عید اومد بهار اومد(3)
اسمش مرجان بود
تو یکی از محله های پایین شهر تهران به دنیا اومده بود
دختری شاد که هیچ کدوم از اهل کوچه از دست شیطنتهاش در امان نبودند
روح محله بود،به خصوص تو بدبختی ها و خستگی ها و گلایه های مردم از دوره زمونه خنده هاش خستگیهارو یکم تسلی می داد
تو دوازده سالگی،یک روز که پدرش رفته بود سرگذر برای کارگری و مادرشم رفته بود بالاشهر خونه مردم نظافت کنه،موقعی که میخواست بره مدرسه،سه تا از پسرهای محله میریزن توخونشون و بهش تجاوز میکننبعد از اون دخترک دیگه مدرسه نرفت و حتی به ندرت تو محله میشد پیداش کرد چه برسه به این که خنده هاش بشه دید
تو نوزده سالگی عاشق یک عکاس شد که همیشه میومد تو یک پارک خاص و مشغول عکاسی می شد
عکاس یک مرد سی و دو ساله بود که به تازگی زنش با یک دختر چهار ساله طلاق داده بود
مرجان هرروز می رفت پارک و مشغول تماشای عکس گرفتن عکاس می شد
کم کم بهش نزدیک شد و عکاس متوجه کرد که چقدر بهش علاقه داره
عکاس که اول بی اعتنایی می کرد کم کم راضی شد و اونم ابراز علاقه کرد
بعد از چهار سال دوستی باهم ازدواج کردند
از روز اول رابطشون عکاس با مرجان بدرفتاری می کرد و اسمش گذاشته بود معشوق ازاری
جالب اینجا بود که با تومو بدرفتاریها ولی مرجان روز به روز بیشتر شیفته عکاس می شد
از روز اول رابطشون مرجان دستکش سفید می پوشید و به همه می گفت واسه افتابه
ولی خب درواقع برای این بود که عکاس سیگارش با پشت دست مرجان خاموش می کرد و نمیخواست کسی بفهمه
از این دست اذیت و ازارها زیاد دیده بود ولی دم بر نمی اورد
بعد از ازدواج ضرب و شتم بیشتر شده بود ولی باز هم مرجان اعتراضی نمی کرد
حتی با این که پدرش متوجه شده بود و میخواست طلاقش بگیره
ولی مرجان زیربار نمی رفت
دوسال بعد ازدواجشون عکاس طوری مرجان زد که نصف بدنش رفت زیر گچ
ولی حتی بعد این اتفاق هم رو تخت بیمارستان مرجان راضی به طلاق نشد
اوضاع به همین منوال بود که شیش ماه بعد خبر اوردن عکاس تو یک تصادف مرده
با این اتفاق مرجان داغون شد و از همه کس و همه چیز کناره گرفت
تو اون روزها که مدتها بود منتظر چنین فرصتی بودم
سعی کردم به مرجان نزدیک بشم
یک سال تلاش کردم تا بلاخره تونستم رضایت نسبی مرجان کسب کنم
و سال بعدش باهم ازدواج کردیم
مرجان داشت روز به روز بهتر می شد
و شرایط زندگیمون روز به روز بهتر
وقتی که شرایط بهتر دیدم
دوراز به مرجان گفتم
یکی این که کسی که با ماشین به عکاس زد من بودم
و دوم این که یکی از اون سه نفری که به مرجان تجاوز کرد من بودم
دوروز بعد مرجان خودکشی کرد
و فرداش تو بیمارستان مرد.
برداشتی نصفه و نیمه از یک داستان واقعی
پ.ن:اگه جایی دیدین یا شنیدین همچین داستانی به این شکل و واستون تکراری بود حتما بگین،لطفا
پ.ن:می دونم ناقص بود و خیلی کوتاه،فعلا فقط میخواستم کلیتش بنویسم تا بعدا اگه ارزشش داشت فیلمنامش بنویسم