در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴۳ مطلب توسط «پیمان» ثبت شده است

من مدت زمان زیادی با خودم تو چالش بودم

جنگهایی در حد جنگ جهانی با خودم کردم

که خب خسارت بود و خسارت

خسارتی مثل تلف شدن عمر

تا این که شدم مثل هیروشیما و ناکازاکی ژاپن بعد بمب اتم ، تپه ای از خاک

نشستم دیدم خب الان که رسما صفریم چیکار کنیم

شروع کردم به قانون گزاری و سپس اجرا

برای شروعی دوباره

گفتم آقا من نه قیافه دارم،نه پول دارم و نه سروزبون

بازهم مثل ژاپن که نه نفت داره نه گاز و نه حتی معدن طلا

پس گفتیم چیکار کنیم؟

لااقل ادم خوبی باشیم یا تلاش کنیم که خوب باشیم

به صورت کاملا نهادینه

البته مدتها زمان برد تا فهمیدم ظاهری خوب بودن خیلی سودی نداره

حداقل پایدار نیست و تهش خودت خسته میشی

حالا چیجوری میشه خوب بود

آها،اصل اصیل زندگی

هدف اصل افرینش

جستن معرفت

بدبختی اینجا بود که

معرفت نه تو دوکون مغازه ها میشه پیدا کرد

نه بوتیکهای سوسول پرور

و نه حتی تو این مغازه هایی که بزرگ سردرش نوشتن ورود آقایان ممنوع که بشه با شیطنت داخلش سرک کشید که مثلا فیل تو شیشه میکنن یا نه

خلاصه از ما گشتن و از معرفت ناز خریدن

تا این که بلاخره پی بردیم

گشتن دنبال معرفت مثل شمردن گوسفندها موقع خوابیدنه

محو گشتنش که بشی

یهو میبینی خواب رفتی و خودت تو یک جایی دیدی

کحا؟حالا مثلا یک جایی شبیه سرزمین عجایب آلیس خانوم معروف

بازندگیهای عجیب  قریبی روبرو میشی

باورت نمیشه

واسه نزدیکانت اتفاقات عجیبی می افته

باورت نمیشه

تجربه های عجیبی میکنی

باورت نمیشه

خلاصه هرچی میری جلوتر میبینی ای بابا زرشک

داری کم میاری

همش دلت میخواد دکمه مودبانه ای بود

با این بیت شعر مورد علاقه عادل فردوسی پور

از طلا گشتن پشیمان گشتهایم    لطفا مارا مس کنید

میزدی و برمیگشتی حالت اول

تهش میری دماغت میدی زیر تیغ جراحی 4 تا عمل تپل روش بکنن

سروزبونتم میری چهارتا کلاس فن بیان

پولم میری در بنگاهی جایی دلال بازی

تمام..چه کاریه این همه خودت اذیت کنی هیچ و پوچ

ولی خب یکم کخه مزه مزه میکنی

میبینی راستش نه همچین

درسته شاید حسرت سوار شدن اون بی ام و ایکس شیش که رنگش اخر نفهمی چه رنگیه،قهوه ایه،جیگریه،بژ،چیه لامصب

شاید بهت زن ندن حتی کسی که عاشقشی

شاید تو بازیشون راهت ندن

ولی داری با اون نسم خنک حاصل از اسپیلت اتاق اقای رئیس که از لای در میزنه بیرون داری حال میکنی

وسط فیلم نهنگ عنبر راحت فهفه میزنی

رو چمنای پارک که میشینی و نشیمنگاهت خیس میشه حال میکنی

با خنده استاد شبکت حال میکنی

با اون شکم دردهایی که مسدونی بعد سه چهاربار دستشویی رفتن درست میشن حال میکنی

و جدا از همه این حال ها اصلا دلت میسوزه که بابا این همه جنگ

که اخرش دکمه غلط کردم بزنم

نه نمیتونی

حتی با این که هجمه ای میاد سمتت که خودت داری گول میزنی

چون نمیتونی خودت داری گول میزنی

چون نمیتونی خودت راضی کردی به این سبک

ولی خب تو گوشت بدهکار نیست

چون از خواب بودن و بودن تو این سرزمین عجایب داری حال میکنی

حال هایی فراوون،متنوع و واقعی

میدونی هم که معرفت بزرگتر از این حرفهاست و مسیری نرسیدنی تز این حرفها

ولی چون چیزی جز سادگی تو این حال ها نمیبینی

حداقل خیالت راحته که معرفت رو می جویی

تا لیاقتش پیدا کنی

اون موقعست که دیگه خوابیدن تموم میشه و میرسی به غول مرحله آخر

و.......


