در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

اهای شما خانوم
میتونی نقش خورشید واسم ایفا کنی
هم‌گرما ببخشی
هم‌امید
میتونی من از ترس شب نجات بدی
نه،اشتباه نکن ازت هیچ‌انتظاری ندارم
هیچ توقعی،هیچی هیچی
میتونی فقط باشی؟
میتونی خسته نشی؟
بدون این که ماشین باشی؟!
میتونی تکراری نشی؟
میشه واقعی باشی؟

چی دارم میگم باز..
سوال های‌تکراری
خیال بافیهای‌تکراری
معلومه که نه
کی‌میتونه تو دنیای تکرارها تکراری نشه اخه
حتی صورت زیبای عشق هم‌تکراری میشه
یک روز بلاخره یکجا تکرار گیرت میندازه و تیرخلاص رو بهت شلیک‌میکنه
و تو برای همیشه تکراری خواهی شد
پس‌چرا بایدچیزی ازکسی بخوای درحالی که خودت نمیتونی پیادش کنی؟


فکرم درسته و منطقی
حقیقت همینقدر تلخه
ولی اگه ما هنوز فرصت تکراری نشدن داریم
هنوز که تکرار سراسر وجودمون‌نگرفته
 امید به پیوستن به کسی که تو تکراری نشدن‌زندگی‌کمکمون‌کنه
یک نسیم ملایمه
آره،یک‌مسیر با یک هدف مشترک
خیلی قشنگ و خیلی ایده ال
به هم‌پیوستن برای جنگی مشترک
جنگ باتکرار های زندگی
هم منطقیه و هم دور از شعار
هرچند که تقریبا محال
اخه تکرار خیلی قویه و بی رحم
مث رفتن به جنگ ژ۳ با یک‌تفنگ‌بادی
اما خب
اگه میدونستیم‌و مطمن بودیم قراره چی‌بشه هم‌خیلی مسخره بود
پس حالا که هنوز اسیرمطلق تکرار نشدیم
میتونی امید داشته باشیم شاید شکستش دادیم
حداقل جنگ تا اخرین لحظه
یک‌جنگ‌خاموش ابدی

پ.ن:به نظرم هرچی دیرتر بیام بهتره خخخ سخته خب هی بیای هی هیچ واکنشی نبینی...ولی هیچوقت کامل بیخیالش نمیشم خخخ

پ.ن:تو رویه جدید هم جز چندتاوبلاگ..بقیه وبلاگ هارو چک نمیکنم...بدم میاد رفتم امد نداشته باشه...توقع نیست..کنش و واکنش طبیعیه...لطفا اسمش توقع نزارین..مرسی

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۰ ، ۱۴:۱۳
پیمان

من‌و کلمات خسته تر از خودم
نشستیم لبه دنیا و به حال بد دنیا نگاه میکنیم
دوس دارم به جای نشر غم و خبرهای بد از امید و انگیزه صحبت‌کنم
اما به کلمات و خستگی چهرشون‌که نگاه میکنم پشیمون میشم
پس فقط از چندتا کلمه که توان به نمایش دراومدن دارن استفاده میکنم و میگم
به قول اون پیردانا
مث همیشه و هروقت دیگه در تاریخ
این‌نیز بگذرد...
حتی اگه تا دم‌ مرگ هم سختی باشه
مرگ‌پایان‌ همه اونهاس
 کسایی مث‌ من که واسه عمل‌بیهوش کامل  شدن‌میفهمن
وقتی بیهوش میشی دیگه هیچی‌نیس
نه غمی نه غصه ای نه دغدغه ای
هرچی میگن‌راجب اونور مزخرفه
مرگ‌چیزی جز سیاهی و سیاهی و سیاهی نیس
پایان پایان پایان
حتی اگه قضیه تناسخ وجود داشته باشه دیگه اون شما نیستین که بخواین دغدغش داشته باشین
پس‌همین میتونه دلیل یک‌لبخند باشه
که با خیال راحت بگیم
این‌نیز بگذرد
حتی اگر تا دم‌مرگ سختی...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۹
پیمان

