روزگار یک سرمربی خسته
و تیم های مختلف میعاد گاهت
نه تیمی را قهرمان کرده ای
و نه تیمی را صاحب افتخار
نه محبوبی و نه معروف
و تا یادت می آید شروع پرشور هوادارها کنارت و پایانی همراه با هو شدن از سوی هوادارها
سرمربی هستی و تیم هایت را مرتب عوض می کنی
نه هواداری تو را یادش می آید و نه حتی تقویم کهنه پیجر پیر ورزشگاه
سرمربی هستی و بازی های زیبا و پاکت نه اما ملاک قضاوت ها
تنها مهم هم همین برد و باخت و مدال و مقام و جام و عنوان ها
دلت می گیرد مگر نبود اصل همین پاک بازی کردن ها و لذت بردن از بازی ای زیبا
پس چه شد که با آن همه حمایت اولیه قرارداد از سوی هوادارو مدیرعامل و ...
با دوباخت شدی منفورترین آدم زمین
مگر قرار نبود صبر باشد،شناخت باشد، عشق باشد،دوست داشتن باشد
که حتی خدا هم استغفرالله قاطی کند که راستی بازی زیبا ملاک بود یا همین بردها و باخت ها
دلت می گیرد، اشک میریزی که چطور ممکن است این همه تغییرقرارها
اما حق می دهی که هوادار است و نیازهای امروز این دوره زمونه
تیم است و مقام
مدیرعامل است و عنوان
حق می دهی و دعای خوب می کنی و می روی
باز هم مثل همیشه توکل و ....
سرمربی هستی و عادت داری به اخراج شدن
لبخند زدن
و امید به سرمربی گری در تیمی
که غنی از نشان و مدال و و جام
فقط فکرش بازی ساده و زیبا و پاک و بس