مزدوران نامرد
کلی حرف موند در دلم
نگویم که پاک بودم در هربند عمق بطن
اما نامردا صداقت که داشتم در هرلحظه ای که گذشت
به خیال یک مقدار بیشتر چاپلوسی
فکر کردند می توانند بگیرند از من روزی
ای کاش می گفتند باید بری چون نداری هیچ اطلاعات
یا که یاد نمیگیری هیچ رقم اطاعات
ای کاش نمی سوزاندنم با دلایل نامعلوم
ای کاش می دیدند طراوت این دل بس مظلوم
هرچند که خدا می داند رضایتم از آن محل
پشتکاری خوب برای حظ آن محل
اما معادلات چیزی بود جز معرفت
سادگی کوله بارش را بسته است
که با وجدانی راحت روان شدم به بیرون
که روزی دست اوست و خویش همواره پشت من
این چند روز هم بگذرد و ماند سیاهیش به ذغال
اما نباید فراموش کنم من هم ندارم زیاد تجربه و اطلاعات
نگویم باید نامرد بود و زیرآب زد
زان که بایدتلاش کرد یاد گرفت و به پایمردی کمر بست
که یک روز دیگر نتوانند بگیرند از من طراوت را
که آن روز هست روز نشان دادن استعدادها