شروعی با طعم درد
درد داری
درد داری
درد داری
درد ریاها
درد رویاها
درد رویاها
رویاهای بی تلاش...درد رویاهای بی تلاش
پس این واقعیت لعنتی چرا تلخ است خدا؟
چرا هیچکی شبیه جرفهایش نیست خدا؟
مگر رویاها را خود ندادی ای خدا؟
پس چرا کسی جوابگو نیست ای خدا؟
اشک ریختیم..ساده بودیم ،دل پرامید
پس چرا حس خوب کیمیا گشت در دریای امید
...........
در کنج شهوت چمباتمه زده ایم و روزمرگی خویش را نقد می کنیم
روزمرگی هایی بعضا نسیه ای اما
به امید آن که ای کاش رویاها واقعی باشند
اما واقعیت چیز دیگریست
و بسیار تلخ تر
بسیار تلخ تر
.................
سلام....
خوشحالم بلاگفا سلامتش بدست اورد
دلم برای نوشتن مرتب تنگ شده بود
ببخشید با درد شروع کردم
شاید چون با درد جدا شدیم
و هرچه خداخواست با آقا لیلی دادن فراموشش کنیم فراغ را
ما شکلات را باور کردیم
اما ناخودآگاهمان نه
وجدانمان نه
اشکهایمان نه
روحمان....نه
و همبن شد
که این شد درد دیگری
گهگاهی پررنگ تر از درد اصلی...
این بود حال چندوقت گذشته من
حال شما چطور است؟