در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴۳ مطلب توسط «پیمان» ثبت شده است

امروز داشتم یکم پیش خودم فکر میکردم فلانی اضافه کار میمونه اینقدر گیرش میاد...فلانی میره ماموریت اینقدر گیرش میاد...فلانی زنش کارمیکنه اینجوری پیشرفت میکنi...فلانی از فلان جا هواش دارن پیشرفت میکنه

همینجور داشتم موقعیتهای مختلف دیگران تحلیل می کردم و با خودم قیاس می کردم

و داشتم میرفتم تو مایه های ناله

که یک دفعه پینکی گفت

پینکی:هووووووووووووووووووووووووووووووو خو چته...به توچه خو..اونا مسیر خودشون دارن..تو هم مسیر خودت..چرا داری حسادت میکنی..مگه میخوان جای تو رو بگیرن

به حرفهاش که دقت کردم دیدم راست میگه

هرکسی تو زندگی هدفی داره و بر اساس اهدافش موفقیت بدست میاره

من هدف خودم دارم پس دلیل نمیشه با اونا تداخلی داشته باشم که بخوام از موفقیت و پیشرفتشون ناراحت بشم یا خدای نکرده بخوای ارزوی بد کنم واسشون

یکم دقیق تر که فکر کردم دیدم اصلا خدا هدف یکی از نقاط استراتژیک تو هرانسانی قرارداده که اگه هرکسی اون هدف درنیابه بدون شک یک جای زندگیش لنگ میزنه

حالا صدهم امداد غیبی بیاد کمکت کنه اصلا

رو این حساب واقعا اگه انسان هدفش مشخص باشه دلیلی نداره از موفقیت دیگران ناراحت بشه..چون اگه تو اون حوزه و تخصصی که دوست داشته باشه و بهش علاقه داشته باشه سرش تو لاک خودشه و هیچ کس رقیب یا مانع موفقیت خودش نمبینه و بلکه خیلی هم خوشحال میشه از موفقیت دیگران و واسشون دعا میکنه خدابیشتر بهشون بده

خیلی منطقیه به نظرم و حتما نیازی نیست ادم خوبی باشی تا این کار انجام بدی...یکجورایی حساب دو دوتا ۴ تا دیگه..مریض که نیستی یکی ببینی داره پیشرفت میکنه ناراحت بشی..چرا چون میترسی جای تو رو بگیره و تو عقب بمونی

نه...هدفت داشته باش و واسش تلاش کن بقیش بسپار به خدا...آخرش هراتفاقی و هرمقدار پیشرفتی یا عدم پیشرفتی باشه بعید میدونم اخرش پوچی و نامیدی باشه..چون واسه هدفت تلاش کردی

البته یک تلاش برنامه ریزی شده و رو حساب کتاب

ببخشیدا..میدونم یک چیز بدیهیه واسه شما و خب احتمالا خیلی وقت پیشا به این رسیدین یا شاید روانشناسا و خیلی کتابهای دیگه راجب این موضوع نوشتن..ولی خب من امروز درکش کردم و گفتم بنویسمش..بعله

 

بعضی آهنگها تو لحظات مختلف زندگی و لحظات سخت تر آینده خییلی به کار میاد...لحظاتی که یک اهنگ میتونه خیلی تو ادامه دادن مسیر کمکتون کنه و امیدوار نگهتون داره

این اهنگی که میخوام بزارم از اون اهنگایی که همیشه بهم روحیه داده و احتمالا خواهد داد

اگه خواستید دانلود کنید و گوش بدید

به دونکته توجه کنید

اول این که انگلیسیه

دوم این که  کنجکاو نشین برین کلیپش دانلود کنین...

 

دانلود

 

 

پینکی:الان چرا اینقدر به من کم دیالوگ دادی؟

خو لازم نبود حتما دیگه

پینکی:شرایط میزبانی دیگه..باوشه...

همینی که هست عشقم

پینکی:باوشه...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۸
پیمان

قلم را به زور می خواهم مانع شوم

که باز شروع نکند به از تو نوشتن

چه فایده آخر

وقتی جز بی تابی پوچ هیچی نیست

وقتی جز عجز و ناله چیزی نیست

یا جز حرف قشنگ زدن و امیدواری های بلند مدت چیزی نیست

چه فایده وقتی نبودنت بوی بی اهمیتی من برای تو را می دهد

چه فایده وقتی نبودنت احساس سرد این که حتی نیم نگاهی هم به من نمی اندازی را تداعی می کند

آخر چه فایده لامصب وقتی بهار است ولی گویی لشکرم در زمستانی سرد گرفتار شده

وقتی نیستی تا برایشان سخنرانی کنی

با زبان خود وعده شان دهی این زمستان سرد و سخت لعنتی هم به پایان می رسد و می آیی همراه بهار

