شد و سرمانداختم زیر و گفتم اوهوم اوهوم
پس به ایننتیجه رسیدمکه کلا بندو بساطمو جمع کنم و برمدنیای مجازی
چرا که یک اینکه اقا من اعتماد به نفس تو دنیای واقعی جلو رفتن ندارم
و دو که بحث الانمه
حفظ زندگی خصوصی و اصرارش
که خداییش این خیلی براممهمه
ولو اینکه اگه وبلاگماون اوایل خونده باشین همیشه وجودش انکارمیکردماونمبه خاطر اینکه دستمن همیشه رو بوده و چیزی برای پنهانکردن نداشتم
اما خب در حقیقت چه محسوس چه نامحسوس همیشه حفظش کردم
چون واقعابه نظرمتو حفظ ارامش و حس خوب و به وجود نیومدن حاشیه خیلی مهمه
حالا چرا دارماینارو میگم؟
تو طبقه پاساژی که مغازه من هست
و دقیقا انتهای لاینی که من هستم
و کاملا روش اشراف هم دارماتفاقا
دوتا خواهر اومدن یککانتر(بخشی خالی از طبقه)اجاره کردن
دست بر قضا کنار اینا آب سرد کن هم هست
این دوتا خواهر نه کهبگمقیافه ندارن
ولی تاپ همنیستن خداییش
یکیشون که هم فرم داداش کایکو تو میتی کومانه اگه دیده باشین
که حقیقتش من ازش میترسم و با ترس و لرز ازکنارش رد میشم درحد این که وقتی دارممیاممغازه یک سلام اهسته بکنمو بدوام و برسم مغازم
ولو اینکه چهرش طفلک معمولیه و بد نیس
و خواهر کوچیکه(فکرمیکنم یعنی کوچیکتره اینباشه و اینکه از کجا میدونم خواهرن رو هم که به دلیل داشتن یک فلاکس بزرگ چایی خبرهای دسته اول هممیشنوم) که خداییش بد نیست چشماینازی داره ولی یکمدقتمیکنید به چهرش فاصله چشمهاش تا دهنش
یعنی گونه هاش و لپش و بخش عظیمی از صورتش درواقع شاهدچندلایه کرم خواهید بود که اگه یکمبیشترکنجکاو بشید میبینید بعله حفره هایی اونزیر نمایانه که شاید تو ذوق زننده باشه..( دیگه بیشتر از این بخوام توضیح بدم میره تومایه های خاله زنکی که هرچند از حوصله من خارجنیست ولی از حوصله پست چرا خخخ)
خلاصه این که تاپنیستن و واقعا معمولین
اما از وقتی این دوتا اومدن آب سرد کن شده انگارمحل اجابت دعا
یعنی به تازگی بخشی از عمر یک سوم مردای مغازه دار طبقه درکنار آب سردکن میگذره(حالا چه متاهل چه مجرد)
و این لیوانهای طفلک شسته نمیشن
بطری های بدبخت پرنمیشن
و حتی دستهای بخت برگشته زیر بار اون اب سرد تمیزنمیشن
تازمانی که یک ارتباط کلامی بین اینا برقرار نشه
که البته باز اینا خوبن که با بهونه میان ارتباط برقرار میکنن
یک سری که خیره خیره مستقیم میانواسه لاس زدن
البته مردا اکثرا همینن خخ
منی هم که که تقریبا دارمتقبیحمیکنم با این نوشته اینکار رو
با تموم این که واقعا اونا تاپنیستن همبدمنمیاد سرصحبت باهاشون باز بشه
ولی به چه قیمتی؟اینمهمه
آدموقتش که میگذرونه ولو به بطالت باید یکجوری باشه که طرف مقابل رو یا بشناسی یا خیلی تاپ باشه
کاری به اینموضوع ندارمکه روابط عمومی این دوتا هم واقعا قویه و چه واسه زنها و مردها جذبکننده ان به خصوص با این تایمکمیکه اومدن و حسابی ارتباط برقرار کردن با بقیه
اما حریم خصوصی و احترام به شخصیت خودمون و دیگران خیلی فراتر از این حرفاس
یک سری سوال باید واسمون به وجود بیاد همواره
ایا اونبنده خدایی که داریمباهاش حرفمیزنیم حتی اگه میخنده تمایلی داره به حرف زدنمرتب با ما؟
چیبرامون مهمه تو ارتباط برقرار کردن؟
حواسمون به دور وبرمون هست ؟
اصلا به چیزی به اسم حریمخصوص اعتقاد داریم؟چه واسه خودمون چه واسه بقیه؟
واقعا اگه اونا دخترهای جذابی بودن خیلی قابل هضم بود این قضیه واسم
اخه جدا از بخش فانقضیه
روی خیلی تلخ قضیه این که یک سری چیزهای ریز هستکه بهشون توجه نمیکنیم که کمکم دلیل شکستهای اینده میشنو بهشون هممیگیم قسمت
حالا درسته که روی حرفمن با مردها بود اما خب ازاینمنمیشه گذشت که این مردها رجوع کننده با چه زنهایی در ارتباطن که اینقدر میل به حرف زدن با زنهای غیر و ... دارن
