سکوتی پر ازنگاه پرحرف
سرد بود هوا و دوس داشتم سریع سوار تاکسی شوم
فاصله فلکه برق تا فلکه آب را
نمیدونم چون تاکسی هنوز پر نبود یا فکر اقتصادی که 1000 تومن هم هزارتومن
باعث شد قید تاکسی بزنم و بگم جهنم ضرر پیاده می رم این فاصله رو
حتی در سرما
گام اول برداشتم ولی شوکه شدم
واضح تر از همیشه روبروم وایستاده بودی
زل زده بودی انگار
گام دوم برداشتم
گام سوم..
و تو همچنان داشتی نگاهم می کردی
فراموش کردم تو خیابونم
پیاده رو و امنیت و همه رو گذاشتم کنار و صاف نگاهت کردم
صاف نگاهت می کردم و می آمدم جلو تو خیابون
برخلاف دفعه های گذشته نه زرق و برق مغازه ها من رو گرفت
و نه حتی حانومهای پرزرق و برق چادری و غیرچادری
گامهای پشت سرهم و نگاهمون که قطع نمی شد
به من فهماند که دیگر امروز طلبیدی
بعد از چهارروز از ورودم به مشهد
آن که چه گذشت در بینمان تا رسیدم بهت
رو یادم نمیاد
همونجور که که گذر زمان رو
فقط میدونم تا رسیدم بهت
زیارتم تمام شده بود
بدون این که کلمه ای بینمون رد و بدل شده باشه...