نیستی که امیدواریشان دهی و جاری کنی اشک ذوقشان

با تمام این ها اما

قلم می لغزد از دستم و کار خویش را پیش می گیرد

و مرا با تمام ناامیدیها و تلخیهایم پرت می کند گوشه ای

آری بازهم حریفش نمی شوم

انرژی و مددیست که تو بهش دادیست دیگر

که هیچ حریفی را جلودارش نیست

نه ناامیدی حالیش است و نه پوچی و نه تلخی

و نه لشکر طفلک به زمستان گرفتار شده

می لغزد و به امید می نویسد از تو

کاری ندارد نیستی یا فکر هم نمی کند به افکار ناامیدکننده

چرا که تا یاد گرفته دوست داشتن از تو بوده

و نوشتن هم همچنین


این هم آخرین شاهکار من که به زبان عکس در آمد..غذایی کاملا مجردی خخخ


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۱
پیمان

اصولا پدیده شهوت یک بخش کاملا نهادینه در هر انسانیه که همه به طور حتم دارنش

ولی بالاتفاق به نوع ها و روشهای مختلف پنهانش می کنن

هرکسی با شهوت درونیش به نوعی برخورد میکنه

یکی چادر سرش میکنه یکی شیش تیغش میکنه یکی سیبیل میزاره واسش یکی ریش پروفسوری یکی  مینی ژوب تنش میکنه یکی چفیه میندازه گردنش یکی ساپورت پاش میکنه و....

همه این کارها انجام میشه تا اون شهوت خوش ظاهرتر نشون داده بشه

ولی حقیقت این که شهوت همون شهوته و در اصل تغییری نمیکنه اما خب  خیلی از انسانها اصرار دارن یکجور منطقی جلوش بدن که بگن نههههه ما و شهوت؟؟؟

این حجابم ببین  این تیپ روشنفکریم ببین به این ریش اصن میاد به ایین صورت باکلاس شیش تیغ اصن میاد؟

با این وجنات و سکنات اصن مگه داریم..مگه میشه شهوت داشت؟حرف مفت میزنیا....

این گونه میشه که جناب آقای شهوت منزوی و مستاصل گشته و دیوانه میشود

چرا؟

چون این شهوت بدبخت ْخدا تو یک پک هیجان و لذت سرگرمی همراه انسان روانه این دنیا کرده بودش که تو سالهای دوری از خونه نسبتا اون غربت آسون تر کنه

و اصلا اصل وجودی خودش همینقدر ساده و راحت می دید

ولی وقتی دید انسانها با بزرگ و بزرگتر شدنشون چقدر سعی در نفی و کتمانش دارن گیج شد 

اخه جریان جیه؟فازشون چیه؟

بعله این گونه شد که آقای شهوت هم افسرده شد و گفت باشه بجرخ تا بچرخیم 

حالا که شما میخواین من پنهان کنین منم طبق قراردادی با شیطان خان رجیم نشان لج میکنم و به هرصورت ممکن خودم نشون میدم

این گونه بود که شهوت جنگی ناخواسته رو با انسان شروع کرد و زد دهنش رو آسفالت نمود 

همون شهوتی که زیبا بود و نجیب و دوست داشتنی

شد عامل فساد و بدبختی یک جامعه و ای بسا جامعه جهانی در این حد که شهوتی که فرستاده شده بود تا به صورتی کاربردی در خیلی زمینه های بشری طراوت بخش روح و فکر انسان بشه حاالا دیگه هرکی به اسمش برمیخوره یاد  محرک امیال جنسی  می افته 

و جالب تر این که جنگیدن باهاش شد امتحان الهی و نبرد الهی

نمیدونم شاید انسان جنبش نداشت و خواسته یا ناخواسته سمت امتحان الهی پیش می رفت همنجور که در دین جهاد اصغر و اکبر و واویلا لیلی دوست دارم خیلی ْ هم اومده

امااا خب همینقدر میدونم که حداقل میشد و میشه شهوت رفیقمون باشه و یک محرک قوی برای پاک کردن دلتنگیهامون

تا دشمنمون و صرفا محرکی قوی برای عقاید صرفا جنسیمون

شاید فقط با انکار نکردنش و منطقی و اصولی رفتارکردن باهاش و جبهه نگرفتن مقابلش

دقیقا مث رفتار با یک بچه شاید...

 

پ.ن:روز طبیعت بر همتون و روز زن و مادر بر تمامی بانوان و نازنین مادرهای کشورم و دنیا تبریک می گم ببخشید با کلی تاخیر البته

پ.ن:نزدیک به دوهفته فعالیتی نداشتم..خب چون واسه خودم عجیب بود میگم خخخ اما خب دلایلی چون مقداری استراحت کردن و درگیربرگشت بودن و دسترسی نداشتن به کامپیوتر داشت و البته این که میخواستم پست قبلی که خیلی واسش انرژی گذاشتم و حرص خوردم مقداری تو صدر باشه که هم دیده بشه هم دوستان پرلطف تر بشناسم که خب حقیقتش در عین ناخواستن ولی قضاوتم کردم و تصمیم گرفتم..شاید باید برای کسایی زنده باشی که همیشه واسشون زنده باشی و زنده بودنتون بخوان و انرژی شما انرژی خاص و دوست داشتنی براشون :)
۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۳۵
پیمان

سلام

سال نووووووووووووووووووووووتون مبارککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک

سال 94 که گذشت...هرچی که بووووووووووووووود

امیدوارم از صمیم قلب ،از صمیم قلب،از صمیم قلب

بهترین حس های خوب،عاشقانه ترین لحظه های ممکن،اصل ترین وفاداری ها،با کیفیت ترین سلامتی ها،ناب ترین امیدها،خاص ترین موفقیت ها و بامعرفت ترین شادی ها رو با مدیریت خدا تو سال جدید پذیرا باشید

بخندین بخندین وبخندین( و فقط به دور از هر غم لعنتی و هر احمقی که خواست غمگینتون کنه و بخواد به  هررررررر دلیلی غم به دلتون بزاره و اشکتون سرازیر کنه ) و خنده هاتون به هرکسی که نزدیکتونه منتقل کنید و دنیایی سراسر انرژی ببخشید به تموم انسانهایی که در این سال می بینید

راستش میخواستم یک  ویژه برنامه داشته باشم واستون واسه روز عید

ولی به دودلیل احساس می کنم اونی نمیشه که خوب بشه

چون هم سیستمم ندارم اینجا و واقعا از نظر امکاناتی فلجم

و هم حقیقتش اون طراوتی که باید داشته باشم ندارم چون دور و برم شلوغه و ذهنم باز نیست خیلی

اما دیدم که که دلم واینمیسته بی هیچ که..پس گفتم با یک سرd کلیپ و طنز بی مزه خودم یک پستی  مثلا ویژه برنامه درست کنم

ابتدا یک کلیپ از سری کلیپهای سوریلند ببینین و برگردیم

دانلود

پینکی،میگ میگ،قوس قوس بیاین بچه ها عید شده ییاین ماچتون کنم

پینکی:به به آقاااا مبارکه،مووووواچ مووااااچ مووواچ،موو..

ااا بسه دیگه جوگیر مث این پیرمرد  پیرزنا تا صورتت خیس نکنه  و حالت بهم نزنه ول نممیکنه

میگ میگ:آقا چه وضعیه دم سال نو میزنی تو ذوق بچه میگ میگ

قوس قوس:فوووس خاک توسرت قوسسسس خاک تو سرت

اخه عزیزم قربونت برم فدای اون لباس عید خوشکلت بشم ،عسیسممم

پینکی:خوبه خوبه با اون دماغ گندت خجالت نمیکشی،پاشو خودت جمع کن نه به اون حرکتت نه به این لوس بازیت

خو چیکار کنیم هرچی ادبیات زنده مونده ار دهه هفتاد به اینوره،دهه شصت به اونور کلا سوخته،اینا هم اینجوری قربون صدقه هم میرن،حالا لوس نشو بیا ماچ بده عزیزم،ولی قبول کن خیلی ضدحال سه تا بیشتر ماچت کنن

پینکی:خخخخ میدونستم بدت میاد از قصد کردم

میگ میگ:ماچ ما مونده هااااا میگ میگ

ای وای ببخشید

بیا میگ میگ خودم موووواچچچ موواچ موواچ

قوس قوس کوچولو بیا عزیزم مووواچ موواچ موواچ

پینکی:خب

میگ میگ:خب

قوس قوس:خب

خب به جمالتون،چیه خب خب راه انداختین

پینکی:الان هم مارو الاف کردی هم پست خودت داره لوس میشه

من میگم برم یک کلیپ ببینیم و برگردیم بیایم حرف بزنیم هوم..ها دیگه بریم خخخ

دانلود

پینکی:خب

میگ میگ:خب

قوس قوس:خب

بابا اینقدر نگین خب تو عذاب وجدان گیر میکنم،خودم الان استرس خراب شدن پست دارم..شما هم اینقدرمیگین بدتر میشم خب

پینکی:خب تو که برنامه نداری غلط میکنی شخصیت هات ردیف میکنی جناب استاد نویسنده

خب بابا من شماهارو اوردم هم سال نو تبریک بگین هم هم دیده بوسی بعد مدتها داشته باشیم و هم پست ویژه عید یکم بار طنزش بره بالا خو

میگ میگ:خو سال به دوازده ماه به ما یک دیالوگ نمیدی،الان خواننده ها اینارو بخونن هیچ شناختی از ما ندارن،بعد توقع داری چیجوری بیایم بخندونیم ملت؟

قوس قوس:پارسال وعده دادی که تو سال جدید بیشتر ازمون استفاده میکنی قوووس اما دریغ از این که زرشک هم نثارمون کنی قووس

آقا وش کنین من شماهارو میارم پست حالت صندوق پیشنهادات و انتقادات میشه

بریم باز یک کلیپ ببینیم ببینیم چیکار کنیم

 دانلود

پینکی:آقا من یک چیزی بگم؟

بگو

پینکی:آقا اصن گله گزاری به کنار  ولی بابا وقتی خودت استعداد طنز نداری اخه از ما چه توقعی داری بیایم پست طنز کنیم

