بوکوفسکی درون
میخواستم بگم حس کسی دارم که بوکوفسکیش مرده
دیدم بوکوفسکی که نمیمیره تا اخر عمر هست باهات
پس اصلاح میکنم
حس کسی که بوکوفسکیش باهاش قهر کرده دارم
البته با گفتن این حرف بلافاصله حس این تین ایجرهایی که با کتاب ملت عشق و من بعد از تو خرذوق میشن دست میده
ولی مهم نیست
این که هستم هنوز مهمه
حالا بوکوفسکی چرا قهر کرده
اصلا بوکوفسکی کیه
بوکوفسکیش که با یک سرچ تو گوگل میتونید براحتی بفهمید
خیلی کوتاه بوکوفسکی همون که تارانتینو براساس کتاب عامه پسندش شاهکار پالپ فیکشن ساخت
اگه باز نیاز به توضیح دارین که.....سخته..منم تنبل...مرسی از درکتون:)
ولی چرا قهر کرده
اگه نوشته های چندسال پیشم خونده باشین
من از یک جنگ درونی رنج میبردم
که گهگاه هنوزم رنج میبرم
با همینگوی و علی الخصوص بعدترش بوکوفسکی که اشنا شدم
اینا اومدن میانجیگری کردن
گفتن آقا،عزیزم،نکن،این کارات نکن
کلا زندگی همینه،همینقدر گوه،همینقدر جذاب
تورم و جمهوری و اسلامی و شیخ و فلاکت مردم و.....همینه،درستم نمیشه
خودت اذیت نکن
رویا داری بچسب بهش،شهوت داری حالش ببر،چیزی تو لحظه داری استفادش ببر
تلاشت بکن ولی نشد ناامید نشو،به...
فقط آدم باش و نزار عدا حسرت چیزی بخوری،تا جایی که میتونی
که البته این وسطخداییش بوکوفسکی بیشتر درکم کرد
همینگوی،چس کلاس یکم داشت
بوکوفسکی بیشتر شبیه خودم بود،بدبخت طور،مث همینگوی هم معروف و محبوب نشد و البته خودکشی نکرد
حاشیه نرم
خلاصه بوکوفسکی یک ارامش آتش بس گونه ایجاد کرد برام
که هروقت قهر میکنهاین ارامش نیست
بوکوفسکی طبیعتا نماده
در حقیقت خودم با خودم قهر کرده
به این خاطر که چشم لعنتی نمیبرم از اسمون
اینم میگذره...
پ.ن: الان چک کردم دیدم اخرین بار یک ماه پیش نوشتم اینجا،چقدر این درون خود رفتنه زود میگذره
ولی من از عامه پسند بوکوفسکی خوشم نیومد