در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۱ . 1:13در رویاهایت هردم آمال باور شدن را می پرورانی

به کی؟

انسانهایی که نه وابستگیشان را جایزمی دانی

و نه حتی در خیلی اوقات تفکرشان

پس به دنبال  چه چیز در اثبات کردن خود به آنها هستی

برای چه هردم سودای باورشدن

پیمان تو همینی

حاصل عشق بازی خدا با با رویاهای خویش

تنها اثبات لازم

تنها باور نه حتی به او

بلکه تنها به خودت

قدر اشکهای پاکت را بدان

و انرژی بگذار پشت فکرهای خوب

که باشد روز خودباوری تاره اول راه

که آن روز حتی داشته باشی کوهی از حسهای بد نباشد حالیت خستگی و حتی اندک ناامیدی

آن گاه که اتوماتیک وار  آپدیت ناخودآگاه اثبات شدن به دیگران

که حتی نشاید آن روز آن قدر واجب

که شاید حتی تنها

باشد ماموریتهای بسیار در هر کوره راه

اشکهایت را پاک کن

که خیلی کار داریم پسر خوب@

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۳۰
پیمان
دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ . 12:41روشنفکران جامعه درخوابند

هوس بازان جامعه در تکاپوی قدرت

دل زندگان جامعه در زندان

دل مردان جامعه درایوان

عاشقان جامعه درپیکار جنگی نابرابر

بی احساسان جامعه برمصدر قدرت

منطق جزحرف باقی نمانده است

چیزی که است شهوت دروغ تباهی و ویرانی

***** جامعه یکه تازی میکنند بر معصومان جامعه

احمقان جامعه دست درازی می کنند بر عاقلان جامعه

تفکر چیزی نیست جز یک نگاه شهوت آلود

و دورون چیزی نیست جز ظاهری باطن آلود

بازار مولاست گویی

شتر هم با بارش گم شود گویی

دیگر حرف شروع عمل نیست

و عمل چاره ساز راه نیست

هرچه هست نامیدی سیاهی فقر و ویرانی

اما...

گویند آید روزی مردی

چه کسی باشد مهم نیست

مهم فرستنده اش است

که گویند

بازگشت همه به سوی اوست

همه شعرها چه زود می روند

و مغزها چه زود خسته می شوند

باشد که باری دگر....


دفترنوشت-تابستان 89

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۳۰
پیمان
پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۱ . 13:19در فکرم بود امسال زمستان چرا

هیچ هنگام نداشتم حس زیبای بیدارشدن با برف را

آن هنگام که در طلوع صبحی دگر

لطف خدا و اعطای زندگی در روزی دگر

نگشتم بیدار چرا با ضمیمه نمایش برف جمع شده بر ایوان

چرا نداشتم من آن حس غافلگیر شدن را امسال 

رک بگویم اندکی دلم غمگین بود

زان که توقع چندسال اخیرم  از زمستانش تنها این بود

بی شک  13 روز مانده به عید و هوایی که خوراک لباس نیم آستین

هیچ امیدی را نتوان بود ای بسا در حد یقین

دیشب اما هوا اندک سرمایی  برخود گرفت

نم نم بارانی و پوخ پوخ برفی(به قول خدابیامرز مادربزرگ)

شدتش ولی نه آنقدر که ایجادکننده امید در دل پرطراوت پیمان

خوابیدم با ایجاد ضریب اطمینان

 زیاد کردن دوسه درجه ای بخاری که با آن شعله هایش عجیب جولان می داد

....

هووو هوووووووو هووو هوووووو

گذشته ساعت از 10 و سوز سرمایی عجیب

بازشدن چشمانم به آرامی و درشت شدنشان در اثر رویت صحنه ای عجیب

چی؟چه شده؟امکان دارد مگر؟!!!

ای خدای بازیگوش..باز بازی معرفت را جلویت باختم

باز....

جز صدای زیبای هو هووی برف

در دلم اما تک صدایی میگفت

((خدایا مرسی))

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۳۰
پیمان
شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۱ . 23:5چه کسی گفته است انسان آزاد است؟!!!

اعتراضم هردم به این جمله

انسان دربند است دربند روزمرگی خویش

روزمرگی را به او از او به زندگیش داده است خدا

انسان در ذات این روزمرگیست

روزمرگی شاید دلیل پنهان هر مشکل انسانی

روزمرگی حتی شاید بازی خراب کن آزادیست

آزادی اما نمی کند خویش را اسیر مسخره بازی های روزمرگی

چرا که بهایی گران دارد این آزادی

که حتی شاید آزادی هدف آفرینش

چه با بهایی بس گران

چه حتی با مسیری پردردناک...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۳۰
پیمان
شنبه پنجم اسفند ۱۳۹۱ . 11:0

آه ای منطق یک لحظه رهایم کن

بگذار تمام لحظه هایم سرشار از احساس باشم

قضاوت های احساسی رابطه های احساسی زندگی احساسی

آن گاه شاید درک کنم که چرا این گونه اند مردم این روزگار

چرا اینقدر سخت شده اند در برابر خوبی؟

چرا ترجیح می دهندبرای اولین بار به گرگ اعتماد کنند

اما بعد از خوردن ضربه دیگر حتی سادگی را باور نکنند

بگذار اشک بریزم و ناله کنان معترض باشم 

که چرا باورم نمی کنند و چرا اعتمادم نمی کنند

که حتی حرفم را نیز به سو برداشت ترجیح می دهند

بگذار فراموش کنم که همه چیز تقصیر خودم است

....

به خدا ای منطق رهایت میکردم اگر

از نگاه ناامید شده خدا نمی ترسیدم

حتی با تمام این که سالهاست دوستت دارم@

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۳۰
پیمان