نوعی فکرکردن
تا این که با کسی راه برم که هیچ حرف مشترکی و علاقه مشترکی باهاش ندارم
الان که نوشتمش احساس میکنم خیلی یدیهیه
احساس میکنم کسی نباشه که بهش اعتقاد نداشته باشه
حتی احساس میکنم یک ادم بزرگ گفته باشه
اگه نگفته باشه که دم خودم گرم به نام خودم میزنمش خخخ
ولی جدا از این حرفها حتی اگه بدیهی و تکراری باشه هم دلم نمیاد ادامه ندم
چون حال کردم راجبش بنویسم ذهنیاتم
میدونین حرفم خیلی کلیه پس جنسیتی نکنین حرفام چه واسه زن بازن چه مرد با مرد چه مرد با زن فرق نمیکنه
به نظرم ادم عذاب میکشه تو این حالتها
نمیدونم واسه شما هم اتفاق افتاده ولی واسه من یک نفس تنگی به وجود میاره
ولی اقا من نه روابط عمومیم بالاست نه همچین هنری دارم و نه میخوام داشته باشم
چون ترجیح میدم تو زمینه هایی که بهشون علاقه دارم خیلی حرف برای گفتن داشته باشم تا از هرزمینه ای حرفی
شاید جدا از تعصب و طرف گیری واقعامشکل من باشه
و ادم باید باهمه بلاخره از چیزی حرف بزنه و هنر باشه
ولی خب نمیدونم چرا هنر نچسبیه واسه همینم هست که شاید ادم محبوبی نیستم
درکل شاید اما مهم این که من با مدل خودم حال میکنم و فکرمیکنم حال کردن با مدل خود یکی از نیازهای اساسی روحی باشه