این روزها باز دارم دنبال خونه میگردم

بیشتر از این که به خاطر کمی پولم احساس بدبختی کنم

بیشتر تو شوکم

که صاحبخونه ها چه خونه هایی رو با چه قیمتهایی دارن میدن و چقدرم سریع پر میشه

کاش ادمها یک لحظه وایمیستادن که من دارم دقیقا چه غلطی میکنم

این خونه ای که میخوام برم توش

خونه نیست

سگدونیه

به چه قیمتی میخوام برم توش

مشخصا عصبانیم و سرخورده

دوس ندارم به این فکرکنم که صاحبخونه ها استثمارگر شدن از روی اجبار

مستاجرها هم زیرسلطه استثمار از روی اجبار

و مشخصا به خاطر شرایط مزخرف اقتصادی جامعه

نه..دوس ندارم بهش فکرکنم

بیشتر ناامید میشم

و همینقدر توانی هم که برام مونده برای جنگیدن هم تخلیه میشه

ترجیح میدم با خودم غرغر کنم و قضاوت  غلط

تا تفکرات منطقی نسبی گرا

اینجور وقتا میخوام با خودم رفتاری رو داشته باشم که خیلی از زنها تلویحا دوس دارن از شوهرشون ببینن

جواب تمام سوالاتم رو میدونم ولی مستقیما بیانش نمیکنم

نگهش میدارم تو سینم و طولش میدم،طولش میدم،طولش میدم

تاجاییی که هم جواب یادم بره و هم سوال

تاجایی که با خودم بگم

زندگی همین دیگه،چالش و چالش و گذرزمان

میخواین بگین گول زدن خوده؟

اشکال نداره

تو این شرایط بهتره فقط جون سالم به در ببری

شاید فردا روز بهتری بود

کی میدونه؟....

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۴۲
پیمان

نمیدونم از کی

ولی تنهایی و تنها بودن

یک مهمون ناخونده بود برام که ناخواسته و اجباری اومد

اما کم کم شاید به خاطر افسردگی خاموشم یا هرچیز دیگه موندگار شد

عزیز شد

و حالا شده یک عضو لاینفک

(چرایی هاش رو حوصله ندارم بگم،یعنی دارم ولی چه فایده وقتی کسی نمیخونه و واسش مهم نیس)

و حالا میل به بی اهمیت بودن داره مسیر تنهایی واسم طی میکنه

بی اهمیت بودن برای دیگران ،واقعا صدبرابر دردناک تر از تنهاییه

اما اونم داره جاش باز میکنه درونم

گاردم نسبت بهش دارم از دست میدم

دارم بهش عادت میکنم

گاهی وقتا حس میکنم خودخواستس و ازش لذت میبرم

اما در حقیقت واقعا خودخواسته نیست و من تلاشم کردم

نشده

شاید به اشتباه ولی کردم

چیکارکنم؟

دروغ گفتن بلد نیستم

زبون چرب و نرم و گرم ندارم

احتمالا حوصله سربرم

اما یکچیز نباید کتمان کنم

با تموم اینا

ارومم و ساده و با ارامش

دنبال قاتل بروسلیم نیستم

و البته از ارزششم باخبرم

به هرحال ولی با تنهایی و بی اهمیت بودن سرکردن مث اروم کردن دوتابچه شیطون میمونه که گاهی عاصیت میکنن