یعنی حالا راه نداره دم عیدی ملت بخندونین؟

میگ میگ:نوچ

باوشه پس باز بریم یک کلیپ ببینیم خخخ

دانلود

پینکی،میگ میگ،قوس قوس،ملت که نخندوندین آخرش...لااقل بیاین تبریک سال نو بگین

پینکی:این شد...خوانندگان مهربون و عزیزترازجان که مهربونیتون گرمابخش پستهاست..فرارسیدن بهاررویایی بهتون تبریک میگم..معرفتتون روز افزون و رحتون سرشار ازآرامش..امیدوارم سالی پر از ازامش و سلامتی و موفقیت پیشرو داشته باشین،ارادتمند پینکی،میگ میگ،قوس قوس( البته به نیابت ازشون چون گفتن تو لفظ قلم تر حرف میزنی خخخ و البته با تقلیدی یواش  از اسم فیلمی هنوز اکران نشده)

میگ میگ:میگ میگ گفتنی هارو پینکی گفت..امیدوارم سال خوبی داشته باشید پر از سرعت میگ میگ

قوس قوس:قووووس عیدتون مووبارککک قوووس

خب دوستان ما که نتونستیم پستی طنز بسازیم که درخور ویژه برنامه باشه که بتونیم شاد کنیم شمارو ولی لااقل بیایم یک نتیجه اخلاقی بگیریم که حداقل یک چیزی داشته باشه از این پست

نتیجه این که هیچوقت زور جواب نمیده ولو این که اون زور ملو باشه،وقتی حس طنز نیاد نمیاد،نمیتونین بچه هاتون به زور وادار کنین بانمک باشن...پس بیایم تو سال جدید هیچ چیزی به زور نخوایم،از عشق و احساس و محبت گرفته تا پست و نظر و کامنت و لایک :)

در اخر من شما رو دعوت میکنم به دو کلیپ دیگه که لااقل از این لحاظ یکم شبیه ویژه برنامه باشه و یک فایل صوتی محصول مشترک من و خواهرزاده دوسالم که بسیار کوتاه و متوجه میشین خودتون  چیه جریانش که به عنوان حسن ختامه

خب دیگه زیادی حرف زدم،موتور طراوتتون روشن کنین و بقیه رو هم پرطراوت کنید و تا میتونین خوش بگذرونین و دید و بازدید کنین و بخورین...حتی شده به دیدن یک درخت سبز برین برین...خلاصه که نبینم عیده ولی تو دلتون عید نیست...شاد باشین..فعلا میگ میگ

دانلود

 راستی این کلیپ فرق داره با اونا..خیلی پرمغز و صمیمانه بود...دوستم واسم فرستاد تاکید کرد با تامل ببینش..دیدمش و خیلی دوستش داشتم و رفتم تو فکر..امیدوارم به مذاق شما هم خوش بیاد

دانلود

 

حسن ختام

 

پ.ن:میدونم شاید کلیبپ هارو دیده باشید..ولی امیدوارم ندیده باشید...و امیدوارم خودمم قبلا نگذاشته باشمشون حافظه که ندارم خخخ در کل خالی از لطف نیست حتی دوباره دیدنشون

پ.ن:شاد باشید


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۰۸
پیمان


سلام

راستش حرف داشتم،نه که نداشتم

البته نه به شکل منسجم دیشب که چندتا همزمان باهم بخوان نوشته بشن و اخر یکیشون فرصت کرد ثبت بشه

ولی خب گفتم این پست بیشتر تصویری باشه تا هم حوصلتون کمتر سر بره

هم  شما با خانواده آقای موسی کو تقی آشنا بشین

 این توضیح بدم که خانواده آقای موسی کو تقی  یکسالی هست مهمون ما  شدن

و آشیانشون تو بالکن کوچیک خونمون بنا کردن

جدیدا صاحب دوتا تخم شدن

دوتا نکته بگم بعد بریم سراغ عکسا

موسی کو تقیا خیلی ترسوان..ولی الان که فصل حساس برای تخم هاست نزدیکشونم بشی از رو تخمشون بلند نمیشن،عجیب مادرای دلسوزین

بابا موسی کوتقیا هم احساس مسئولیت بیشتری می کنن در هنگام بارداری

این شما این هم خانواده  آقای موسی کو تقی

در تصویر زیر خانواده آقای موسی کو تقی میبینید که آقای خانواده روی لبه سبد نشسته..در راست ترین حالت تصویر تخم های محترم یا بچه های آینده این خانواده می بینید به همراه آشیانه خانواده البته به سختی



ایشون مادر خانواده هستند که تو این دوران شجاعانه رو تخم هاشون میخوابن و از عالم و آدم و سرما نمیترسه و مادرانه ای میسازه بس عاشقانه


 

و اما پدر خانواده که در غیاب مادر خانواده که رفت انگار یک استراحتی یا به قول خارجیا برک تایمی داشته باشه وظیفه محافظت از آشیانه و تخم هارو به عهده گرفت


و اما تخم ها یا آیندگان خانواده



شاید باید خیلی وقتها خیلی چیزا که یادمون رفته از حیوونات بیاموزیم..شاید حتی برای رسیدن به خدا


