در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴۳ مطلب توسط «پیمان» ثبت شده است

نمیدونم همون شیطان یا نه

ولی احساس میکنم خدا درون انسان یک جاسوس دوجانبه یا همچین حالتی هم گذاشته باشه

میدونین دقیقا زمانی که نگران برنامه هاتونین و استرس میگیرین وای برم بهشون برسم

همون عنصر میاد وسط نه بابا خبری نیست تو که در هرصورت میتونی

خیلی جوش نزن

یکجورایی مث همون شنبه ای که میخواد بیاد

همیشه بیشتر باهاش حال میکردم

ولی الان دارم نگران میشم

دارم ازش میترسم

چون روز ها میگذره میگذره و میبینم در جهت رویاهام هیچ غلطی نکردم

فضای این خونه مجردی لعنتی هم انگار مسموم

به این موجود احمق کمک میکنه

واسه همین بهش میگم جاسوس دوجانبه

از بیرون و درون داره جلوم میگیره

نباید منتظر حول دادن یکی دیگه باشم

پاشم..باید خودم پاشم

آخه خیلی از این میترسم که یک عمر خودم با شعار تو روزمرگی ببرم جلو

اخرشم بگم خب قسمت نبود

نشد که بشه

من که تلاشم کردم ولی شرایط جور نبود


پ.ن:تاکید می کنم وقتی احساس میکنین تلاشتون کردین ولی تو ردیف دوستان ردیف اولش نیستین و اون فرقی که باید واسش بکنین ولی نمیکنین دچار واژه خود حذفی بشین...مث همین کاری که الان می کنم :)
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۱
پیمان

برتراند راسل میگه

((از  داشتن عقیده ی مخالف عقاید عموم بیمناک مباش

زیرا هرعقیده ای که امروز مورد قبول است

زمانی مخالف عقیده عموم بوده است))

میدونین خوبی کردن حداقل به نظر من به معنی خوب بودن نیست

یعنی من بهش اعتقاد دارم ولی یقینا آدم خوبی نیستم

چون با خوبی کردن شما دارید به خودتون حال میدید

من همیشه از نظر روانشناسی پیش خودم هضم کرده بودم این موضوع رو

حالا هم که با این کلیپ این دلیلیست علمی و منطقی تر

هرچی بی توقع تر خوبی کنید

طبعا حس خوب بیشتری کشت می کنید

خب بهتره این شعارهارو کنار بزنم و برم تو دنیای واقعی واقعی و میون ادمهایی که هرروز باهاشون سرکار داریم

میدونین این خوبی کردن به مرور زمان سخت تر میشه

چون شما بزرگ تر میشید

و فکر می کنید چیزهای بیشتری درک می کنید

و تبعاتش این میشه که با اولین سوتفاهم..سوتفاهم در شما مسری(درست نوشتم؟)

میشه

از هرچیزی بدترین حالتش برداشت می کنید

احتمالات بد در شما فزونی پیدا میکنه

بدبینی یک اصل منطقی میشه براتون

و از هرچیزی ورژن بدش رو هم میزارید تو کوله پشتیتون

و خیلی وقتها فراموش می کنید خوبی کردن و سادگی دو عنصر عجین شده با همن

خوبی کنید بودن سادگی فایده نداره

ساده باشید بدون خوبی کردن مزه نداره

ولی خب بعضی وقتها خداییش عجیب سخته و فراموش می کنید

من خودم که فراموش می کنم

مثلا من محیط کارم خب یک محیط نظامیه و تقریبا واسه همه مبرهن چه فضاییه

تو همچین محیط هایی شما شاهد شکل های مختلف شخصیتی هستید

یعنی سختگیری ها طوری هست که شکلهای منحصر به فردی از شخصیت به وجود میاد

عجیب غریب

اولا که در مواجهه با همچین محیطهایی شما در بهترین حالت به صورن پنجاه پنجاه

پیش فرضتون از حالت بدون توقع با باتوقع و بالعکس در حال تغییره مرتب

یعنی اگه کاری میکنید منتظرید به صورت پینگ پونگی جوابی صادر بشه

و اگه نشه اون شخصیت چهره ای بد پیش شما پیدا میکنه به همین راحتی

در وحله دوم شما خوبی میکنید ولی میبینید به دیدی شک گونه به شما نگاه میشه و مشکوک

ها؟مگه میشه؟

دروحله بعد شما باز خوبی میکنید اما به صورت شاکیانه با شما رفتار میشه که چرا بیشتر نکردی؟

دروحله بعد شما خوبی میکنید ولی تقدیر و ارزشمندی نصیب کسایی میشه که از تنوع های ظاهری برخوردارن

و در وحله های بسیاار بعدی....