اما خب شیرینیهای خودشم داره

در هرصورت ولی هرچیزی به تعادل

و حقیقت این که تنها چیزی که من اذیت میکنه

همین نبودن اون تعادلس

....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۳۴
پیمان

بیشتر از هروقت دیگه میل به پولدار شدن درونم جوونه زده

زمانی که از ارتش اومدم بیرون

از کارمندبودن

 چندسال قبلش پلنم برای کار ازاد چیده بودم

حالا یکسالی که مغازم بازکردم

 برای بهبود اوضاع مالیم یک پلن ده ساله رو داشتم

تا بتونم به نیازهای اولیه مث خونه ماشین و.... برسم

چیزهایی که با حقوق کارمندی بعد سی سال شاید شدنی بود

اما خب این یک سال نشونم داد

بازار دیگه زور گذشته رو نداره

و نهایت زورش در حد رفع نیازهای روزانس

باید کاری داشته باشی که هرچی درمیاری ضربدر ده بشه

دارم فارکس اموزش میبینم

خیلی مصمم نسبت بهش

دروغ چرا ولی میترسم

اره از پولدار شدن میترسم

حتی با این که هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده

و هنوز هیچی معلوم نیست

ولی از پیمان بعد پولدار شدن میترسم

هیچوقت چیزی جز سادگی و ارامش نخواستم

و همیشه پای تخیلهام و رویاهام وایستادم

همین

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۵۹
پیمان

اگه بخوام حال این روزهام بگم

باید اینجوری تعریفش کنم که

مث گرمایی که قبل بارون بهاری

سایه میندازه رو همه چی

و همه رو کلافه میکنه

یک گرمایی که باورت نمیشه تو بهار داری تجربش میکنی

یک گزرمای ممتد بدون اومدن بارون

و وصل شدن به گرمای تابستون

اره حال این روزهام

اینه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۱۶
پیمان

یکی میخواست مهاجرت کنه

بهش گفتم خوش به حالت میتونی بری

گفت تو هم بخوای میتونی

گفتم من پول ندارم

گفت فقط پول نیس راه زیاده

گفتم قاچاقی

گفت نه قانونیشم راه هست بدون پول زیاد

گفتم نمیدونم

 

خیلی وقتا واقعا خسته میشم..میبرم

ولی حس میکنم هنوز کاملا ناامید نشدم

آره..راه برای رفتن همیشه هست

ولی زمانی که دیگه امیدی نداشته باشی

چون به نظرم رفتن به یک کشور غریب

هیچوقت ایده ال نیست

مگر در ناامیدی و فقط گذران بقیه عمر در ارامش

حداقل برای سنین من و بالاتر

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۵۶
پیمان

فکر کنم اولین باره که تیتر میزنم بعد شروع میکنم به نوشتن

چون همیشه مینویسم و از دلش تیتر انتخاب میکنم

 

مدتیه تو توییتر دارم فعالیت میکنم

البته خیلی وقته ساختمش

ولی خب جدیدا زیاد میرم و توییت میکنم

(هرچند  مث اینجا نه کسی میخونش نه لایک میکنه نه کامنت میزاره

اما به هرحال)

فضاش اصلا با اون چیزی که فکرمیکردم همخونی نداره

اکثرا تین ایجرهای بی ادب و بی پروایی هستن که انگار دنبال یک گمشده ان

اما خب با تموم این که بینشون و بین گروه ها یی ک تشکیل میدن هیچ حرفی برای گفتن ندارم

و حتی راهی برای نفوذ

ولی گستاخیشون برام خوش اینده

باعث میشه حس گستاخی بیشتر برام خوش این باشه

اونقدر که تا مدتهای مدید دوس دارم گستاخ بمونم

مث جنگیهای پارتیزانی روم باستان

گستاخی این اجازه رو بهم میده که واردشون بشم و بفهممشون

بدون ترس از بلاک شدن

طرد شدن

تو پشت گستاخ بودن

حسرت نیست

دلت نمیسوزه که سعی کردم خوب باشم و سوختم

هرچند گستاخ بودن رو هم باید بلد بود

و همین که من  جذب خودش میکنه

ایا من گستاخ بودن بلدم؟

مشخص میشه :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۰۷
پیمان

تو یکی از بازیهای ال کلاسیکو

فردوسی پور گفت

نباید اعصاب مسی خورد کنن..چون اگه مسی عصبی بشه بازیش خیلی میگیره

حس میکنم مث مسی عصبی شدم تو بازی

با این که تقریبا حداقل از یکجایی به بعد هرچیزی شده حاصل برایند خواسته های خودم بوده