پ.ن:با این پست برگشتم به پستهای سالهای گذشتم،پستهایی طولانی و بی سرو ته،پستهایی که یک دفعه همینجوری شروع میکردم به نوشتن،پستهایی گنگ و نامفهوم به قول خوانندگان اون دوره

پ.ن:هامون بازها حال میکنن با همچین پستهایی،البته با کیفیتی بالاتر از این پست
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۱۶
پیمان

این پست خیلی ریسکی خواهد بود

چرا؟

چون بنده به جای نوشتن ضبط کردم

یعنی هرچی میخواستم بنویسم

ضبط کردم

واسه همین تپق زیاد داره چون کلا فی البداهه ضبط شده بدون تمرین

البته دوتا نسخه داره

یک نسخه اولی که 14 مگ بود و هم زیاد  بود حجم و زمانش و هم فراوون تپق داشت

یکی هم همین نسخه که رییمیکس اون و باز هم فی البداهه ضبط شده

این نسخه دومی واستون میزارم

اون یکی تو ادامه مطلب میزارم اما رمز دار که هرکی خواست بهش رمزش میدم

چون اون دیگه واقعا داغون

این یکی هم با کلی ریسک گذاشتم چون شاید خیلی دیدها بهم عوض بشه

خودم احساس می کنم خیلی جلف و  سطحی بود

امیدوارم خیلی زده نشین

چون کاملا واقعیه  و ترو تازه و زنده و ساده

 

 دانلود


عرضم به حضورتون که بنده فردا ساعت 15:40 عازم مشهدم

به مدت دوهفته

و رسما تعطیلات برای من آغاز میشه

درصورت همچنان برقرار بودن نت خونه بابا اینا در خدمتتون هستم اونجا هم

و این که خیلی ذوق دارم و خیلی میخوام بنویسم

ولی راستش تحت تاثیر اون فایل صوتیم

استرس دارم خخخخ

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۰۰
پیمان

بدبختی میدونی چیه پینکی؟

پینکی:جون؟

که خداهم مارو گرفته

پینکی:اوه اوه سیاسی صحبت نکن نیروهای عقیدتی کلانتری دماغ میریزن جملگی تعطیلمون میکنن

خیالت راحت فرشته بدم فرستادم سرگرمشون کنه خخخ

پینکی:یعنی ادم اسکل به تو میگن

باز تو پرو شدی

پینکی:خو تو به همدم نیاز داشتی من به دنیا اوردی دیگه چه کاری بود اون مونگولارم به وجود بیاری

اولا صددفعه بهت گفتم اینجوری نگو به دنیا اوردی مگه من زنم اخه گوش کوب

پینکی:پ ن پ نکنه فکرکردی مرد داستان تویی خوشحال

پس چی

پینکی:برو یره همه عالم و ادم میدونن من حاصل ازدواج تو و افکار ازادی خواهانم،که طبیعتا افکار ازادی خواهانه باباست و الان داره تو جبه ها میجنگه و تو هم که اسم اصلیت رویا خانوم نقش زن داری

خدامرگم ینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من؟؟؟؟؟

پینکی:حقیقت تلخیه ولی خب حقیقتش این که اره،منم اولا فکر میکردم بابامی ولی بعدها به رابطه های کثیفت پی بردم ..هیچوقت نمیبخشمت عررررررررررررر

چنهههه..چته نصفه شبی..این چرت و پرتهارو از کجااااات در میاری ای باباااااااااا...بابا بزار خبرمرگم یک پست بنویسم،نخواستم اصن

پینکی:ااا اعصابت خورد شد،خب شوخی کردم خخخخ هدف فقط رفتن رو مخت بود که حاصل شد

وای پینکی وای پینکی یعنی شانس اوردی خودم بال و پر بهت دادم الان محبوبیتت از خودم بیشتر شده وگرنه میزدم کلا از تفکراتم پاکت می کردم

پینکی:صدا نمیاد..حالا هم بسه دیگه زیاد چرت و پرت گفتیم برو سراغ اصل داستان

من میترکممم اخر از دست تو..میترکممم..بعله داشتم میگفتم که اونا نیروهای عقیدتی من یک بار اسمشون واسه شوخی اوردم و هیچ نقشه ای واسشون نداشتم،نفهمیدم چی شد مثل این دوستان چیز رفتن همه جا پایگاه بووووق زدن و شدن جز شخصیتهای اصلی

پینکی:خیلی خب بسه دیگه تا همون دوستان پایگاه بوووق نزدن خودت و من و وبلاگت کلا بلاک نکردن ادامه بده به حرفت