کلی وحله به وجود میاد در مقابل این شخصیتهای  مختلف

که حقیقتش خسته و درمونده میشین

که  بابا خر ما از کرگی دم نداشت

اصلا خوبی کردن بلد نیستم و نمی کنم

این چنین شما یکی از کارخونه های اصلی تولید حس خوبتون رو ورشکسته و مجبور به تعطیلی میبینید

میدونید گاهی وقتا راجبش چیجوری فکر می کنم؟

این نرم لفزارهارو دیدین که اولش مجانیه بعد اخطار ثبت نام میدن و باید ورژن پولیش بخرین برای استفاده

خوبی کردن هم همچون حالتی داره

اولش که شروع می کنید همه چی خوبه

ولی کم کم به خرج میوفته

خرج سادگی..صبر..تحمل...فشارروانی و عصبی...درک نکردن خیلی از تفکرها و.....

همینجور خرج می کنید برای حفظ این خوبی کردن

تا به جایی که دیگه نیاز به خرج نیست

شما از یک گذر عبور کردین و به تعادل رسیدین

تعادل و ثبات در ساده بودن منطقی..تعادل و ثبات در درک کردن و هضم کردن خیلی از مسایل و تفکرات عجیب غریب جدید و البته تعادل و ثبات در امیدوار بودن و ...در خیلی چیزهای دیگه

 و حالا شما به جایی رسیدین که باید  خوبی کردن آموزش بدین

خوب بودن ارزش داره پس اصلا کار راحتی نیست

چون هرچیز باارزشی سخت بدست میاد بدون شک

خیلی اعصاب خوردی داره و ممارست میخواد

تا شما به نیت درونتون جوابی درست بدید

و حالا اون جمله اول از برتراند راسل چه ربطی داره به پست

میدونین آدمهای نامید همیشه سعی دارن شمارو هم مثل خودشون ناامید کنن

چون همه این ادمها روزی ساده بودن ولی به خاطر عدم تلاش نتونستن این خوبی کردن حفظ کنن

واسه همین اون کار پوچی میدونن

ولی شما باید از چیزی که احساس میکنید خوبه دفاع کنید

چون باهاش حال خوبی دارید

هرچی که باشه حتی بلند شدن واسه یک پیرمرد تو اتوبوس یامترو تو اوج خستگی

باید از خلاف مسیر آب شناکردنتون دفاع کنید

به صورت کاملا منطقی و امیدوارانه

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۶
پیمان

بدون درنگ بگم که این پست صرفا برای این کلیپ به وجود اومده و حالا‌ آخرشم تبلیغات خخخ

کلیپی که در ادامه میزارم

البته میدونین من اصلا اعتقادی به این کارها که بخوام یک پست به کلیپ اختصاص بدم و از این کارها ندارم

اصولا اهل تماشای این کلیپها که تو گوشی های موبایل هست و مرتب میاد تو گروه ها واسه دانلود نیستم

اگه کلاس گذاشتن بیخود نباشه

ولی خب این کلیپ واقعا استثنا بود

خیلی اتفاقی بهش برخوردم و من عجیب جذب خودش کرد

این کلیپ کلیپی که من به وجد میاره دیدنش

و چون با هربار دیدنش سراپا ذوق میشم و شور

گفتم بهش یک پست اختصاص بدم تا ارزشش برام بدونین

میدونین کلیپش از اون کلیپهایی که به معنای واقعی کلمه خستگی در میکنه

که خلاف آب شنا کردن میتونه درست ترین کار باشه

که خیلی کارها شاید به چشم نیان ولی ارزش و سود واقعی خودشون دارن

که یک ریستارت بشی برای پایداری برموندن بر سر چیزی که هستی و بهش اعتقاد داری

 این کلیپ فوق العادع بود واسم  و گفتم واسه شما هم بزارم

شاید دیده باشین..نمیدونم

کلا یک دقیقه و نیم بیشتر نیست..تنبلی نکنین لطفا و ببینینش

پست بعد میام و در راستاش یکم سرتون میخورم


دانلود کلیپ


پریروز نگهبان بودم..تو افسرنگهبانی واسه خودم بیکار نشسته بودم داشتم سماق میمکیدم و گوشی و بالا پایین میکردم متوجه شدم تو تنظیمات تلگرام گزینه ای هست به اسم نیو چنل خخخخ