مث سادگیهایی که آگاهانه در شکل طعمه در اختیار گرگها قراردادم و اونا برطبق طبیعتشون ازش سواستفاده کردن

میدونم بی منطق اما خب عصبیم کرده

این روزها بیشتر از هروقت دیگه ای به پول دراوردن فکرمیکنم

هنوز یکسال نشده که کار جدیدم شروع کردم

دارم برای کاردوم هم برنامه ریزی میکنم و زیرساخت هاش درست میکنم

همیشه ارامش خواستم

و هیچوقت ادم پولکی ای نبودم

به هرچی داشتم قانع بودم و هرجور بودمیگذروندم

اما حداقل ها از گرون شروع میشن دیگه

و چاره ای جز عصبی شدن نمیمونه

نمیتونم دیگه به این جمله مزخرف همه چی تو پول خلاصه میشه واکنش نشون ندم

واقعا مزخرفه سازش با چیزی که خیلی تحویلش نمیگرفتی

و حالا برای منی که همیشه اخرش هیچ بودن یک جمله پرررنگ بر سردر ذهنمه

تکاپو برای بدست اوردن پول شده یک عامل برای امیدوار بودن

عصبی شدم چون برای ارامشم

برای ارضای رویاهام

باید با پول سازش کنم

و این هیچ قشنگ نیس

و یک حقیقت تلخ

عصبیم چون باید نیشخند دنیای مادی رو تحمل کنم

اونم در حالی که تازه باید لطف کنه و مقداری من در بربگیره

عصبیم چون همه اینا در راستای خواسته های خودمه

خودم میخوام

اگه پول

اگه ارزو

اگه هدف

اگه رویاس

اگه ارامش

همشون خودم میخوام

و باید بهاش رو هم بدم

تا دوباره لبخند و ارامش به صورت پایدار جوونه بزنه تو صورتم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۵۵
پیمان

یاد وبلاگم افتادم

اومدم تا یک سری بهش بزنم

تضمیمی برای نوشتن نداشتم

اما خب گفتم حالا که ا اینجا اومدم بزار یک چیزیم ثبت کنم

گفتم برم تو نوشته های ثبت نشده شاید چیزی پیدا کنم

چیزی پیدا نکردم

گفتم برم تو پوشه نوشته هام تو کامپیوتر چیزی پیداکنم

اونجا هم بیشتر داستانام بود

داستان هارو بالا پایین کردم

کلیت داستان هارو نگاه کردم

دیدم پایان اکثرشون شاده

تعجب کردم کهاینارو من نوشتم؟

نوشته ها اکثر مال پنج شش سال پیش بود

اخه میدونین یقینا اگه الان بنویسمشون تلخ تمومشون میکنم

نمیدونم چقدرتغییر کردم

فقط میتونم حس کنم چرا

چون از یک جایی به بعد سعی کردم تلخی و با حفظ ماهیتش اهلی کنم(جز اینم نمیشد یعنی)

جوری که نتونه سورپرایزم کنه

البته تو خیلی چیزا سعی کردم جلوی این سورپرایز شدن بگیرم

با فکر کردن به احتمالات مختلف

حتی محال ترین احتمال

اینجوری ارامشم بیشتره راستش

ولی خب توصیش نمیکنم و حتی راه خوبی نیس

چون سورپرایز شدن چیز خوبیه در ذات

اما نه برای یک ادم خسته

کاش خستگی درمان داشت

در هرصورت چیزی پیدا نکردم برای نوشتن

جز چندتا داستان نصفه کاره

که از شانس بدشون خالقشون من بودم

که از شانس بدشون منفعلم

که از شانس بشون بی استعدادم

که از شانس بدشون خسته ام....

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۳۶
پیمان