مرگ مگر اثر کند...
این روزها باز دارم دنبال خونه میگردم
بیشتر از این که به خاطر کمی پولم احساس بدبختی کنم
بیشتر تو شوکم
که صاحبخونه ها چه خونه هایی رو با چه قیمتهایی دارن میدن و چقدرم سریع پر میشه
کاش ادمها یک لحظه وایمیستادن که من دارم دقیقا چه غلطی میکنم
این خونه ای که میخوام برم توش
خونه نیست
سگدونیه
به چه قیمتی میخوام برم توش
مشخصا عصبانیم و سرخورده
دوس ندارم به این فکرکنم که صاحبخونه ها استثمارگر شدن از روی اجبار
مستاجرها هم زیرسلطه استثمار از روی اجبار
و مشخصا به خاطر شرایط مزخرف اقتصادی جامعه
نه..دوس ندارم بهش فکرکنم
بیشتر ناامید میشم
و همینقدر توانی هم که برام مونده برای جنگیدن هم تخلیه میشه
ترجیح میدم با خودم غرغر کنم و قضاوت غلط
تا تفکرات منطقی نسبی گرا
اینجور وقتا میخوام با خودم رفتاری رو داشته باشم که خیلی از زنها تلویحا دوس دارن از شوهرشون ببینن
جواب تمام سوالاتم رو میدونم ولی مستقیما بیانش نمیکنم
نگهش میدارم تو سینم و طولش میدم،طولش میدم،طولش میدم
تاجاییی که هم جواب یادم بره و هم سوال
تاجایی که با خودم بگم
زندگی همین دیگه،چالش و چالش و گذرزمان
میخواین بگین گول زدن خوده؟
اشکال نداره
تو این شرایط بهتره فقط جون سالم به در ببری
شاید فردا روز بهتری بود
کی میدونه؟....
مستقیما بیانش نمیکنم..
تا جایی که هم جواب یادم بره.. و هم سوال...
دقیقا... انگار به سندرم بی خیالی دچار شدیم..
یه جور سر شدگی!
امید میتونه باشه چراغ این شبا...:-)
راستی سلـام.. :-)