زدم دیدمش..اااا کانال ساختن به همین راحتیه

بعله متاسفانه اغوا شدم که یک کانال هم من بسازم

راستش اولش فقط به سرم زد با توجه به این که تو وبلاگ دستم تو آهنگ گذاشتن و نسبتا عکسهای آنی و سریع مقداری بستست فقط اینارو بزارم

ولی یکم که فکر کردم دیدم من واقعا به تیکه نوشته های چندخطیم بها نمیدم تو وبلاگ پستی واسشون اختصاص نمیدم

اونارو هم اونجا بیارم و حالا نهایتا اگه بیشتر حرفی واسه گفتن داشتم کاملش بزارم تو وبلاگ

اگه لطف دارید به این وبلاگ و دغدغه ای شبیه من که نکنه وبلاگ فراموش بشه

باید خیالتون راحت کنم که حداقل این اتفاق واسه من نمیوفته

چون به هیچ وجه تو وبلاگ اومدنم تاثیر نداره چون رسالت وبلاگ فرق داره و من تو وبلاگ میتونم جااان حرفم بزنم و خودم خالی  ارضا کنم

پس هم این قضیه مردود و هم از وقت وبلاگ کاستن ضمن این که قرار هم نیست خیلی وقت بزارم روش..روزی در حد بیست دقیقه نهایت..ولی خب نمیگم که دوستش نخواهم دشت چون به هرحال جیگرگوشه هام رو اونجا هم تکثیر میکنم دیگه خخخ

گفتم آدرسش رو اینجا هم بزارم و اگه دوست داشتید و تونستید سری اونجا هم بزنید

وگرنه که همین که لطف می کنید و به وبلاگم سر میزنید دنیا دنیا ارزش برایم داراست

مرسی

این هم آدرسش:

telegram.me/myfavoritesmusics


فعلا میگ میگ
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۸
پیمان

رسما میخوام راجب کتاب صحبت کنم

کلا میخوام بگم کتاب خیلی خوبه

حالا با یکم قروقمیش دادنش

ولی خب دوس ندارم تو نظرات ببینم آره کتاب خیلی خوبه و از این نظرات

البته در این که لطف می کنید و نظر می گذارید مارا بس شرمنده می کنید و قصدم این نیست شکر نعمت به جانیارم و کفران نعمت کنم

ولی حقیقتش همچین نظرهایی پرواضح و مبرهنی

واسم تو رده سوالهایی که  طرف دیروز دیدت بعد میگه خب چه خبر؟ یا بدتر یکی از همکارا هست میبینه یک گوشه واسه خودت نشستی میاد زارت وسط خلوتت خب تعریف کن...یعنی از شدت این سوالها طوری حرص میخورم و کفرم درمیاد در حد گاز گرفتن زمین

حالا که اینقدر شرحش دادم واسه شرح دادن عمق مطلب اینم بگم مثل حالتی میمونه که طرف در حد سلام علیک میشناسی یا نهایت بحث فوتبالی و مسائل ساده اداری دارین و همین حول و حوش بعد یک فلش بهت میده خب واسم فیلم بریز

اشتباه نکنین بحث سر فیلم ریختن نیست و استقبال میکنم از این که کار کوچیکی در جهت فرهنگ سازی بکنم ولی خب بحث سر این که چی بریزم واست آخه؟میگه هرچیزی خودت دوست داری....همچین باحال..خب عزیزم استالکر تارکوفسکی بریزم واست بری تو خودت یک ماه بعد بیای بیرون...من چی میدونم ذائقت و سلیقت چیه که بخوام واست بریزم...که بعدش بیای بگی فیلمات مالی نبود..چهارتا فیلم درست حسابی بریز و بعد از چندین ردوبدل فلش تازه بفهمم آقا فیلمهایی در حد اژدها وارد نمی شود بروسلی خواهان است...آخه چرا با اعصاب آدم بازی می کنین

