چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۱ . 0:9
برایش نان بود آب بود زندگی بود
تیتر قلبش یاسی تنها قطب زندگی
اما او سرد بود پوچ بود
و غروری که بر که بر لبهایش جاری
یاسی اما بس پرنور و دلی گرمابخش
بال پروازش بود روح سرشارش بود
سنگ بود روزگارش اما
درک نمیکرد یاسی چه بهایی دارد
آخر هم یک روز رفت در پس تک ظاهر
یاسی اما تنها یاسی اما بس پرنور
هیچوقت کسی نفهمید چه گذشت بر یاسی
نه حتی یک روزن دل پردرد یاسی
که یک روز خبر آوردند
در پی چشمه معرفت یاسی خندان دور شد
ظاهر اما هیچ وفایی را نیست
نا امید و اندوهناک از ظاهر برگشت
به خیال آن که یاسی همواره هست
با ذوق برگشت یاسی اما رفته بود
نه نشانی و نه از او ردی
یک کاغذ اما تنها یادگار یاسی
متن کاغذ میگفت :
گر مرا میخواهی ناکجا آباد را بیاب
خنده تلخ او و ندایی که میگفت
ظاهری دیگر در انتظارتوست
یاسی بس بزرگتر زتوست
برایش نان بود آب بود زندگی بود
تیتر قلبش یاسی تنها قطب زندگی
اما او سرد بود پوچ بود
و غروری که بر که بر لبهایش جاری
یاسی اما بس پرنور و دلی گرمابخش
بال پروازش بود روح سرشارش بود
سنگ بود روزگارش اما
درک نمیکرد یاسی چه بهایی دارد
آخر هم یک روز رفت در پس تک ظاهر
یاسی اما تنها یاسی اما بس پرنور
هیچوقت کسی نفهمید چه گذشت بر یاسی
نه حتی یک روزن دل پردرد یاسی
که یک روز خبر آوردند
در پی چشمه معرفت یاسی خندان دور شد
ظاهر اما هیچ وفایی را نیست
نا امید و اندوهناک از ظاهر برگشت
به خیال آن که یاسی همواره هست
با ذوق برگشت یاسی اما رفته بود
نه نشانی و نه از او ردی
یک کاغذ اما تنها یادگار یاسی
متن کاغذ میگفت :
گر مرا میخواهی ناکجا آباد را بیاب
خنده تلخ او و ندایی که میگفت
ظاهری دیگر در انتظارتوست
یاسی بس بزرگتر زتوست