سیاست شکلات بچه را هم قطع کرد
گاهی وقتا صدات نمیرسه
ولی دوس داری یک چیزی فریاد بزنی
نه زورت میرسه
نه حتی جراتت
گاهی وقتا دوس داری سیگار بکشی ولی حیف که سیگاری نیستی
گاهی وقتا اصطلاح این نیز بگذرد اونقدر تلخ می شود که راهی برای شیرینیش نیست
گاهی وقتا نه ناامیدی و نه پوچ و کم تلاش
اما دلتنگ روزهای خوب می شوی
سرت را بین دودستت میگیری،در خودت جمع می شوی و به زیر پتو کز می کنی
تا شاید زودتر نوبت تو برسد که خودت را به خواب بزنی....
در ادامه مطلب یک سری چرندیات بنده حقیر که نخوندش خیلی پرسودتر از خوندنشه..فقط نوشتم چون نیاز داشتم بنویسم.
پ.ن:کلا و پیشاپیش برای این پست عذرخواهم....
وقتی روزنامه سلام بسته شد
آدامس و شکلات منم قطع شد
واسه همین از همون بچگی از راستی ها متنفر شدم
به همین سادگی
بچه که بودم همه چی رو تو راستی و چپی می دیدم
یادمه بابام هروقت تو خونه صحبت می کرد و یک بحث سیاسی می کرد ازش می پرسیدم
این راستی یا چپی؟
بابام هم معمولا ضایعم می کرد و می گفت به سنت نمیخوره بچه تورو چه به این حرفها بشین سرجات
ولی من گوشم بدهکار نبود و به حرفهاش گوش می دادم و راستی و چپیشون مشخص می کردم خخخ
عاشق روزنامه سلام بودم
نه به خاطر مطالبش
به خاطر این که هروقت بابام روزنامه می گرفت پول خوردش شکلات و آدامس می داد
و بابام هم به عنوان جایزه اون شب بهم میدادشون
واقعا دنیایی داشتن این دهه شصتی ها،چه خوشیهایی داشتن واسه خودشون خخخ
وقتی روزنامه سلام تعطیل شد
واسه کشیدن کاریکاتور تمساحی در لباس یک شیخ(راستش اولش اسم شخصیت نوشته بودم..ولی بعدش ترسیدم و سانسورش کردم..ترسوام و بزدل)
(یادش بخیر چقدر خندیدم اون روزها...نمیدونم چرا...خو تمساح بود شکلش کشیده بودن دیگه خخخ)
شکلات و آدامس شبانه منم قطع شد
واسه همین از راستی هامتنفر شدم
بابام مدام فحش می داد و می گفت تقصیر اوناست
حالا که فکرش می کنم میبینم همزمان به قطع شدن لذت من از شکلات
لذتهای سیاسی هم واسه کل کشور تموم شد
لذتهایی که از خیلی قبل ترش شروع به تموم شدن کرده بود
قتلهای زنجیره ای نخبگان سیاسی
به زندان افتادن کرباسچی
استیضاح عطاللله مهاجرانی
بسته شدن روزنامه سلام
و سه روز بعدش جنایت کوی دانشگاه
و در آخر هم با هوشدن ناجوانمردانه خاتمی تو دانشگاه امیرکبیر تموم شد
لذتهای سیاسی که واسه من از شور و هیجان سال 76 شروع شده بود و معنی گرفته بود
وقتی با بابام تو صف به اون طویلی واسه رای دادن وایستاده بودیم
واسه رای دادن به خاتمی
یک جامعه همصدا و هم رای به خاتمی،
حماسه دوم خرداد
اما.............
با این که اصلا تو باغ نبودم و نمیتونستم رای بدم
ولی انگار منم تاثیر داشتم واقعا تواون جو دوست داشتنی
چقدر همه شاد بودن...
اما با بسته شدن روزنامه سلام
و قطع شدن شکلات و آدامسم به پایان رسید همه چی انگار
نمیدونم چرا شروع کردم به گفتن این حرفها
شاید یاد سال 88 افتادم
شاید یاد شکلات و ادامس قطع شدم
ولی فکر کنم واسه خوندن کتاب دوقطعه عکس سه در چهار از ابراهیم رها باشه
آره فکرکنم واسه این بود که ناپرهیزی کردم و خواستم بگم منم میدونم
اما چه سود که
که جغدان بیخیال ماجرا نیستند...