آهنگ که دیگه نگین....اووووووووووف

میبینین نظرهایی مثال همچین نظرهایی همچین کاری با من میکنه..قبول دارم راحت میشه من به حرص خوردن واداشت ولی خب نکنین ترخدا...بنده مخلصتون و قدردان لطفتون هستم ولی خب اگه میخواین اینجوری نظر بدین لطفا نظر ندین..توانایی شما بیشتر از این حرفاست..چیزی که احساس می کنید بنویسید نه یک چیز سمبل کردنی

البته من خودم اینجور نظر هارو در دو صورت میزارم حقیقتش ولی به قصد نشون دادن اعتراض اونم به دودلیل..این که یا اعتراض وار بگم آقا یک سری هم به ما بزن خخخ یا هم این که در جواب نظرپرذوق گذشتم واکنش بی تفاوتی نشون داده و من تا وقتی مرتکب تاثیر عملش که توذوق خوردن من باشه  نشه این عمل ادامه میدوم...قبول دارین وقتی انرژی میزارین انرژی نیبینین خب میخوره تو ذوقتون دیگه...من که میخوره شما رو نمیدونم

خلاصه که نظر سمبل کردنی لطفا فراموش

چه فکی زدم هوووووف

وقتی تو سکونین و برنامه هاتون معلق...میدونین چیکار کنین ولی نمیکنین

لامصب کتاب وارد میشه

اصن میاد با سلولهای خاکستری مغزتون تانگو میرقصه

طوری درگیرتون میکنه که دوس دارین الساعه برین شرکت شفتالوی گاززده رو تاسیس کنین

نمیدونم کارتون فوتبالیستهارو دیدین یا نه..ولی از اونجایی که خواهر سی و چندساله من و بچه شیش هفت سالش دیدنش مجبورین که دیده باشین

تیم شاهین قبل از این که تیم واحد شاهین بشه...دوتیم جداگونه بود به اسمهای عقاب و امید(اسم گزاری دوبلورهای مختلف رسما توحلقم..ذهنشون کجا که نرفته)

بعد این تیم عقاب یک تاکتیک داشت به اسم قفس پرنده که روبروی تیم امید که سوباسا هم توش بود اتفاقا

پینکی:ااا فوتبالیستها..سوباسا...همون که مشخص شد اون عموش که از برزیل اومده بود عموش نبود...دوست اجتماعی(خخخ) مامانش بود؟

خخخخ پینکی پست جدیه بعدا راجبش میحرفیم

پینکی:خخخخ باشه

بعد این تاکتیک قفس پرنده رو روبروی تیم امید مادر مرده پیاده میکردن و دهنشون به نحو احست آسفالت میکردن

خب دیگه مهم همون قفس پرنده بود که میخوام ازش استفاده ابزاری کنم

بعله زمانی که شما خوردین به تله قفس پرنده حریف زارت کتاب میاد و تله رو کلا کن فیکون میکنه

همینقدر بس که در جهت افکار منفی آقایون چه کاربرد فراوونی داره در جهت زدن مخ خانومهای جوان حالا چه به قصد مثبت چه منفی

این واسه این گفتم که با حالتی خنده وار یاد خاطره ای از دوستی افتادم که می گفت

مخ یکی از دوست دخترهاش این گونه زده که درآن زمان یاهو مسنجر همی فعال بوده و البته گروپ های معروفش

یک دختر ادبی و البته خاصصصصصص که البته معولا دخترهای این شکل ادبی خاصصصصن و متفففففاوت.. رو گیر آورده و از رو یک کتاب فلسفی واسش تایپ میکرده و دختر ساده هم غرق در شگفت و شلنگ تخته انداختن به نیت دوستمان لبیک گفته و بعد از چند جلسه دیدار حضوری بقیه تحلیلهاشون به صورت وافی و کافی تو خونه برگزار کردن...البته آخرشم به صورتی کاملا ادبی از هم جدا شدن

آره کتاب یعنی تو این بعد هم لامصب کاربرد داره

میدونین خاصیتش واسه چیه؟

البته نه هرکتابی

این  خاصیت از جان نویسنده میاد...و خب جان هر نویسنده هم معطوف ریزنعمتهای الهی

من نمیتونم خودم آدم کتاب خونی معرفی کنم

بی تعارف کم کتاب خوندم

ولی خب وقتی اولین بار وارد نمایشگاه کتاب شدم و هم وقتی وارد سالن عمومی شدم واسه خودم

