این دو دوست خوبم
یکیشونرامیننویسنده وبلاگهمه زندگی یک نمایش
و دیگری همسجادعزیزم نویسنده وبلاگپوچی
ضمن این که در ادامه آخرین پست سجاد کپی کردم واستون،که البته خیلی با ایده پوچ گرایی سجاد موافق نیستم اما خب خیلی نوشته هاش دوس دارم در کل چون تو خیلی زمینه ها از جمله موسیقی تفکراتمون هم سو همه و این خیلی واسم اهمیت داره.
.............
راستش همیشه دوس دارم از آدمای اطرافم بپرسم شمام زیاد به زیاد دلتنگ میشین ؟ شما هم وقتی دلتنگ میشین دلیلشو نمی دونین ! شما هم همیشه از یه چیزی که نمی دونین چیه در حاله نالیدن (چسناله کردن ) هستین ؟ شما هم یه دفعه تو خیابون که راه میرین گریه تون میگیره ؟ اصن پسرا گریه شون بگیره خیلی بده ؟ شمام میرین تو حموم دوشو باز میکنین مث سگ گریه میکنین ؟ شما هم وقتی دو کلمه با آدما حرف میزنین دیگه واسه کلمه سوم حرفی واسه گفتن ندارین ؟ شما هم تو خیابون که راه میرین همش با خودتون حرف میزنین ؟ اصن آیا کسایی که با خودشون حرف میزنن بیماری چیزی دارن ؟ شما هم 99.7 درصد فیلمایی که دیدین تنهایی بوده ؟ اصن وقتی با کسی فیلم میبینی باید چی کار کنی ؟ اصن یه چیز دیگه شما هم آدم گریزین ؟ شما هم به اندازه موهای سرتون رفیق فاب و غیره دارین اما از همشون گریزونین ؟ آدم حرف دلشو باید به کی بگه ؟ بعضی وقتا خیلی می ترسم . می ترسم زیاد از حد آنرمال باشم . البتی خیلی وقتام خودمو قانع میکنم که نه فقط من اینطوری نیستم . یه استادیوم پر از تماشاگر مثلا صد هزار نفر رو در نظر بگیرین که من وسط زمین واستادم یعنی در حقیقتا خسته شدم و نشستم ، کلی بازیکن دیگه ام مثل من تو زمین ریخته که هر کودوم دارن تو زمین بازی میکنن . منم وسط زمین تو نقطه شروع نشستم زانوهامو بغل کردم چمباتمه زدم خودمو هم بین دستام قایم کردم . بعضی وقتا بهم پاس میدن لگد میزنن شوت میزنن یا ... اما من همچنان وسط زمین نشستم . حقیقتش نمیدونم باید چی کار کنم . یعنی حوصله ندارم بدونم باید چی کار کنم . تماشاگرام هی داد میزنن این مرتیکه گشاد بی خاصیت رو تعویض کنین . من از خدامه که تعویض شم یعنی از خدامه که تو دید نباشم . اصن برم رو نیمکت بشینم یه گوشه خودمو از دید همه محو کنم . لابد حس میکنین اعتماد به نفسم پایینه . اره خوب پایینه اما بیشتر دلیلش اینه که حوصله ندارم . یعنی حوصله ندارم حوصله داشته باشم . احساس میکنم خیلی آدم به درد نخوریم . احساس میکنم هیچوقت به هیچ جا نرسیدم – نمی رسم – قرار نیس برسم . راستشو بخواین فکر میکنم من آدم خیلی افسرده ایم ! یعنی خیلی خیلی افسرده ام ! نمیدونم تا به حال آدم افسرده ای که بدونه افسردس اما حوصله افسرده نبودن رو نداشته باشه و ندونه دقیقا چی میخواد رو از نزدیک دیدین یا نه اما سعی کنین هیچوقت باهاش رو به رو نشین چون احتمالا ممکنه همون اتفاق اول بیوفته یعنی دو کلام حرف بزنین بعد حرفی واسه کلام سوم نداشته باشین .
پی نوشت : به نظر من اینجور آدما یعنی آدم های بی تفاوت که ریز و درشت ترین موارد
رو دایورت میکنن ، آدمایی که بیشتر سکوت میکنن ، آدمایی که خیلی جاها همرو میخوندن
خیلی جاها خفه خون میگیرن ، همین بی تعادلا ، همینا که یه لحظه خوبن یه لحظه غمگین
، خلاصه همین آدما ؛ یه جایی – یه لحظه ای – تو یه موقعیتی یهو به سیم آخر میزنن !
سیم آخر بد نه ها سیم آخر خوب ( یعنی مثل این داستان کلیشه ای شبه دارک ها نمیرن
ذارت خودشونو بکشن ) نــــه ؛ دست به یاغی گری میزنن ؛ مثلا ... مثلا یهو ...
پی نوشت 2 : ازین آدمایی که واسه پستاشون
پی نوشت میذارن خیلی بدم میاد :|
سجاد حسین پور -مصائب حوصله نداشتن!!!