خیلی حرف زدمطبق معمول نه؟
خیلی حرصمگرفته بود اخه اینمدت خخ
به خصوصکه شنیدمیکیشون به یکی از مغازه دارا گفته چقدر ساکنین طبقه ظرف میشورن تو اب سرد کن
این بده،خیلی بده
با تصویری از فیلممالنا تموممیکنم حرفام
اونجا که مالنا میخواد سیگارش روشن کنه یهو انبوهی از دستهای مردونه فندک به دست میاد روبروی صورت مالنا
هرچند که ایشون بانو مونیکا بلوچی بودن و یقینا منمبودم دست منم جز اون فندک به دست ها دراز میشد
حتی با این که سیگاری نیستم خخخ
ولی خداییش قیاس قیاس مع الفارغیه چرا که واقعا توجیح پذیر بود و این که طبیعت اکثر مردها در سرتاسر جهان همینه..چه بخوایمچه نخوایم😊
کارم ازم نگیرین
خونم ازمنگیرین
نه این که زندگی کردن با پدر مادرم بد باشه
اتفاقا خیلی خوب و مهربونن
نه اینکه کارمند بودن و واسه کسیکارکردنبد باشه
که بی شک مزایایخودش داره به خصوص تو این وضع اقتصادی که یک حقوق ثابت واقعا ارامشبخشه
ولی واقعا بحث سر اینا نیس
خونمو کارم مث بچه هام میمونن
کیمیتونه حس یک مادر به جگرگوشه هاش عمیقا درک کنه واقعا؟
جز یکشنیده و درکی فرّار
بدون کارم و خونم پژمرده میشم
چون اینا دقیقا همون چیزایی هستن که همیشه میخواستم
مامن ارامش
دوجایی که میخواستم همیشه برای سمتشون رفتن ذوق داشته باشم
و الان دارم
و واقعا میخوامشون
گاه مث یک بچه با ذوق
گاه مث یکمادر عاشق
اینا تنها چیزایی که میخوام
نه کمهستن
نه زیاد
اینا مال من هستن
به آغوش میکشمشون همواره
میجنگمبراشون
چون حالمباهاشونخوبه
از مننگیرینشون لطفا
چرا که اینجا یکگل رزدرتقلای پژمرده نشدنه
نه نورش را بگیر
نه ابش را لطفا
چرا که حال خوبگل رز
تکثیر کننده است
من و امیرحسین
اونزمانی که بلاگفا قدرتنمایی میکرد
از طریق وبلاگامونباهماشنا شدیم
اولین بار هم تهران دیدیم
امیر حسینپربود از ادبیات و شعر و کتاب و ذوق و شور
و خب من هم همون احمق پرمدعای توخالی همیشگی
اما خب حرفهای مشترکزیادی بینمون بود
پیدا میشه یعنی ،اگه تلاش کنین
از اینورگفتیم از اونورگفتیم
رسیدیم به بچه های وبلاگی مشترکی که باهاشوندر ارتباط بودیم
و یکدختر وبلاگنویس
خیلی طول نکشید متوجه شدمامیرحسین بهش علاقه داشته
منم حقیقتش بدمنمیومد از دختره
خداییش هم دختر شیطون و خوش مشربی بود تو وبلاگش
وقتی رسیدیمبه این دختره
امیرحسین سکوت کرد
فهمیدم یک حرف بزرگ
تو گلوش گیر کرده
که نمیتونه بیانشکنه
امیرحسین خیلی موادی اداب بود یعنی و برخلاف من هرچیزی از دهنشدر نمیومد
یعنی راحت در نمیومد
حداقل براحتی من
یکجورایی میدونستم چیمیخواد بگه
چون حالت چهرش مشخصه بود خورده تو ذوقش
خلاصه بعد از کلی سبک و سنگین کردن
بعد از اینکه فهمید منمعکسش دیدم
گفت ببین به نظرت
این دختره به اینخوبی یکمقیافش بد نبود؟؟
نفس راحتی کشیدمچون حسمکاملا درست میگفت
و نظر مشترکی که تو گلوش گیرکرده بود رو بلاخره گفت
گفتم حقیقتش چرا
یک دختر خیلی باید بدشانس باشه همسیاه باشه همزشت
در لحظه یک دلسوزی اعصاب خوردکن رو جفتمونمسلط شدامیرحسینسعی کرد درستش کنه
با اینکه کسی جزما دوتا نمیشنید این حرفهارو و قرار همنبود کسی باخبر بشه
ولی امیرحسین با اینکه تایید کامل منگرفته بود اما بازم حس شرمندگی داشت
حداقل بیشتر ازمن
واسه همینسعی کرد
از خوبیای دختره بگه
که قیافه همه چیزنیس
جفتمون ولی میدونستیمکه داره تلاش بیهوده میکنه
کاملا باهاش اوکی بوده
همسلایق
همعلایق
هم روحیات
هم....
اما وقتی دیده بودش کلا دلش زده بود
بهش گفتم
ببینتو کار اشتباهی انجامندادی
و اگه رابطتت کمترهمکنیباهاش همحق داری
اگه الان این لطفبکنیخیلی بهتر از بیمیلی ای که بعدا بخواد داغون ترش کنه
و یکجوری بحثجمع کردم