هیجانی فوق العاده داشتم

انرزی ای وصف نشدنی ای که واقعا باید بگم اصلا فکرش نمیکردم به وجود بیاد

من تشنه تهرانم کلا و رفتم تهران که هم بچرخم توش و هم چندتئاتر ببینم و البته دوسه تافیلم

و نمایشگاه هم فقط میخواستم سریع برم ماموریتم انجام بدم و دوساعته برگردم

ولی رفتن همان و سه روز گشت و گزار من تو نمایشگاه تازه بدون کامل بازدیدش همان

به قول مشهدیها جوش مارو گیریفت اصن

در اون حد که میگم با بی برنامگی رفتم

ولی تو یک دور ناقص تو سالن عمومی (فقط) نزدیک دویصد تومن کتاب خریدم

خیلی بی جنبه شناختم خودم

چون به زور جلوی خودم گرفتم..آقا بسه..وضع مالی خوب نیس..بسه..همیناروبخون باز بعد..آقا بسه

با این وضع یعنی خخخخ

کتاب اشتیاق میاره لامصب

من داغون در جنگ باخته رو برمیداره

گردوخاکم میتکونه

بهم میگه تو تنها نیستی

بلند شو ادامه بده

و دوباره میفرسته به میدون نبرد

و واقعا هم همین

با کتاب آدم زنده میشه

دوباره شروع میکنه

و تحمل توقف نه

همه اینارو گفتم تا عکس کتابام بزارم خخخخ

فعلا میگ میگ میگ


۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۷
پیمان

سخته وقتی کلمات رنگ و بوشون از دست دادن واستون

بیاین از ذوق هاتون بگین مث همیشه

از این که تهران بودین و از شمال تا جنوبش و از شرق به غربش

 همراه با گامهای دودوست زیرا گذاشتین

از این که چقدر جاهای مختلف تهران رفتین

از این که چقدر تو نمایشگاه کتاب ذوق کردین

از این که ناخواسته و بدون برنامه قبلی دویصدتومن خرید کردین

از این که با ذوق بیاین بگین چه کتابهایی خریدین

از این که چندین پست نوشتین و پشت خط گذاشتینشون چون حس ثبت کردن و پذیرفتن مسئولیتشون ندارین

از این که زورتون میگیره چرا واسه هیچ دختری جذاب نیستین خخخخ

از این که...................

خب حقیقت این که واقعا کلمات اونقدر وادارم نمیکردن که بیانشون کنم

با اون که تو دلم عجیب سنگینی میکردن

ولی بازهم تصمیم داشتم یک مدت نباشم و ننویسم

اما خب نمیشه..نمیتونم

من آدم ناله نیستم

من آدم غم و ناامیدی نیستم

من آدم شروع دوبارم و کم نیاوردن

من آدم رویاپردازی و خیالبافیم

کل جهانم ترکم کنن نمیتونم دست از نوشتن بردارم

نمیتونم یک گوشه بشینم زانو غم بغل بگیرم

این مسخره بازیا مال من نیست

بزار همه ازم یک آدم با عشقی الکی یاد کنن

هرکی با ماهست جاش رو تخم چشم ما

هرکی هم نیست دعای خیر ما پشت سرش

دیگه قدم برداشتن سمت آدمها تموم شد و دربهترین حالت محدود

به اندازه کافی قدم برداشتم سمت آدمها

هرکی نیت من شناخته باشه مث من مشتاق به اشتراک حس خوب برای همدیگه

هرکی هم نه حال نمیکنه و رو تعارف و نجابت جواب سلامم میده خیلی رک بهتره نباشه

در هرصورت یقین داشته باشه دعای خوب من پشت سرشه ولی بی من

بی من بی من بی من بی من :)

