عذاب وجدان
چرا اصرار میورزم به رابطه های مرده؟
چرا اصرار میکنم جاهایی که بهم اهمیت نمیدن من مرتب بهشون اهمیت بدم؟
چرا باور نمیکنم دوران من تموم شده؟
چرا قبول نمیکنم برای هیچ کس مهم نیستم؟
چرا کلا اینقدر اصرار میکنم وقتی خودم گند زدم؟
چرا بیخیال نمیشم؟
چرا......
مطمئنا میتونه جواب صادقانه دیگه ای هم داشته باشه
ولی جوابی که خودم دوس دارم بهشون بدم
جواب همش و حتی چرایی های بعدش
عذاب وجدانه
تو همه این چرایی ها یک کاری باید میکردم و نکردم
چه کاری دقیقا؟نمیدونم،میدونم تقصیر منه بوده ولی نمیدونم کجا کی چرا،نمیدونم،نمیدونم،نمیدونم
و الان دیگه خیلی دیره...خیلی دیر
واقعادیره
اون عذاب وجدان اما باورش نمیشه یا نمیخواد باورکنه که دیره برای بعضی تلاش ها
واسه همین که من وادار میکنه به دست و پا زدنهای الکی
این که شدم خودآزار
و دقیقا حس شخصیت کریستین بیل داشته باشم تو فیلم machinist
و جالب تر که با این که مدتها پیش دیدمش
شاید ده سال پیش یا بیشتر
ولی همون موقع هم کاملا حسش کردم و شبیهم بود
که نشون میده این یک عذاب وجدان قدیمیه
که مرتب آپدیت هم میشه
و بزرگ تر
این که شاید بعد دیدن این فیلم که
بی صبرانه منتظر اون روزم
که این عذاب وجدان ها تموم بشه
حقیقت برملا بشه حالا با هر خسارتی
و من مث فیلم machinist،تنها خواستم بعد از راحتی از عذاب وجدان ها این باشه که
فقط میخوام راحت بخوایم....همین،همین
پ.ن:جا داره که تاکید کنم این نوشته و کلا نوشته هام لزوما شخصی یا غیرشخصی نیستن،پس لطفا بیندیشیم به جای قضاون
شما خوب می نویسید.
ممنون بابتش.
بله،باید اندیشه ورزی نمود.👌🤔👌