چی می خواستم بگم..چی بود داستان..آها میگم این خدا هم گرفته ماروها

پینکی:خب گفتی یک بار..حالا واسه چی؟

من نمیفهمم چه سیستمیه که هروقت یکی دوتا پیروزی بدست میاری میای یکم لذت ببری از بردت مثل کوفت ضایعت میکنه،بعد برعکس تو اوج بی اعتماد به نفسی یک دفعه چندین تا دروازه جلوت باز میکنه

پینکی:مارو کله نصفه شب بیدار نگه داشتی این حرفهای تکراری بزنی...چیزی به نام شعور تو دایره المعارفت داری

واقعا که گاوی...خو نامرد من تورو به وجود اوردم که بشی همدمم ...که زمانی که یک چیزی داره مث خوره مغزم میخوره باهات حرف بزنم یکم اروم شم...درک کن خو

پینکی:اخه این دیگه پرواضحه.. این که منطقشه..همیشه همینه...نمیخواست اینجوری باشه دیگه کی تلاش نمیکرد..همه چی تکراری و یکنواخت می شد،برزیل همیشه می برد مالدیو هم همیشه شونصدتا میخورد

نه خو منظورم کلی تر و درونی و روحی تره

پینکی:بعله اقای ملانقطی میدونم منظورت  ولی خب کلیتش همینه،یعنی حتی اگه کار خوب زیاد کرده باشی هم هیچوقت حاشیه امنیت نداری که ادم خوبی باشی تا ابد.باید همیشه در تلاش باشی  و امادگی این داشته باشی شاید گاهی وقتا بقیه فکر کنن تو ادم بدی هستی ولی بازهم خوب بمونی یا به کارهای خوبت ادامه بدی و بسنده نکنی به همونا

اره ایول هیچوقت حاشیه امنیت نداری خوب اومدی مث اون شعر مال سریال میوه ممنوعه خواجه امیری میخوند

میگفت:

با عشق عمر ادم تا انتها میره

یک صد سال عبادت یک شب به گ

پینکی: هاااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اهم اهم اهم اهم ببخشید..چیزه..فنا؟صحرا؟گوزن ها؟گالیله؟

پینکی:باد :l

 یک شب به باد میره :l

اهاا ایول همین منظورم بود..دیدی منظورت فهمیدم..آره؟

پینکی:اره یک چیز تو همین مایه ها
خودمونیم چقدر پست لوسی شد

پینکی:اره منم همین احساس دارم..بریم بخوابیم

باوشه بریم..شب بخیر

پینکی:شب بخیر

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۵۹
پیمان

تاقبل از این که بخوام کار چندروزپیش انجام بدم هیچوقت متصور نمیشدم پستی با این شدت بنویسم و کسی هم باورش نمیشه من همچین پستی بنویسم به خصوص کسایی که نسبتا من میشناسن

 

چندروزپیش مرخصی روزانه گرفتم و توخونه بودم و مسئولیت درست کردن ناهار برای دومین بار به عهده گرفتم

اما چندروزپیش رسما برای اولین بار تو زندگیم یک ناهار درست کردم که برای بیش از دونفربود(4نفر)

زرشک پلو

((البته مامانم این شکل غذارو به اسم زرشک پلو به خورد ما سالها داد خخخ

ولی در عموم این شکل غذا ته چین مرغ نامیده میشه و در زرشک پلو عموم کشور مرغ ریش ریش نمیکنن و درستس تیکه های مرغ))

اونم برای 4 نفر

البته قبلا ماکارونی درست کرده بودم ولی خب دونفر بودیم اون موقع

خلاصه زنگ زدم به خواهرم و طرز تهیه زرشک پلو رو ازش یاد گرفتم

از اونجایی که گفت حالا میخوای یک غذایی اسون تری درست کن مثل سالاد الویه

فهمیدم خیلی کار راحتی پیش رو ندارم

اما خب انگیزه داشتم که انجامش بدم

خیلی مصمم ابزارش تهیه کردم

و حتی زرشک نداشتیم و رفتم گرفتم

شروع که کردم مدام به سوال برمیخوردم

مث یک بچه که تازه میخواد راه رفتن یاد گیره

هزاربار مامانم،خواهرم طرز درست کردن برنج و مرغ و خورشت بهم گفته بودن

ولی تو عمل نمیدونستم چرا مث اونا نمیشد

موقعی که یک تیم کمکی به وجود اورده بودم برای درست کردن غذا پی بردم

همونقدر که خیلی از خانومها تو پارک دوبل خنگن

آره تو رانندگی لاله صدیق داریم(بعدا اضافه شد تا خانومها دهنم اسفالت کنن و چلوگیری بشه از انحراف متن )