میخوام دوباره آهنگ شاد گوش کنم

مداد بگیر تو دستات عموپوررنگ گوش  کنم و یادم نره که نباید بزرگ بشم

و دلگیر و سادگی فراموش

و بتونم دقیق تر نگاه کنم و با معرفت تر نعمتهای خدارو

چیزهایی که دارم ارزشمندن واقعا

پدرومادر و خانوادم

دوستهام تو مشهد

دوستهای وبلاگیم که عجیب با پیاماشون دلگرمم کردن که نه بابا زندم هنوز تو دلها

از جمله مژگان خانوم مهربون...خواننده خاموش گرانقدرم خانوم معمارک ...باران خانوم دوست داشتنی..روزمرگی عزیز و امیر و بهارخانوم و یلدا خانوم و شکیبا خانوم و قاب دل من و پابرهنه عزیز و مقدار محدودی دوست دیگه که میدونم باپیام ندادنشون هم بازهم دنبالم میکنن گهگاه

بسه دیگه...مگه آدم چقدر دوست میخواد..شیش هفت تا دوست ولی واقعا دوست کافیه به نظرم..همین تعداد نظرم هم کافیه..ببخشید مگه مسابقست بخوایم به تعداد نظرامون بنازیم

مرسی که روحیه میبخشید به این وبلاگ این روزها سرد

من برگشتممممممممممم

با همون خنده ها و هیجان سابقم

شاید خسته تر ولی خب مرد باید خسته باشه خخخخ

یکم خونه تکونی دارم تو وبلاگ

پیوندهام دستخوش تغییر خواهد شد

و کسایی که احساس میکنم تو دوستهای ردیف اولشون هستم مرتب سرمیزنم بهشون

آخه حقیقتش سخته انرژی گذاشتن واسه کسایی که تو دوستان ردیف سومشون هستبن

قبلا انرژی داشتم..الان دیگه ندارم

میدونم دلیل من همیشه بر محتوا داشتن وبلاگ ها سر محتوا بوده و البته هست

ولی خب با احترام باید بگم بعضی وبلاگها مطالبشون فقط روحساب دوستی قابل خوندن

وگرنه چیز زیادی به شما اضافه میکنه

از جمله وبلاگ خود من

که هیچ بار آموزشی و ادبی نداره و صرفا لطف دوستان گلم که سر میزنن بهش

علی کریمی بعد باخت پرسپولیس مقابل نفت تو اینستاگرامش جمله ای از الکس فرگوسن گذاشت

هوادارنی که تو شکست پشت تیم نموندن

تو پیروزی تیم حق ندارن طرف تیم بیان


پ.ن:میدونم تو این پست یکم عصبانی و دلخور و غیرمنطقی بودم...عذرمیخوام و بزارید به خاطر از دست دادن نسبی تعادل تفکراتم..یکم زمان میبره..به بزرگی خودتون ببخشید
۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۱
پیمان

پینکی:میدونی پیمان اگه خدا فرار حرام نکرده بود بهت می گفتم خودکشی کن

هوم؟؟؟؟؟؟؟فازت چیه؟چیزی زدی؟

نه چیزی نزدم..ولی خب چون این دنیا خیلی تلخ تر از توانایی تحمل ذوق ها و روحیاتته...خیلی خشن واسشون..میدونی من و حتی میگ میگ و قوس قوس  با تموم کوچیکیشون داریم میبینیم و درک میکنیم چقدر داری انرژی ای میزاری که هیچکی نمیبینه...واسه هر دست دادنی..واسه هر لبخندی..واسه هر کامنت گذاشتنی..واسه هرچتی ولی آدمها عادت کردن همه روماشین دیدن..تورو مث بقیه میبینن و هیچ وقت این حجم از ذوق و انرژی و احترام واسشون قابل درک نخواهد بود

اوهوم :)

ما داریم میبینیم روز پدر ولی کسی به تو تبریک نمیگه ..در حالی که تو پدرمایی و تمام رویاهات و داریم میبینیم روز به روز چقدر واسه حفظ کردنشون داری پیر و خسته میشی..داریم میبینیم هر روز چقدر تلاش میکنی که ما امیدمون از دست ندیم..هررروز راهی میسازی و براش تلاش میکنی ولی باز میخوری به دربسته..ما داریم میبینیم چفدر میخوری به مانع چقدر میزنن تو ذوقت..چقدر نمیبیننت ولی تو باز هم به ما میخندی و ذره ای از مسئولیتت از داشتنمون کم نمیکنی و هیچوقت از داشتن ماها شونه خالی نمیکنی و مارو نمیندازی دور و نمیری مث بقیه خیلی راحت ی ماشین بشی

