یک خودم مستاصل
گلویم راسفت گرفته ام در دست
چه چیز را میخواهم ثابت کنم نمی دانم
حتی یک سلول در بدنم مطلع نیست
علت این خودآزاری چیست
چرا باید درغم دنیا فرورفت
آخر خودت نبودن هم حدی دارد
جنگ داخلی آخر دیگر چرا
خسته ام،می دانم،می دانم
لعنتی آخر علت خستگی ام خودمم
چرا اینقدر در خودم لولیده ام
این را نمی دانم
آه خدایا،درد دارم،درد دارم
آغوشت را دور میبینم برای گریه خدا
علت این چرخه تکرار غم بار ساخته از دست خود برای خود را نمی دانم
چرا رها نمی شوم
چرا عاشق نمی شوم
چرا این شورش های لعنتی سرکوب نمی شوند
خودم از جان خودم چه می خاهد
چرا گلویم را رها نمی کند
چرا نمیگزارد نفس بکشم
چرا هم حال خودم را بد می کند هم اطرافیانم
چرا اینقدر بد می شود گاهی خیلی ،خودم
چرا هم دلم تنگ شده و هم بیزار شده ام از خودم
من چه کرده ام با خودم
نمی دانم
نمی دانم....
خیلی عالی بود
همین نوشتن باغث آروم شدنتون میشه
نمیگذارد اینطوری نوشته میشه!
ادامه مطلب قرار بود واسه عکس باشه احیانا؟؟
عکس 0_o