خیلی از مردها هم تو اشپزی واقعا خنگن

آره توآشپزی سامان گلریز هم داریم(بعدا اضافه شد تا آقایون دهنم اسفالت کنن و چلوگیری بشه از انحراف متن)

خندم گرفته بود،چندبار پرسیده بودم که مثلا بعد شستن برنج باید چیکار کنم

ولی باز درست همون سوال میپرسیدم

واقعا احساس خنگ بودن و حقارت میکردم خخخخ

به خصوص وقتی سوتی هایی عجیب  تاثیر گزار دادم از قبیل

آب پز کردن مرغ ها بدون این که مرغ هارو بشورم  یا پیاز اضافه کنم تو آب یا ادویه ای چیزی اضافه کنم تو آب

با این که بارها خواهرم بهم گفته بود

بعد از این که اب برنج هارو خالی کردم تو ابکش یادم رفت با اب سرد بشورمشون و همینجوری گذاشتم باشن تا مرغ هارو اماده ریختن کنم

بازهم با این که بارها خواهرم گفته بود

لامصب نمیدونم چه کوفتیه همش میرفتم جلو یا یادم می رفت یا نمیدونستم چیکار کنم الان

باید سوال میپرسیدم همش

روند کلی بلد بودم ولی وقتی توش وارد میشدم اونی نمیشد که باید میشد خخخخ

راستی اینم بگم در حین آشپزی درک کردم که  این حس خاله زنکی خانومها هم طبیعیه خخخ

همش دلم میخواست زنگ بزنم به دوستم نمیدونم چرا،بگم وایییی احسان جون یعنی این برنج های ایرانی دهن من آسفالت کردن بس که له میشن جون واسم نموند دیگه،واه واه خخخ

خلاصه با به کارگیری تیم گروهی دوستان نت و خواهرم و مشورت هم خونه ای ها که تازه از سرکار اومده بودن

به هربدبختی بود امادشون کردم واسه خوردن

خیلی نگران بودم چون برنجا له شده بودن نکنه بچه ها نخورن و برن یک چیز حاضری از بیرون بخرن

ولی خب خداروشکر  تو چه چهره ها که نگاه میکردم و ظرفها خیلی  آثاری از عدم رضایت حداقل در ظاهرشون نبود

استنادم براین اساس که در حد دوقاشق از اون همه برنج که اندازه پنج نفر بود بیشتر باقی نمونده بود

(مدیونین فکرکنین باز هم سوتی داده بودم و  برنج  زیاد درست کرده بودم خخ)

و استناد دیگم هم براین اساس بود که درخواست دوباره برای ریختن داده مجدد غذا داده شد

البته میتونه دلیلش گرسنگی باشه بی شک که تو دوران مجردی کوفت هم بزارن جلوت میخوری و اگه همین غذارو مادرت بزاره جلوت تو خونه با کلی غر زدن اخر هم نمیخوری

ولی خب دوران مجردی سنگ هم میخوری

اما خب حقیقتش راضی بودم و داشتم به این فکر میکردم

وقتی مثلا همین غذا که یکی درست میکنه مث مادر

با استقبال اهالی خونه چقدر میتونه تو روحیش تاثیرگزار باشه

ولی با غرزدن و پس زدنش چه تاثیر منفی ای

واقعا که مادرا عجیب صبری دارن

کلا خیلی سود داشت این غذادرست کردن و من واداشت که به خیلی چیزها فکرکنم و از دید جامع تری به خیلی چیزا نگاه کنم

و دیدم عوض بشه به خیلی چیزا

این که دوران مجردی یا سربازی یا شرایطی این چنین توخونه واسه مرد لازمه واقعا

خواهشا این دیدم به پای حمایت از همینیست نزارین که اونایی که من میشناسن میدونن من چقدر اساسا ضدفمینیستم

ولی ادم باید حق بگه

یک مرد باید غذا درست کنه،تا بفهمه چقدر سرپا ایستادن داره،چقدر هوش و دقت میخواد که امور کار از دستش درنره،که ترکیب یک سری مواد واقعا کار اسونی نیست وسرشار از استرس و چقدر حوصله و علاقه میخواد

یک مرد باید حموم و دستشویی  بشوره تا بفهمه چقدر کار نامطبوع و ناخوشایندیه حتی اگه بعدا تو خونه خودت اونقدر مایه دار باشی که کارگر بگیری

