در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
شنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 20:31تو از من چه میخواهی؟

تو از راه چه میجویی؟

زمزمه میکرد خدا

فرشته ای از راه رسید

تکبیر گویان وستایشگر

شنید زمزمه ی خدا

به ناله نوا کرد

ای خدا

من میخواهم از تو جرعه ای عشق

میخواهم از تو ذره ای درد

خواهم عاشقی شوم سرمست

فدایت کنم هرروز پرتو عشقی

و دردی خوشایند درراه عشق تو

زمزمه را قطع کرد خدا

تو از عشق چه میخواهی؟

تو از درد چه میدانی؟

نگاه کن بنده هایم را

که چگونه دم به دم

زیرپا میگذارند ارزشمند عشقی  که دادمشان

دیگر  کسی مشتاق درد نیست

عشق ودرد گویی غریبه اند

دلم پردرد است فرشته

دلم پردرد است فرشته

بیشترشان فراموشم کرده اند

منی که عشق را نثارشان کردم

و درد را مدال لیاقتشان

وحال زمزمه هایی برایم مانده

پراز درد...

این نبود وفای عشقی که دادمشان

آه ای فرشته دوست داشتنی من

تنها لطفی که نکردمت

عشقیست که ندادمت

و درد عشقی....

لیکن خوشا به حالت

ای فرشته دوست داشتنی من

چرا که هیچوقت

عاشق نمیشوی که بینی چه میکشم...






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 12:38یک روز از خدا الهه ای خواستم

به هرصبح در هنگام طلوع

نوایی را برایم زمزمه کند

ها ها ها ها...لا لا لا لا لا

ها ها ها...ها ها ها

که آن روز من بینیاز باشم از وسوسه زمین

به خدا بینیاز از وسوسه زمین

نیازمندم به نوای او

محتاجم به نوای او

آری هست یادت در نوای او

و در پایان نوای او

الهه پر میکشد به سوی تو

تا طلوعی دگر

اندک اشکی و امید وصال

شروع روز خوب

شکر نعمتهای خوب

روزی که او میرساند

و دوستی با بنده های او...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
دوشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 0:40داستان عاشقی که 99 روز زیر پنجره معشوقش ایستاد تا عشقش نشون بده بهش....شنیدی؟

میخوام همچون عاشقی باشم واست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
پنجشنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۱ . 22:43زمین بازی

شوق دنبال کردن توپ میون بچه ها

و نگاه حیران مردم از پشت فنس

از آن موقع هاست که میفهمم چقدر ظاهرم بزرگ شده

اما فقط ظاهر

معرفتم کو؟

باطن پاکم کو؟

انقدر محو بزرگ شدن ظاهر شده ام

فراموش شده باطن

 چمباتمه خستگیست که روز به روز جمع تر میشد

روز به روز شکسته تر

روز به روز ناامید تر

خدا مدتهاست که از خاطرم پرکشیده

آه صدای اذان صبح

 پایان یه کابوس تلخ دیگر

و اشک شوقی دیگر در دامان خدا...





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۱ . 10:56تو میمیری...

و اما

کسی حتی فاتحه ای برایت نمیخواند

ودر میان این ظلمت گم میشوی

بی آن که کسانی که همواره تو را به تعریف دعوت کردند

حتی یادی از تو به خاطر داشته باشند

جز نهایت لطفی همچون کنایه و تحقیر

اما تو دلسرد نمیشوی

بلکه راحت شدی

که اکنون دیگر تنها نیستی

اینک تویی , معبود و  وصال عشاق

حتی اگر کسی برایت فاتحه ای نخواند.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۱ . 16:11وسط بازی بودم

یهو یادم اومد بچگی

شعرهای ساده و دستپاچگی

ماشین مشتی مندلی

ماشین مشتی مندلی

نه بوق داره نه صندلی

ولی افسوس که دیگه

بقیش یادم نمیاد

میسازم واسه خودم یه شعر بچه گونه دیگه

مینویسم واسه خود مشتی مندلی

که اون موقع ها ماشینش نداشت بوق و صندلی

مشتی مندلی حالا

تنها و افسرده شده

مشتی مندلی حالا

حیروون و درمونده شده

خیلی وقتا زیرلب با خودش حرف میزنه

شاید اون موقعا تو ماشینم هیچی نبود

ولی صفا که بود

معرفت که بود

شاد کردن دل بچه ها که بود

اما حالا چی

بچه ها نون ندارن

آب ندارن

خوبی رو از کی یاد بگیرن؟

کی یاد بده معرفت؟

کی یاد بده...

ماشین مشتی مندلی هرچی نداره درد فراوون که داره

غصه و گلایه فراوون که داره

ولی...

با تموم نداریهاش

یه روز مشتی مندلی باید سوار ماشینش بشه

ماشین مشتی مدلی با تموم خرابیهاش

یه روز باید امیدرسون باشه

یا تموم خرابیهاش باید آرومم کننده جون باشه

مشتی مندلی یه روز برو

توی راه فریاد بزن دردهات

توی راه اشک بریز دردهات

برو تو مسیر خدا

خدا میخره دردهات

خدا میخره دردهات...






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ . 23:44دیگه دارم باور میکنم خدا من سرقفلی واسه خودش میخواد

دیگه داره باورم میشه شومم

دیگه داره باورم میشه امید چیزی جز شعار نیست

دیگه داره باورم میشه پوچی همین نزدیکست

هرچند

خیلی وقت باورم شده سادگی جز حقیقتی سواستفاده شده نیست

غرور دست مایه له شدن

و عشق میزان رسیدن و نرسیدن

هرچه کثیفتر باشی عاشقتری

در چشم مردمان ماشین زده

دیگه داره باورم میشه که خیلی وقت فراموش شدم

که شاید خودم خودم فراموش کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ . 0:30خیلی وقت بود هروقت سرم را برمیگردااندم با ناامیدی دختری را تماشا میکردم

خیلی وقت بود در پوچی این کار گیرکرده بودم

رک بگم خسته بودم

ناگهان نسیمی ملایم وزید

و از پس آن نوری

از آن روز سوی نگاهم معرفت

جنس نگاهم امید

و درونم پر از احساس خوب

و آینده ای که در این نزدیکیست.....


برای او

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
یکشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۱ . 23:32یک اصل

همواره دل به واقعیت ها ببند

که شاید واقعیت همراه با درد باشد

اما واقعیست....مال توست

حتی اگر پوچی باشد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
یکشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۱ . 16:29و خدا عاشق جنگ است

عاشق مدال دادن

عاشق محک زدن

در طول سالیان اینجور درک کرده ام

جنگهای بشری در واقع آرامشی قبل از جنگ است

هرروز خدا تدارک جنگی برای انسان را میبیند

و من , انسان  , یک سرباز

هرانسان سربازیست

حق اعتراض داریم , دموکراسی جنگی

عدالت خدا

برابری نبرو سلاح و حتی میدان نبرد

بهانه هایی همچون جبر جغرافیایی

توجیح شکست  ,  فرار از تقصیر

تنها عیب خدا شاید عشق است

عشق به سرباز

سرباز بدون جنگ میمیرد

شاید دلیل این است

که خدا عاشق جنگ است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان