در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

تو این فکرم برم وبلاگهای جدید تست کنم

دنیای جدید رو کشف کنم

احتمالا هم کلا باید یک تغییر اساسی تو وبلاگهایی که میخونم داشته باشم

خونم یخ زده از بعضی نوشته های احمقانه

پستهای شکم سیری از احساسهای مقطعی

البته اینم هست  من دغدغه هام فرق کرده

دغدغه اینده

کشور

جامعه....

حس میکنم دیگه اینجا اشنایی ندارم

نظرها ی خالی این میگه

کسی خوش امدی نگفت

توفعی ندارم

تعهدی هم نه

پس مث همیشه رویکرد همیشم دنبال میکنم

کشف دنیاهای جدید

این بار در وبلاگ

 

اونقدر مغرور هستم که جواب کامنتهای سرد من به خودم بیاره

خداحافط هم وبلاگیهای قدیمی

 

حداقل اینجوری دلم نمیسوزه چرا کسی برام کامنت نمیزاره

بدون توقع میخونم و میگذرم

هرچند که همیشه پای میز مذاکره اماده ام

اگه کسی من بخواد...

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۲۸
پیمان

چرا از جلاد توقع داریم نکُشه؟
درک‌کنیم که ماهیت کارش اینه،روزیش در اینه
آیا خوبه که به ماهم‌بگن از‌کارت دست بکِش؟حالا با هرماهیتی
موقعیت هارو درک‌کنیم لطفا
ما فقط حق داریم که این‌سوال برامون به وجود بیاد که آیا اگه گرسنه باشیم هم بازم‌بحث حزبی و سیاسی و طرفداری از شخص خاصی میکنیم؟
مایی که مصرف گرا شدیم و حتی‌مبلغ اون

 

به آینه نگاه‌کنیم جواب اونجاس...

 

بیشتر از این نویدهامون پرپر نکنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۷
پیمان

وجه اشتراک اینجا  با مغازم اینه که

اینجا هم مث مغازم خلوته

البته واقعا هم مهم نیست

من مدتهاس که به حرف فرهاد گوش دادم و چشم امید بریدم از اسمون

و بیشتر از همیشه اهنگ خانوم پیلاف زیرلب زمزمه میکنم

نه پشیمون نیستم...از هیچ چیز...نه شرمسار نیستم..از تموم اتفاقاتی سرم اومده

کم وزیاد من دارم تلاشم میکنم

بدون شک جای بهتر شدن خیلی داره

خداروشکر با تلخیها دوست شدم

و تنهایی اهلی کردم

ما به همراه شادی و آزادی و امید

میدونیم که هممون به هم نیاز داریم

دیروز دوستی بهم گفت

ادمهایی مث تو که وسواس فکری دارن

خیلی در معرض بیماریهای روانی هستن و به خصوص افسردگی

و به خصوص هرچی سنشون بره بالا

نمیخوام بگم حرفش نگرانم نکرد

ولی خب بیشترش خود خواسته دیدم

ترجیح میدم افسرده بشم

تا این که به هوای خواسته هام منتظر  بشینم

بازهم باید شعر خانون پیلاف نقل قول کنم

نه،پشیمون نیستم از هیچ چیز

وقتی قراره  بمیرم و هیچ چیزی ازم نمونه

بهتره که  گناهام رو هم به گردن بگیرم

و بیشر از این وقتم پس انداز ظاهر نکنم

من همینم

وحشی تر از همیشه

ساده تر از همیشه

این همون چیزیه که میخوام،یعنی فکر میکنم که میخوام

 

 

راستی مدتیه با پادکست آشنا شدم،خیلی دوس دارم منم پادکست بسازم،دوس دارم یک تیم داشته باشم براش

حداقل تازمانی که فیلم ساختن برام مهیا بشه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۱۲
پیمان

سلام سلام

صدای من دوروز بعد از تولد 31 سالگیم و در ورود به 32 سالگی

از مغازه تعمیرات موبایل پینکی(تخصصیش نگفتم چون اهل ریا نیستم)

در اولین ماه های شروع رسمی فصل پنجم زندگیم میشنوید،در مشهد

الان دقیقا 11 روزه مغازه رو بازکردم بعد از کلی چالشهای فراوون جذاب و غیر جذاب،که البته کلی دیگش مونده خخخ

و همچنان مشتری نداشتم و طبیعتا دشتی نکردم

ولی خب در حالتی  بی سابقه هم اکنون که دارم این پست میزارم حالم خوبه و بعضا خوشحال حتی و البته آروم

دلایلشم نسبتا مشخصه

تقریبا همه چی طبق پیش بینی رفته جلو

استرس اجاره مغازه ندارم چون رهن کامل البته جز شارژ مغازه و قبض برق و اینا

اجاره خونه حداقل تا یکسال آینده اوکیه،مگه اتفاقی عجیب بیوفته

میزتعمیراتیم دارم

صندلیم دارم

میتونم با ابزاری که بهشون عشق میورزم تمرین های تعمیراتی کنم و جاهایی که نقص دارم بپوشونم

کامپیوترم دارم و البته این وبلاگ و شماها بعد مدتها که هرچند بازهم نمیدونم چقدر ثبات داشته باشه(زندگی من  حکایت کشتی و دریا بعضا تلخ بعضا هیجان انگیز)

و البته روند نسبی دلخواه زندگیم و کاریم دارم

و از همه مهمتر هنوز رویاهام دارم

و این که زندگی همین دوروزه دیگه

تهش هیچی نیس

پس چرا باید ناراحت باشم و حسرت بخورم از این که اونجایی که فکر میکردم نیستم

همچنان زیربار بعضی چیزا نرفتم و اگه رفتم با هزینه اومدم بیرون

و با تموم مخالفتها مسیر خودم اومدم

و این بیشتر من خوشحال میکنه که یک آدم دست و پا چلفتی یا به قول خارجیا نوب

یک ادم ترسو و بی ریسک

و تنها و تنها یک ادم رویاپرداز این مسیر اومده

قبول دارم واقعا مسیر خاصی نیست،کار خاصی نیست

ولی برام ارزشمنده و باعث شده الان

تو این لحظه حالم خوب باشه و امیدوار

تو جامعه ای که مشخصا حالش خوب نیس

و یک چیزی به اسم کرونا براش شده قوز بالاقوز

البته که بدون شک بنی ادم اعضای یکدیگرند

و کور بشم اگه درد دیگران برام اهمیت نداشته باشه

ولی تا حالم خوب نباشه که نمیتونم حال دیگری خوب کنم اوهوم؟

خیلی شفاف باید بگم که وضع مالیم فعلا اونقدر داغون که دووعده غذایی دارم در روز و خیلی وقتا سعی میکنم یک وعدشم کنم حتی بربای صرفه جویی خخخ

خط بالا رو به عنوان پاورقی گفتم از چندین و چند مشکل ریز و درشت تا  بدونید حال خوب تو فشار هم ممکنه

هرچند که این فشار خودخواستس بیشتر چون میتونم از خانوادم قرض بگیرم

ولی خب فشار رو به رفاه در مدیون بودن ترجیح میدم

که همینم میشه از دلایل حس خوب

اوووف چقدر نوشتم

خلاصه که اومدم بگم فصل پنجم شروع شده و من هنوز هستم کنارتون

حتی در عصر واتساپ و تلگرام و اینستا

اینجا مث یک مادر میمونه برای نوشته ها

هرچقدر که ترکش کنی و دور باشی

از مهرش کم نمیشه و البته از برگشت پذیری تو به سمت اصلت....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۶
پیمان

دستهایم بسته است
زیرا پاهایم بسته است
انگار میانه زمینی هستم ‌که فقط توپ را میگردانم
تمام یارانم را اما حریف گرفته است
کسی نیست که به او‌پاس بدهم
باید گل بزنم اما
باید زنده بمانم
باید توپ را حفظ کنم
زمان لازم است
باید صبرکنم
بازهم دوام بیاورم
بلاخره یاری خالی خواهد شد و به او پاس خواهم داد
چقدر طول می کشد،نمیدانم
چگونه حتی با این حریفهای تا دندان مسلح،بازهم‌نمیدانم
فقط میدانم که باید توپ را حفظ کنم
و ملال اور دور خودم بگردم
به خستگی عادت کرده ام
به نیش و کنایه هم باید عادت‌کنم
شاید هم کرده باشم نمیدانم
فقط میدانم که باید دوام بیاورم
باید گل بزنم
باید زنده بمانم
بلاخره یاری خالی خواهد شد
و من به او پاس میدهم و ذوق زده به سوی گل زدن‌میشتابم
گلی که هیچوقت زده نخواهد شد
جز بهانه ای که دلیلی باشد برای زنده ماندنم
تا اشکهایم قهرمان داستان باشند
تا این چندسوا هم بگذرد
شاید با ذوق