یک مرد باید خونه رو جاروکنه حتی اگه جاروبرقی هم باشه با جارو دستی تا واقعا بفهمه دود کردن کمر یعنی

یک مرد باید ظرف بشوره تا بفهمه چقدر کار حوصله سربریه حتی اگه ماشین ظرفشویی تو خونت باشه

یک مرد باید تو تشت تو حموم لباس بشوره تا بفهمه زانودرد یعنیچی

یک مرد باید اتو کنه لباسهارو تا بفهمه چقدر حوصله سربره

با تموم منسوخ شدن این کارها و وضعیت رو به انقراض اینجورزنها و پیشرفت تکنولوژِی

ولی همه این کارهارو یک مرد باید بکنه

تا بفهمه یک زن واقعا کم از مرد نداره

چه برسه این که اون زن شاغل هم باشه

تابفهمه واقعا زن ومرد مساوین

تا بفهمه خیلی چیزا ساده بدست نمیان و خیلی چیزها که خوار میشمارشون

کارهایی به چشم ناچیزن اما در عمق به شدت وقت بر و حوصله بر

پشتشون چقدر تلاش و علاقه و انگیزه خوابیده

و اگه همه اونها هیچ حرفی مگر زمانی که اون کارها خوار شمارده بشن از سمت مرد و به زبون بیان،نمیزنن

تنها یک دلیل داره

عشق

آره یک مرد نیاز داره تا همه این کارهارو بکنه تا بفهمه دلیلش عشق و دیگر هیچ

 

پ.ن:آقایون شاید از نظر شما دیگه پیازداغش زیاد کرده باشم،شاید،ولی خب از نظر خودم اضافه نکردم خخخ

 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۴
پیمان

من میگم پدرومادر هیچ،خانواده هیچ،دوست و رفیق هیچ،جامعه هیچ

اصن نعوذبالله خدا هیچ

آدم در برابر روح خودش مسئوله هوم؟

وگرنه با حیوون  فرقی نمی کنیم رسما

چی دارم میگم؟

یاد یک داستان افتادم راستش و جیگرم بعد سالها سوخت

واستون تعریف میکنم و بعدش تو ادامه مطلب یکم فک میزنم

که اون بخشش مهم نیست و تنها مهم همین داستان

و اصلا هم مهم نیست که تکراریه این داستان و شنیدینش و حتی شاید ثبتش کرده باشین

چون استثنا باید تکرار بشه و تکرار بشه

اونقدر که من به بچم بگم و بچم به بچش و .....


یادم نیس چندسال پیش بود یا تو کجا خوندم

تو وبلاگ کسی بود یا مجله چلچراغ چندسال پیش

این بخشش اصلا مهم نیست

من به صورت خلاصه واستون میگم ولی اگه دوست داشتین لینک کل داستان و شرحیاتش هم واستون میزارم

خواستین بخونین

 

نو المپیک 1968 مکزیکوسیتی  مساابقه دو مارتن برگزار میشه

یکی از  پرتماشاگرترین مسابقات المپیک

مسابقه شروع میشه و خیلی پرشور و هیجان ادامه پیدا میکنه

دوندگان تمام سعی و تلاششون و میکنن

تا این که به خط پایان نزدیک میشن و از خط پایان رد میشن و نفرات اول تا اخر مشخص میشن و ولو میشن روی زمین

هیجانات رو به پایان و جمعیت اماده ترک استادیوم

تا این که گوینده ورزشگاه اشاره میکنه میگه ورزشگاه ترک نکنین و هنوز یک نفر مونده تا از خط پایان رد بشه و مسابقه تموم بشه

همه با تعجب منتظر وایمیستن  و نظاره گرش میشن

دونده ای اهل تانزانیا

20 کیلومتر تا خط پایان داره و لنگان لنگان با پایی بانداژ شده داره

خیلی اروم میدوه

هرچندوقت می ایسته نفسی میگیره و دوباره به مسیرش ادامه میده

نفس نفس میزنه ولی انصراف نمیده

یک سری دورش میگیرن که منصرفش کنن ولی انصراف نمیده

زمان زیادی میگذره

شب میشه 

چندکیلومتر به پایان داره و هنوز تردید وجود داره که تموم کنه یا نه

جمعیت مشغول تشویق کردن میشن

به نزدیکیهای خط میرسه و باز به نفس نفس می افته و متوقف میشه

ولی باز ادامه میده

تماشاگران اونقدر که از حرکت این دونده هیجان زده و خوشحال ان

از اول شدن نفرات اول شوق و هیجان نداشتند

دونده میدوه و به خط پایان نزدیک میشه و خط پایان رد می کنه و با تمام وجود ولو میشه رو زمین

هیچ کس نمیتونست درک کنه دلیل این استقامت چیست

هیچ کس باورش نمی شد کسی هم میتونه همچین غیرت و اراده ای داشته باشه

وقتی حالش جا میاد و خبرنگار ازش میپرسه

شما که میدونستین دیگه فایده نداره چرا ا این وضعیت جسمی به مسابقه ادامه دادین؟

فقط یک جمله میگه

مردم کشورم من چندین هزار کیلومتر نفرستادن که فقط مسابقه رو شروع کنم،من فرستادن که اون به پایان برسونم.

..............

لینک کل داستان


 

 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۱
پیمان

بخواهی با ذوق باشی

و رو بازی کنی

و بازی زیبا به نمایش بزاری جهنم نتیجه

آخرش به جایی میرسی که

در گوشه ای از سیاهچالی تاریک

تو خودت جمع می شی

و التماس وار ضجه می زنی

خواهش می کنم تمومش کنید

نزنید اینقدر تو ذوقم

شکنجه گرها همونهایی هستن که روزی

ب بسم الله زدن تو ذوقشون

پرشون کردن از عقده و خستگی

شاید تقصیری حداقل به اون شدت که تو فکر میکنی ندارند

اما خواسته یا ناخواسته

ذوقهات له می کنن

له می کنن

له می کنن

له می کنن

له می کنن

لهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه می کنن

حالا تو یا کم میاری و تبدیل میشی به یک شکنجه گر

یا هم نه به هر بدبختی شده مراحل طی می کنی

دووم میاری

و لقبت می دهند

freeman


پ.ن1:اقتباسی نسبی از فیلم پاپیون

پ.ن2:freeman  به معنی انسان آزاد و آزاداندیش
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۱
پیمان

ازاونوقتها که دوست داری بنویسی

مینویسی ولی انرژِی ثبت کردن نداری

میگی بعدا ثبت میکنی

یک بعدا هم مث الان

انرژی  نوشتن ندارین ولی دوس دارین ذهنتون حرف بزنه و یک چیزی ثبت کنید

و خب همون چند پست اماده ثبت را ارشاد و بازرسی درونتون اجازه ثبت نمیدهد

از یک راهکار استفاده میکنید

به ارشیو ثبت موقتهایتان می روید

و فرصت زندگی به یکی از ثبت موقتهای سالهای گذشته تان می دهید

این بار ثبت موقتی از آذرماه92

 

نامهربانی ها،سردی ها،بی محلی ها

خیلی وقتها بد نیست ،فکر کنم

رفتن را راحت می کند،راستش

در  آن هنگام که سر برمیگردانی

و میبینی هیچ نگاهی دلتنگت نیست

لبخندی،شاید سرد،میزنی

از این که عزیزانت سرگرم روزمرگیهای خویش اند 

که در دل امید داری با هرروزمرگی،همواره خوب و خوش باشند

از این که حداقل در ظاهرشان کسی نگران رفتنت نیست

خیالت راحت می شود،راستش

بندهای کوله بارت را محکم میکنی

نگاهی زیبا به آسمان

و بدون خیال اتفاق خاصی

بدون خیال این که شاید کسی دلتنگت شود

راهی جایی می شوی که

تنها روزمرگی ها دلتنگت شوند و بس

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۵
پیمان

پینکی:فکرمیکنی این دفعه بشه پیمان؟

نمیدونم پینکی واقعا نمیدونم

پینکی:حق داری ولی خب قبول داری موقیت سخت وجالبیه این که هم احتمال شدنش هست هم احتمال نشدنش

اره شایدیکی ازجذابترین بخشهاش همین قسمتشه .. هرکس ندونه توخوب میدونی پینکی من همیشه سعی کردم ازصفروپایه شروع کنم وباتموم وجود برای

کامل شدنش تلاش کنم

هیچوقت هیچ چیزاماده کرده نخواستم چون اساسامال من نبوده

میدونی پینکی تو همیشه با من بودی ومیونی درصدخواستنم رو حتی با این که شیطنتهایی هم کردم ولی درونم رو همواره دیدی و خب بهتر از همه این شور درک میکنی

گاهی وقتاکه فکرمیکنم میبینم خدا که عشق خودش تودل ادماقرارداده چرادیگه عشق زمینی اخه

به این جواب میرسم که دردل تنگی اون عشق اسمانی اون عشق زمینی تاحدودی بارومیکشه

واونقدرواقعی جلوش میده به انسان که عشقی واقعی جلوش میده پیش خودش

واسه همینم هست که سوزگدازی شبیه همون عشق اسمونی تو این عشق میزاره

وجالبه که بارکدهم میزنه رواون عشق

عشقی روتاییدمیکنه که رسیدنش ونرسیدنش هرکدوم یکجور موفقیت باشه

پینکی:میدونم شاید فازمنفی بدم بهت ولی به نظرت این یکجور توجیه و خودخرکردن نیست؟:دی

بیشعورخخخ نه نیست چون میدونی باورت میشه من هیچ چیزخوبی نبوده که راجب خدافکرکنم ودرست درنیاد؟ هیچی نبوده...چونه هرچیزخوبی که فکرمیکنیم مستقیما ازطرف خدابه ماارسال شده واین هم همینه

عشق واقعی دوسرش برده

مثلا فکرمیکنی سرهمین فیلم دردنیای توساعت چنده است؟چرا اینقدر باحس خوب خارج شدم از سینما اونم بااینکه تنهابودم

اونم باین که یک داستان بودفقط

اونم بااین که نرسیدن بود تهش

چون دوطرفش سوده

عشق واقعی دوطرفش سوده

حالامیفهمی چرامیگم نمیدونم

چون واقعا به رسیدن ونرسیدن وفکرهای هیجانی یانامیدکنندش فکر نمیکنم

برای رسیدن تلاش میکنم و با رویاهای بااوبودن خوشم

پینکی:حالاازکجا میدونی این عشق واقعیه

چون فکرمیکنم توش شهوت نیست..هوس نیست

پینکی:به نظرت همینا کافین

خب میدونی وقتی شهوت وهوس نباشه یعنی تماما مورد تسلط روحه و روح واقعیترین چیز انسان

پینکی:نمیدونم ولی خب حس خوبی دارم شاید واسه همیشه همراهی من و تو باشه..امیدوارم همینجوری باشه که میگی

نمیدونم توکه پاکی وپاک خواهی موند دعاکن واسم پینکی

دعاکن مسیر اشتباه نرم

پینکی:گمشو آخوند یاحاج آقاکه نیستم اینجوری جومیدی چه سریعم میره فاز مذهبی بی جنبه

بازمن به تورودادم.... توآدم نمیشی یکم ادم باهات جدی صحبت کنه

پینکی:اصن تقصیرمنه باعث میشم خودت بیان کنی حقشه هیچکی باهات حرف نزنه درسیاه چال ذهنی خوبش سماق بمکی

بسم الله...تواین حرفهاازکجات درمیاری..من یادم نمیاد اینارو یادت داده باشم..باشه بابا بخشید

پینکی:بعله فکرکردی فلفل خیلی ریزه نخیر نه ریزه نه تیزه..اصن ربطیم به فلفل نداره..اصن یه وضعی

شما سروری جناب

پینکی:باشه

بچه پررو

پینکی:ها؟؟؟؟؟؟

هیچی هیچی شما از روی بسیارگشاده ای بهره می برید

پینکی:اها

.....

پینکی:دی

:l

میخواستم پست ثبت کنم که

گفتم خالی از لطف نیست اخرین سوتی رسمیم و ابروبرم

که همین هفته پیش اتفاق افتاد واستون بزارم

میزارم تو ادامه مطلب که اگه حوصله داشتین بخونین

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۸
پیمان

بعضی ماه هارو خیلی دوس دارم

طبیعتا تو صدرشون فروردین واسه عید نوروز

ماه رمضون دومیشه به خاطر خاص بودن و طراوت و متنوع بودنش

و ماه بهمن به دلایلی عجیب قریب خخخ

میدونین چرا بهمن دوس دارم؟

به همون دلیل که چهارشنبه هارو بیشتر از پنجشنبه دوس دارم

چون یک جور امید رو به وقوع رو همراه خودشون دارن

خب چهارشنبه ها چون پنجشنبه ای راحت رو پیش رو دارن

و بهمن هم عیدی رویایی

حالا اون امید رو به وقوع یعنی چی

یعنی هرخوشی خب میاد و تموم میشه میره تاخوشی بعدی

ولی من به امید و انتظار اون خوشی علاقمندم

کاری نداریم که بهمن برام اتفاقهای خوبی مثل جام فجر و جشنواره فیلم و تئاتر فجر رو به همراه داره

 .......................................