پ.ن:تصاویر از خانوم خانواده شفاف نیست چون پدرخانواده غیرتی بود نزاشت عکسهای خانومش شفاف باشه خخخ

پ.ن:ببخشید کیفیت عکس ها خوب نیست چرا که نمیخواستم خیلی باعث آزار خانواده آقای موسی کو تقی بشم :)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۲
پیمان

امروز که دوبار اشک ریختم

احساس کردم خیلی دیگه اشکم لب مشکمه

از یک طرف خیلی احساس خوبی داشتم که اینقدر با احساسم که احساساتم به صورت مستقیم و سریع السیر تبدیل به اشک میشه و اینقدر عواطفم زندست

از طرفی احساس بدی داشتم که خیر سرت مردی ناسلامتی،از قدیم گفتن مرد که گریه نمیکنه،حالا اون به جهنم میگی هرکسی گریه میکنه ولی لامصب دوبار تو دوزمان مختلف؟

جریان چیه؟

هیچی بابا،بنده امروز صبح ساعت 10 رفتم فیلم ابد و یک روز رو دیدم ساخته سعید روستایی

و در ساعت 19:30 بعد ازظهر هم رفتم سینما فیلم بادیگارد دیدم ساخته ابراهیم حاتمی کیا

یعد حالا زارت سرهردوتا فیلم شروع کردم به اشک ریختن

حالا بادیگارد خوب بود اخراش دیگه شروع کردم به آبغوره گرفتن

سر فیلم ابد و یک روز که دو سه جا همینجور اشک بود که سرازیر می شد

کلا خودم مونده بودم تا این حد چگونه اخر احساسیم(چی شد جمله بندیم خخ)

بگذریم ولی چه فیلمایی بودن این دوتا فیلم به خصوص ابد و یک روز

یعنی ابد و یک روز 16 تا سیمرغ که درو کردحلاللللللللللللللش

پریناز ایزدیار سیمرغ نقش اول زن که برد حلالشششش

چقدر خوب بود این فیلم

به وجد اورد من یعنی

البته دوست داشتم تراژدی تموم بشه ولی خب بازهم چیزی از کیفیتش کم نکرد

همه چی خوب بود،خوووب که میگم خوووووووب ها

نوید محمدزاده من تازه فهمیدم چرا میگن استعداد جدید بازیگریه،عالی بود بازیش

پیمان معادی و بقیه بازیگرا همه خوب بودن

بازیها عالی،فیلمنامه عالی،طراحی صحنه،کارگردانی موسیقی همه چی خوب

واقعا اگه فرصت کردین برین ببینین این فیلم،خیلی خوبه

فیلم بادیگارد هم بد نبود،خوب بود

پرویز پرستویی هم خداییش حقش بود واسش سیمرغ بهترین بازیگر مرد بگیره

شاید رو ریتم همیشگی حاتمی کیا ساخته شده بود و باز هم همون شعارها و به نوعی تجدید آرمان ها

و شاید به قول دوستم نیم ساعتش الکی بود خخخ

ولی مجموعا خوب بود و خب تونست در اخر اشکم دربیاره

هرچند به نظرم بعضی حرفها نیمه تموم گذاشت

اما ارزش دیدن داره و بازهم تونستین برین ببینینش

 

روزسینمایی بود واسم امروز و کلا این پست هم تحت تاثیر خودش قرار داد و نزاشت حرف دیگم بزنم خخخ

ایشالا پست بعدی

پس فعلا میگ میگ

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۸
پیمان

سلام

همونجور که قبلا هم اشاره کردم به یک چالش دعوت شدم و خب هم به رسم ادب و هم به رسم هیجان خخخ دوست داشتم این چالش انجام بدم

عرم به حضورتون که بیگانه خانوم وبلاگ تکامل من  قابل دید و به یک چالش دعوت کرد

چالشی به اسم اگر زمان به عقب باز می گشت چه کارهایی را دیگر انجام نمی دادیم
خب اولش جالب یا بانمک دیدم چیزی که تو اولین بار به ذهنم خطور کرد باهاش شروع کنم بعد برم سراغ چالش

اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد که باهاش شروع کنم تیکه ای از اخرین اظهارات مسعود شصت چی تو اخرین قسمت مرد هزار چهره دو بود که به صورت اهنگین اومد تو ذهنم،زمانی که پژمان بازغی که تو نقش افسرپلیس بود ازش پرسید حالا که دیگه همه چی تموم شد و مشخص دوس دارم خیلی خودمونی یک سوال ازت بپرسم،اگه زمان برمیگشت به گذشته چکار میکردی یا چه کارهایی انجام نمیدادی؟

مسعود شصت چی هم در جوابش گفت:

اگه میتونستم برمیگشتم به بچگیم و بستنی یخی میخوردم،با بچه ها تو کوچه فوتبال بازی میکردم و سرم می گذاشتم روی پای مامانم تا واسم قصه بخونه و....اما خب هیچ کدوم از اینا که نمیشه پس حالا که نمیشه من بفرستین یک جای دور جایی که نه کسی من بشناسه نه من کسی من بشناسم نه من کسی اذیت کنم و نه کسی من اذیت کنه و بتونم یک زندگی جدید شروع کنم..یک شروعی تازه