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۳۴
پیمان

الان‌که ساعت ازپنج صبح روز جمعه گذشته

الان که من هنوز نخوابیدم

خوابم‌نبرده یعنی

از گرسنگی اونم در اوج خستگی

الان‌که دهنم و گلوم.پره از عطر خشره کش

الان که اهنگی از یان‌تیرسن که داره پخش میشه

الان‌که من دارم دارمجون دادن یک سوسک‌میبینم از پس جولان دادنهای آخرش

که شاید از روی آخرین‌تلاش ها برای زنده موندن و یا آخرین لذت ها از زندگی

دقیقا همین الان

اره

من دارم تو هپچین وضعیتی به این‌فکرمیکنم که یک‌سوسک دوس داره با حشره کش بمیره یا دمپایی

حقیقتش بیشتر این‌که دارم‌ اخرین‌جولان هاش تماشا میکنم و حتی وقتایی که میره تو اتاق و تماشاش میکنم

دقیقا برای فهمیدن همین سوال

اخه واقعا هرکدومش فلسفه خودش داره

اگه ددس دلشته باشه با حشره کش بمیره

هرچند که با زجرکش شدن اما بازهم امید به نجات براش باقی میونه

پس اون سوسک میشه‌گفت سوسک امیدواری بوده و از بد روزگار یک ادم احمق‌مث من دیدسش و دخلش اورده

اما اگه بخواد بادمپایی بمیره

یعنی که فقط میخواد تموم‌بشه

زود و تمام و سریع

بدون دردی توامان

البته ترجیحا با دمپایی ای غیر ابری

چون اینجوری شوخی شوخی دهن بدبخت فقط سرویس میشه اونم‌با زجرکش شدنی با تاخیر زیاد

حقیقتش جوابی وجود نداره

چون نمیتونم خودم‌جای سوسکه بزارم

چون از هیچی زندگیش خبر ندارم

اما اگه خودم جاش بودم

نمیدونم‌واقعا نمیدونم..جدی میگم

با تموم‌همزاد پنداری ای که سعی میکنم‌باهاش بکنم

ولی جفتش مزخرفه واقعا

بیشتر از هرچیزی اخه این‌حس بهم دست میده که با انتخاب هرکروم‌از راه ها بعدها تحلیلم‌خواهند که اامیدوار بوده یا ناامید و من‌واقعا اسن‌قضاوت‌نمیخوام

فی الواقع نمیدونم سوسکها هم درخواب میتونن بمیرن‌یا نه

اما بازهم ترجیح‌میدادم درخواب بمیرم

گور بابای حشره کش و دمپایی

و البته بی خوابی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۸ ، ۰۵:۱۹
پیمان

یکی از فوبیاهام همیشه این بوده که ادمهای خوب 

گیر ادمهای بد بیوفتن

سواستفاده بشن

ضربه بخورن

و باز تااخر همینجور گیر ادمهای بد بیوفتن

که یا اونا هم مث اونای بد ادم بدی بشن

یا با افسردگی به پایان‌عمرشدن‌نزدیک بشن

 

 

جلوتر که رفتم ولی دیدم کلا از داستان‌پرتم

چون اصلا جذابیت داستان به همین

اصلا اون ادم خوبها خودشون ادم بدهایی بودن که تو زندگی قبلیشون بد بودن الان خوب شدن که تقاص پس بدن

دیدم بابا اصلا ادم بد و خوب معنی نداره

یک حال هست و یک حول

که مدام اینا دوتا با هم‌ورمیرن

من‌چرا بیخود فوبیادار میکنم خودم

 

پینکی حرفم‌قطع میکنه

از شما توقع میره یک‌حرفی سخنی یک‌کوفت سیاسی کو این روزهای بی وجدان از خودت در کنی

