گوشه ای از گفتگوی معمول من و پینکی
فکر می کنم از شر هرچی خلاص بشم از شر حسادت نتونم خلاص بشم
-میدونی که حسادت جز گناه های نابخشودنیه
آره ولی تو بهتر میدونی که من عیبهای زیادی داشتم خیلیهاشون رفع شدن بهتر شدن ولی حسادت...
به دادش نرسی عجیب دامنت میگیره
میدونم لعنتی اینقدر تکرار نکن،هرکی ندونه تو خوب میدونی که چه سرگذشتی داشتم،زندگی من رو از تبعیض،پره از بی عدالتی...پره از ندیده شدن
ولی اینا بهونست
بهونه چی کشک چی ازم توقع داری تو چندسال شق القمر کنم؟لامصب منم انسانم
.......
-چرا این پست که واسه حسادت نوشتی ثبت نمیکنی؟
نمیدونم احساس یک چیزی کم داره،یاید یک چیزی بهش اضافه کنم،کامل نیست
-فقط همین؟
خب احساس میکنم مرتب پست گذاشتن هم خز باشه
-فکر
نمیکنی اینجوری خلاف اصولمون؟جوری که دوس داری باش...اینقدر سعی نک سنجیده
باشی..محتاط باشی..خودت باش...گاهی وقتا یک کلمه تو لحظه مورد نظر از
هزاران پاراگراف تو وقت گذشته تاثیرش بیشتره
واضح تر لطفا
-تو
حس نوشته هات میکشی..هر چیزی که مینویسی همون لحظه بهش بپرداز..اینقدر مثل
کارهات ننداز عقب..هیچوقت حسی که تو اون لحظه داری واسه نوشتن نمیتونی تو
لحظه ای دیگه تکرار کنی واسه ادامه همون نوشته
می ترسم
-می ترسی چون جای خودت فکر نمیکنی لذت نمی بری...جای خودت فکر کن..این همه از دید بقیه نگاه نکن
خودت گم نکن تو این همه دید
.......