پینکی:میدونی پیمان مشکلت چیه

چی

پینکی: خودت الکی خسته میکنی

خب

پینکی: حوصله ندارم بقیش بگم

نمیشه که یا حرفت تموم کن یا اینجوری نمیشه پاک کنم بقیش

پینکی: پاک کن

باشه

پینکی: چی شد چرا پاک نکردی

حوصلش ندارم

پینکی: خر

بی ادب

پینکی: همینی که هست دست پرورده خودتم

حرف حساب جواب نداره

پینکی: نوکرتم

بووس

پینکی: بووس

 

دوستان این اهنگ خیلی وقتها مرتب گوش می کنم از شهریار قنبری

مال نسل قبل از منه

 متولدین دهه پنجاه و چهل مث خواهرم

که حسابی این شعر درک می کنن

ولی منم به شدت دوسش دارم

دانلودش بدون شک خالی از لطف نیست

پیشنهادی تضمینی

اهنگ غدغن از شهریار قنبری

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۶
پیمان

هرجوری خواستم این پست ندم نتونستم

این پست کاملا احساسیه

چون اگه دختر بودم گریه میکردم و تموم میشد

ولی الان حقیقتش لجم گرفته که  واقعا از حرکات و کامنتها و حرفهای من چی برداشت میشه

اره این پست احساسیه

و احتمال حذف شدنش زیاده

چون واقعا فقط رو احساسم  دارم مینویسم

و هرچی منطقم(پینکی) میگه پیمان این بچه بازیا چیه

یکم به فکر وجهت باش

راجبت چی فکرمیکنن دوستهای مهربونت

نمیتونم جلوی خودم بگیرم

این کامنت ببینین

     

خدارو گواه میگیرم که قصدم از ثبت این پست نه جلب کردن حمایت شماست و نه محکوم کردن عزیز کامنت بالایی و نه هیچ کدوم از این فکرها،اگر باشه

هیچ کاری نداریم این وب کجاست،صاحب این کامنت کبه و دلیل و ربطشم هیچ کاری نداریم

اما خب لازمه که در همین حد بدونین که این کامنت بعد کامنت من اومده

و مدیروبلاگ هم از اونجایی که کاملا واقفه در جواب فقط سکوت کرده

فکر کنم باید یقین داشته باشیم از اون موقع هایی که سکوت نشانه رضاست

راستی اینم بگم پیشاپیش انقدرم نازک نارنجی نیستم بخوام بهم برخورده باشه و دارم واکنشی احساسی نشون میدم

  هدف فقط همین که الان میگم

دوستان مهربونم که همیشه به من لطف داشتید

آیا در جمع شما خوانندگان و وبلاگ داران مهربون اما بسیار پرلطف و پرمهر کسی هست که به من حس بد داشته باشه؟

احساس کنه نیت بدی دارم از اومدن به وبلاگش

از کامنتهام برنجه یا رنجیده باشه

احساس مزاحمت کنه از طرف من

و در کل وجود من و کامنتهام تو وبلاگش اذیت کننده باشه؟

و یکجورایی هم روش نشه بگه آقا شما دیگه نیا خخخ

چون میدونین من حقیقتش نمیتونم خواننده خاموش باشم

آدم پرحرفیم،نقص دیگه،حرف زیاد میزنم

واسه همین هرجامیرم باید یک کامنتی حرفی چیزی بزنم

اولا که من کامنتهام با تموم احساسم مینویسم و هیچ دروغی توش نیست

اگه تعریف کردم احساس کردم باید تاتعریف کنم

اگه انتقاد کردم احساس کردم اینجا از نظر من مشکل داره

قبول دارم که کامنتهای من خیلی صریح خیلی وقتا و احتمال رنجوندنش زیاده

من ترجیح میدم منفور واقعی باشم تا یک محبوب خیالی

بابا اونجا نوشته نظر شما،اینم نظر منه

اگه نظرهای من حس بد میده و ناراحتتون میکنه خیلی منطقی و رک بگین بهم،چه کاریه خو

و کلا هم به تعارف و تعریف اعتقادی ندارم مگه واقعا لازم باشه و جاش باشه و چیزی جز احسنت و تعریف نشه گفت

و همینطور هم در رابطه با خودم کسی بخواد تعارف و تعریف کنه برنمی تابم

و هیچوت استقبال نمیکنم

چون اعتقاد دارم از اصلیتریبن دلایل پسرفت انسان همین تعریفهاست

و از اصلیترین دلایل پیشرفت انسانها انتقاد سازندست

..............................................

ترخدا اگه از من بدی دیدید بگید

شاید ندونم واقعا



پ.ن:تاکید میکنم این کامنت به هیچ وجه یک کامنت منطقی و استاندارد ازطرف پیمان نیست.



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۷
پیمان