بهش‌نگاه میکنم

به نظرت‌امروز ناهار چی درستت‌کنم؟

جواب حرفم‌ندادی

تو هم‌نزاشتی نوشتم تموم‌کنم این‌به اون‌در

 

خب الان‌چی؟

هیچی

بی پایان؟خالی خالی؟لااقل حرفی که شروع کردی تموم‌کن

ولش کن ناهار مهمتره

همین‌تک و توک خوانندتم از دس میدی اینجوری که

اونا ناهار برام درست میکنن؟

احترام‌که این چیزهارو نمیشناسه

شکم‌گرسنه چرا...اینم پست سیاسی

ازت ناامید شم‌ یعنی؟

 

نمیدونم‌پینکی جان..هرچی تو حالته....

 

میشه امیدوارکننده تموم‌نشه این‌پست..بی پایان..گنگ مث همیشه

قاطی کردیا...داره میشه دیگه

تا بعد پس

سی یو

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۲:۵۴
پیمان

این که در عنفقان(انفقان یا اونفقان یا هر کوفت دیگه ای) سال ۲۰۲۰ هنوز شاهد وبلاگهایی هستیم که رمز دارن‌مخصوص خانومها  و عکسهاای(تازه اندکی)بی حجابی گذاشته شده

نشون دهنده این‌که ما تونستیم در امر جهل خودمون آپدیت کنیم

جا داره این اتفاق میمون رو به مسئولین فرهنگ زدا تبریک بگیم

دمتون گرم

همین مسیر ادامه بدین یقین داشته باشین به رتبه های بالا در مسیر سریع برگشت به زنده به گورکردن دخترها دست خواهید یافت

خداقوت فرهنگ زدا

 

 

پ.ن:این پستها از سری پستهای توییتی پینکی می‌باشد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۰۷:۰۹
پیمان

نمیدونم این‌ هم وعده سر خرمن‌ باشه مث بقیه وعده هام یا نه

 

ولی خب از اونجاایی که ۶ سال گذشته از رفتنم به بندر

 

و حالا دارم برمیگردم دوباره به مشهد

برای یک‌شروع دیگه

حس‌میکنم وبلاگ هم‌دوباره برام‌احیا بشه

چون فکرمیکنم تو مشهد بیشتر حرف برای گفتن دارم

چون تو مشهد بیشتر به خودم‌نزدیکم

به نوشتن

به زندگی

 

پ.ن:امیدوارم وعده سرخرمن نباشه

نه به خودم

نه به وبلاگ

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۸ ، ۰۱:۳۱
پیمان

این که بلاخره برمیگردم‌به کنار

این‌که میدونم دوباره ابنجا هم‌مینویسم‌ به کنار

ولی الان بحثی که هست حس الانمه

یک حس قاطی شده با حسادت و خوشحالی و تفکر

برای منی که دوس دارم همه چیز داشته باشم و در بند هیچ‌چیز نباشم

بعضی یاد آوری ها شاید یک شکنجه باشه

برای منی که مسیرم اینجوری انتخاب کردم

اگه بخوام اپدیت ترین تعریف از حس الانم و درواقع تعریف خودم رو بگم

باید دعوتتون به تماشای فیلم مادر آخرین ساخته استاد کبیر آرونوفسکی بزرگ

با بازی بی بدیل اقا خاویر باردوم

دقیقا همونقدر غیر جذاب،دقیقا همینقدر گنگ،دقیقا همینقدر تپنده

بعد از سی سال سن باید بگم

این‌مزخرف که یکی بگه پیمان تغییر‌کرده

 شاید گه

ولی خب پیمان همیشه همین‌گهی بوده که هست

و خب به نظرم‌باید همین باشه

رنگ عوض کردن و ...

جالب نیست

باید پای انتخابهای رسمیمون وایستیم

آها اینجا همون حس زبونه میکشه

همون‌حس حسادت خو شحالی و تفکر

تا وقتی همه چی غیر رسمی هیچ‌چیز اهمیت نداره

ولی وقتی رسمی شد‌چرا

و مشکل اینجاست که قاطی شده

و داره میشه

و اصرارها رسمیت هارو شکونده

میدونین دوس داشتم شفاف تر حرف بزنم

ولی نمیتونم‌تمرکز کنم

ببخشید

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۱
پیمان