 

خب اما خب اگر زمان برای پیمان به عقب بر می گشت

میدونم خیلی طولانی میشه باز ولی ببخشید باید این همین اولش بگم که چندسال پیش دوستم ازم پرسید تو زندگیت چه حسرتهایی داری و چه اشتباهایی کردی و دوست داری چه اشتباه هایی جبران کنی و من هرچی گشتم حقیقتش چیز دندون گیری پیدا نکردم..چون معمولا راضی بودم به رضای خودش و چیزهایی که یادم اومد بیشتر واسه تلاش نکردن هام بود و خیلی حسرت گنده ای نیافتم حقیقتش،رو این حساب الان هم که میخوام بگم پشیمونی صد در صد نیست راستش خخخ ولی خب شاید نبود بهتر بود یا به شکل دیگه ای بود بهتر بود

نمیخوام دیگه خیلی برگردم به گذشته مثلا دوران کودکی چون خیلی نمیشه کنترلی براش قائل شد برای اون سن واسه همین فکر میکنم بریم از اولین تصمیم نهایی زندگیم بهتر باشه

اگه برمیگشتم به گذشته شاید به حرف مشاوره دبیرستان گوش میدادم و می رفتم رشته انسانی و متعاقبش دنبال رشته هایی مثل فلسفه یا ادبیات یا تاریخ یا هنر یا تربیت بدنی یا  روانشناسی یا حتی زبان انگلیسی خخخ

ولی خب پشیمون نیستم خیلی چون هم به کامپیوتر و مهندسی علاقه دارم و هم این که بابام دوست داشت یکی از بچه هاش مهندس باشه و در واقع تصمیم گیرنده بابام بود نه من خخخ واسه همین باز هم رو این تصمیم خیلی تسلطی نداشتم ولو این که خودم از اسم مهندسی هم خوشم میومد و هم تو اون دبیرستان دوتا رشته بیشتر نبود،تجربی و ریاضی که پیش دانشگاهی هم فقط ریاضی،واسه همین بیشتر نگاه خودم هم این بود تا اخر تو یکجا باشم که اون رشته داشته باشه و دوستها رو داشته باشم خخخ

 ولی خب غافل نشیم از این که فوق العاده رشته هنر دوس دارم و خیلی دوس دارم حداقل یکی از بچه هام در اینده ایشالا بره رشته هنر خخخ

اگه برمی گشتم به گذشته تو دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی سعی می کردم بیشتر خوش بگذرونم،شیطنت کنم و اینقدر تو خونه محبوس نکنم خودم که بخوام به همه فخر بفروشم من 4 سال تنها بودم در حالی  4 تا 6 سال بدون خاطره رو سپری کنم،انگار که تاریخ برام تو اون 4 تا 6 سال ایستاده که هیچ نیمچه خاطره و یادی باقی نگذاشته

البته جز رد شدن شدنهای بی هدف و فقط به قصد دید زدن های کوتاه دختران دبیرستان غیرانتفاعی نشاط و البته جز علاقه به دختری که شبیه خلال دندون بود و تو یک زمان مشخص تو ظهر  بعد تعطیلی دبیرستان از دبیرستان دخترانه نشاط درمیومد و میومد سر چهارراه منتظر  وایمیستاد و دوسال تمام فکر و ذکر من این بود که سریعتر از مدرسه بیام بیرون و برسم به چهارراه و تو هنگام رد شدن نگاهش کنم،اون هم فقط نگاهی کوتاه چون چشم تو چشم شدن همان و لرزه بر اندام من افتادن همان،و خب رویای همیشگی من که خودش بیاد جلو بهم پیشنهاد بده خخخخخخخ

اگه به گذشته برمیگشتم بیشتر درس میخوندم تا حداقل به صورت مستقیم کارشناسی قبول می شدم یا دانشگاه بهتری قبول می شدم

حداقل یک سال پشت کنکور میموندم نه این که بلافاصله همون سال اول برم دانشگاه،به خصوص این که سربازی هم نداشتم

اگه به گذشته بر می گشتم دوست داشتم عاشق محیا نمی شدم که بخواد پنج سال سیاهی واسم به دنبال داشته باشه،شاید اون پسر معصوم و به نوعی پاک قبل دانشگاه نباید اینجوری می افتاد تو قلتک احساس

 اما خب دروغ چرا پشیمون هم نیستم عاشقش شدم ،پشیمون نیستم سه بار نه شنیدم ازش،حتی با این که کاردانیم شیش ترمه شد و پنج سال زندگیم تحت تاثیر خودش قرار داد

میدونین با تموم این ها تجربیاتی که بدست اوردم دوس دارم و خب شاید هم عافیت خدا بوده،نمیدونم ولی خب بهش خوش بینم

اگه به عقب برمیگشتم در جریان همون پنج سال سیاه تو دنیای مجازی به هر دختری که میرسیدم پیشنهاد دوستی نمیدادم که بخواد این تعداد زیاد رابطه با دختر تو دنیای مجازی تو ذهنم باشه که هیچکدوم هم به دنیای واقعی حداقل به صورت دیداری و روال نرسه خخخ

رابطه هایی عجیب غریب که الان که فکرش می کنم واقعا فازم چی بوده خخخ

یک بار یکی تو دبی،یکبار یکی تومجارستان،یکبار یکی 35 ساله تو قم خخخ یکبار یکی 18 ساله تو تبریز یکبار یکی تهران و..................

