و باز این روح نا آروم
من تو خانواده ای محتاط به دنیا اومدم
جایی که همه سعی میکردن درست ترین کار بکنن و کمترین اشتباه
واسه همین هم اشتباه انچنانی رخ نداده تو خانوادمون و همه چی متعادل بوده تقریبا(نه که بی اشتباه ولی خب)
حتی میتونم کلی تر بگم
تو فامیلی محتاط
وقتی به تک تک بچه های فامیل نگاه میکنم نگاه میکنم هرکسی یکجوری جمع کرده خودش
به خواهر برادرام و شغلاشون که نگاه میکنم
میبینم هرکدوم شغلهای دولتی و نسبتا مطمئن و با حاشیه امنیتی دارن
و زندگی متعادلی تونستن بسازن
حتی به وضعیت فعلی خودم که نگاه میکنم میینم میتونم یک زندگی ساده و اروم بسازم
با توجه به موقعیت شغلیم و وضعیت موجودم ....
اما خب نکته ای که هست تا اینجا ماها فقط مطمئن ترین کار کردیم
نه رویایی ترین کار
مسئله از جایی شروع میشه
که من به دنبال رویا
بخوام پام بزارم تو دنیای ریسک و هیجان و احتمال و تلاش و توکل
البته تو همه زندگیها این توکل و تلاش هست
ولی تو زندگی رویایی
این ها نسبت بیشتری به خودشون میگیرن
و کلا معادلات به هم میریزن
چون همه چی فرق میکنه
حتی کسی که قراره کنارم قرار بگیره...باید روحیه خاص تری داشته باشه اون نفر نسبت به کسی که بخواد با همین شرایط آروم کنارم قرار بگیره
میدونین
این که واسه یکی مث من که تو این خانواده
تو این فامیل بار اومدم
رفتن دتبال رویایی مثل هنر
خیلی سخت تره نسبت به کسایی
که تو خانواده ای هنری
خانواده ای ولنگ و باز
و یا حتی خانواده ای با تربیت عالی و خلاقیت پرور تربیت شدن
و کسی مث من میخوام که پا به این مسیر بزارم
رسما باید پی خیلی چیزا رو به خودم بمالم
یک آینده پیچ در پیچ تو جامعه ای پیچ در پیچ
راستش دقیقا دو روی سکه وجود داره
همونقدر که احتمال موفقیت هست
همونقدر هم احتمال شکست هست
که خب همینم جذاب و در عین حال ترسناکش میکنه
ازاون واقعیت هایی هست
که دو طرف نظر دهنده درست میگن
کسایی که میگن دیوونه چه کاریه بچسب به همین وضعیتت و زندگیت بکن
و کسایی که میگن برو دنبال رویات
خلاصه که سخت با تفکری محتاط باراومده کاری غیر محتاطانه انجام بدی
ولی خب تو کل فامیل هم من کسی بودم که از بچگی بیش فعال بودنش حفظ کرده
من همونم که باباش تو بچگیش بهش میگفت بچه تو چرا نرمال نیستی
..وقتی ناخوداگاه تو بحثهای سیاسی چپی و راستی بابا و داداش شرکت میکردم خخخ
من همون دیوونم که یکجا نشستن بهش نیومده
همون که سرکلاس انقدر حرف میزد که مدرسه و دانشگاه و کلافه میکرد
همون که از خواب بدش میاد
و تا فعالیت نکنه خوابش نمیبره
نمیتونم ساکت بمونم
نه نه نه
ترجیح میدم آخرش شکست باشه و هرگونه تبعاتش
تا حفظ یک زندگی روتین و محتاط و مطمئن
البته که کسی که عمری محتاط باراومده نمیتونه..نمیشه که یهو دل به دریا بزنه
ولی ولی ولی
دوست ندارم روزی بیاد که یادم رفته باشه
روزی که حسرت بخورم
روزی که خاطره هام به چند قالب یکنواخت و تکراری خلاصه بشه
وگرنه البته که زندگی هرجور باشی میگذره و اخرشم مرگ
شیطنتهام و قلقلکهام باید تا ابد ادامه داشته باشه
وگرنه پیمان بدون شیطنت یعنی جنازه
کلا میدونین
نمیخوام نقض کنم این که زندگی مطمئن و اروم داشتن بده
ولی بحث سر این که بعضی ها مث من توقعشون بیشتر از این حرفاست
و تا تو مسیر و مکانی نباشن که بهش علاقه دارن
اروم نمیگیرن
واقعا بحث سر درستی غلطی نیست
بحث سر اروم نبودن روح
برید دنبال رویاهاتون
حتی اگه به شکست منتهی بشن
لااقل دیگه حسرت نمیخورین که چرا نرفتم! میگید رفتم و نشد
دیگه وجدانتون پیش خودتون راحته
البته اینها بر فرض به وجود اومدن بدترین شرایط بود!
که اگه عملی بشن رویاهاتون دیگه بهتر از این نمیشه! :)