به قول یکی از دوستام تو توکل ایران دوست دختر داری الا شهری که توشی خخخخ

جالبه که هیچکدوم هم به دنیای واقعی کشیده نمیشد دلمون خوش باشه که دوست دختر داشتیم ..اسمش که رومون هست لااقل واقعی بود خخخخ

اگه برمیگشتم به عقب یک سری شیطنتهای متوالی انجام نمیدادم که منجر بشه به بعضی دردها و و یک عمل خخخخ

ببخشید این یکی نمیتونم توضیح بدم یکم منشوریه خخخ

اگه برمیگشتم به عقب تو دوران دانشجویی بیشتر درس میخوندم که هم بیشتر لذت ببرم از درس خوندن که الان قدرش ندونم و خب واسه ایندم و بهره برداری از خوندن ها و معدل و این چیزا واسم بهترباشه

اگه برمیگشتم به عقب میخوندم بیشتر واسه ارشد قبل از مشغول به کار شدن که الان تو کارمندی اینقدر سخت نباشه شرایط خوندن

اگه برمیگشتم به عقب شاید این کار الانم انتخاب نمیکردم حتی با این که بازهم پشیمون نیستم و تجربه های خوبی بدست اوردم

اما یکم صبر میکردم و مقداری دندون بیشتر رو جیگر میگذاشتم

اگه برمیگشتم به عقب بیشتر میرفتم دنبال فوتبال بازی کردن در سطح حرفه ایی که الان فقط از تلویزیون دنبال نکنم و مختصر نشه به بازیهای محدود تو سالن و زمین خاکی

اگه برمیگشتم به عقب اهنگهارو با ولوم کمتری گوش میدادم تا ضربش کم کم نشون نده

اگه به عقب برمیگشتم بیشتر به موهام میرسیدم و به فکرشون میزدم و ژل و این کوفت و زهرماریهارو مصرف نمیکردم

کلا بیشتر به فکر سلامتیم میبودم

درکل اگه برمیگشتم به عقب بیشتر هوای پیمان میداشتم،بیشتر پاک نگهش میداشتم  و بیشتر بهش بها میدادم و شاید بیشتر باید بهش سخت می گرفتم

ببخشید طولانی شد..سعی کردم خیلی جامع باشه اما خب نمیدونم شاید خیلی چیزا فراموش شده باشه..نمیدونم..امیدوارم کاملترین حالتش باشه..اما میگم من خیلی حسرت و پشیمونی تو زندگیم ندارم چون درسهایی گرفتم که مطمئنم میتونم در ادامه زندگی ازشون استفاده کنم..ولی چه بهتر که از راه های بهتری بدست میومدن

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۳
پیمان


اسمش مرجان بود

تو یکی از محله های پایین شهر تهران به دنیا اومده بود

دختری شاد که هیچ کدوم از اهل کوچه از دست شیطنتهاش در امان نبودند

روح محله بود،به خصوص تو بدبختی ها و خستگی ها و گلایه های مردم از دوره زمونه خنده هاش خستگیهارو یکم تسلی می داد

تو دوازده سالگی،یک روز که پدرش رفته بود سرگذر برای کارگری و مادرشم رفته بود بالاشهر خونه مردم نظافت کنه،موقعی که میخواست بره مدرسه،سه تا از پسرهای محله میریزن توخونشون و بهش تجاوز میکننبعد از اون دخترک دیگه مدرسه نرفت و حتی به ندرت تو محله میشد پیداش کرد چه برسه به این که خنده هاش بشه دید

تو نوزده سالگی عاشق یک عکاس شد که همیشه میومد تو یک پارک خاص و مشغول عکاسی می شد

عکاس یک مرد سی و دو ساله بود که به تازگی زنش با یک دختر چهار ساله طلاق داده بود

مرجان هرروز می رفت پارک و مشغول تماشای عکس گرفتن عکاس می شد

کم کم بهش نزدیک شد و عکاس متوجه کرد که چقدر بهش علاقه داره

عکاس که اول بی اعتنایی می کرد کم کم راضی شد و اونم ابراز علاقه کرد

بعد از چهار سال دوستی باهم ازدواج کردند

از روز اول رابطشون عکاس با مرجان بدرفتاری می کرد و اسمش گذاشته بود معشوق ازاری

جالب اینجا بود که با تومو بدرفتاریها ولی مرجان روز به روز بیشتر شیفته عکاس می شد

از روز اول رابطشون مرجان دستکش سفید می پوشید و به همه می گفت واسه افتابه

ولی خب درواقع برای این بود که عکاس سیگارش با پشت دست مرجان خاموش می کرد و نمیخواست کسی بفهمه

از این دست اذیت و ازارها زیاد دیده بود ولی دم بر نمی اورد

بعد از ازدواج ضرب و شتم بیشتر شده بود ولی باز هم مرجان اعتراضی نمی کرد

حتی با این که پدرش متوجه شده بود و میخواست طلاقش بگیره

ولی مرجان زیربار نمی رفت

دوسال بعد ازدواجشون عکاس طوری مرجان زد که نصف بدنش رفت زیر گچ

ولی حتی بعد این اتفاق هم رو تخت بیمارستان مرجان راضی به طلاق نشد

اوضاع به همین منوال بود که شیش ماه بعد خبر اوردن عکاس تو یک تصادف مرده

با این اتفاق مرجان داغون شد و از همه کس و همه چیز کناره گرفت

تو اون روزها که مدتها بود منتظر چنین فرصتی بودم

سعی کردم به مرجان نزدیک بشم

یک سال تلاش کردم تا بلاخره تونستم رضایت نسبی مرجان کسب کنم

و سال بعدش باهم ازدواج کردیم

مرجان داشت روز به روز بهتر می شد

و شرایط زندگیمون روز به روز بهتر

وقتی که شرایط بهتر دیدم

 دوراز به مرجان گفتم

یکی این که کسی که با ماشین به عکاس زد من بودم

و دوم این که یکی از اون سه نفری که به مرجان تجاوز کرد من بودم

دوروز بعد مرجان خودکشی کرد

و فرداش تو بیمارستان مرد.

 

برداشتی نصفه و نیمه از یک داستان واقعی

 

پ.ن:اگه جایی دیدین یا شنیدین همچین داستانی به این شکل و واستون تکراری بود حتما بگین،لطفا

پ.ن:می دونم ناقص بود و خیلی کوتاه،فعلا فقط میخواستم کلیتش بنویسم تا بعدا اگه ارزشش داشت فیلمنامش بنویسم

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۵
پیمان

واقعا نوشتن زوری نمیشه ها

الان دوساعت زور میزنم چی بنویسم

اخه دلم نمیاد فقط عکس خالی بزارم بدون متن

معرف حضورتون هستم که خیلی پرحرفم خخخ

ولی خب هرچی زور میزنم یک چیزی بنویسم

نامردا هیچ کدوم از وزرای نوشتنم همکاری نکردن

به یک چالش دعوت شدم

احتمالا پست اینده یا چندپست دیگه وارد این چالش بشم

فعلا میگ میگ

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۷
پیمان


سلام

طبق جلسه ای که با شورای صنفی با ریاست پینکی داشتم تصمیم براین شد که

پینکی:حالا این شورای صنفی چی هست؟

نمیدونم همینجوری یک کلمه قلمبه اومد تو ذهنم اوردمش،توروهم کردم رئیسش

پینکی:ایول،خب

تصمیم براین شد که در جهت همون حال و هوای همون موضوع عید از امروز تا خود روز عید هرروز عکس بزرگ شدن سبزه پدرمحترم( که هرسال ده روز قبل عید میزاره واسه روز عید و گذاشتن سر سفره هفت سین بزرگ شن) واستون میزارم تا هم حال و هوا عید بزنه به وبلاگم و هم فلسفه رویش به صورت زنده و مستند قابل مشاهده باشه واستون

پینکی:این که همون شد که

نه دیگه این فلسفه رویش اون حال و هوای عید،فرق داره باهم

پینکی:برو یره بگو میخوام کشش بدم نمسدونم چیکار کنم

چه ربطی داره خو فکر کردم نیازه نوشتم دیگه

پینکی:ها دیگه ما هم که گوشامون مخملی

گرفتاری شدیما،اصن وبلاگ خودمه دلم میخواد

پینکی:ببخشید پس قانون احترام به خواننده چی میشه

ای دهنت آسفالت،همین کاراروکردی دیگه همه طرفدارت شدن نمیتونم بگم بالا چشت ابرو دیگه

پینکی:خخخخخ تا چشت درآد

کصافط...اجازه هست دوخط دیگه بنویسم؟

پینکی:اجازه ما هم دست شماست،بنویس عزیزم ولی منظور این که آب نبند بهش ملت حوصلشون سربره،همونجور که بعضا انتقاداتی هم شده به زیاده نویسیت،کلا هم واسه خودت میگم همین خواننده های مهربونتم زده بشن از وبلاگت وگرنه من که محبوبیتم دارم خخخخ

بعله :l

اره خوانندگاه عزیزدل احساس کردم این کار قشنگیه که بتونم به استقبال عید بریم،نمیخوام بگم شما هم از این کارها بکنین ولی خب اگه شد و تونستین حداقل از سفره هفت سینتون عکس بزارین توی وبهاتون و خوانندگانی که خااموشن یا وبلاگی ندارن عکسشون بدن من یا دیگر دوستان بزارن وبلاگشون

خلاصه که به دور از شعار و تظاهر بیایم تازه بشیم واسه عید و عیدی شاد همراه باهم داشته باشیم و اصطلاحا عیدمون share  کنیم خخخخ

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۷
پیمان