خب ادمی که رویا نداشته باشه واقعا هم همون ماشین..طبیعیه باید رویا داشته باشم

اره ولی با این سطح عظیم تو ذوق خوردگی خیلی سخته شرایط...ولی خب پیمان اینارو نگفتم که بخوام تعریف کنم یا هرچیز دیگه ای..اولا خواستم بگم ما داریم میبینیم این حجم از تلاشت و متشکریم بابتش

مرسی :)

دوما این که پیمان لطفا بزرگ شو...دووم بیار..بزرگ و بزرگتر شو..روز به روز بیشتر قدم برداربه طرف مسیر راست و خوبی و بخند با تموم سختیش..خنده هات حفظ کن..روزی ک بزرگتر بشی تموم این نامهربانی ها فراموشت برات خنده دار میشه هرچند که فراموش نمیکنی هیچوقت..ولی واست دیگ اهمیت نداره روزهایی که دست رو هرکسی گذاشتی همراهیت نکرد..اون روز دیگه واستم اهمیت نداره کی همراهیت کرده کی نه..انقدر پوستت کلفت شده از پس ضربه ها

سوما این که تاکیید میکنم تاکیید میکنم به قول عزززززیزدلمون تکرار (طبیعتا با قید فتحه برروی ت)میکنم تمام این رویاها بدون تلاش هیچی نیست...اگه طرحی شروع کردی بنویسش و حداقل داستانش تموم کن لامصب حالا نمایشنامه و فیلنامش بعدا درست مبی کنی...اینقدر نوشته هارو نصفه کاره نزار ..این کلاس شبکت رفتی حاصلش چی بود؟تمرین کن دیگه دهن آسفالت...تحقیقاتتم واسه کافی شاپ بیشتر کن..باید عملی بشه باید عملی بشه...این سفر تهرانم رفتی این تصمیم یهویی یاد گرفتن سه تار عملی کن...تا از سرت نپریده..تو روزهای احتمالی سخت تر اینده به شدت نیاز پیدا میکنی بهش..امسال اون همه پول دادی کنکور هیچیم نخوندی..سرجلسه هم که نمیخوای بری بگم شانسی میزنی...دودوره شبکه رفتی نزاشت بخونی درست..ولی جان هرکی دوس داری دیگه سال دیگه از بعد کنکور استارتش بزن بخون که خیلی لازم داریم ارشد

حالا واقعا ارشد لازمه؟

بعله بعله لازمه..هرجور شده باید ارشدت بگیری...نیاز داریم که یک دید مدیریت گونه پیدا کنیم برای اهدافت و یک سری دلایل دیگه از جمله خوش حال کردن بابا و مامان..فرصت خوبیم هست..تا دو سه سال آینده که خبری نیست دیگه فشار روت باشه بخوای حتما ازدواج کنی و ....

فقط تلاش امید ممارست ممارست و ممارست

تلاش کن واسه این ها بهت قول میدم یک پیمانی بهت تحویل میدم سراسر گلستان با بوی خوب اونم که نه تنها برای خودت بلکه واسه جامعتم مفید باشی

که اون مشتهای گره کردت جواب خوبی باشه به تموم کسانی که همراهیت نکردن و تو غم کنارت نبودن

به کسایی که زدن تو ذوقت

به...

به...

پیشروی کن پیمان مث سربازهای دوست داشتنی نازی که بدون خستگی قدم به قدم داشتن داشتن رویاشون محقق میکردن...با این فرق که زمستون روسیه هم نتونه از پامون دربیاره

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۶
پیمان

اعتقاد دارم اون عشقی عشقه

که عاشق درون طرف بشی

عاشق خدای درونش شاید

درواقع عاشق نگاهش به خدا

کلا دربرگیرنده خیلی چیزاست فکرکنم و ای بسا همه چیز

این وسط به هردلیلی نشه که بشه

شما عاشق درونش میشین ولی اون عاشق درون شما نه

بی نهایت تلخه خب

میدونین مث یک بازی فوتبال تماشاگر پسند میمونه

تیم داره عالی بازی میکنه...قشنگ...چشم پسند

ولی نتیجه نمیگیره و میبازین و علاوه بر باختن حذف میشید

میدونین این نوع عشق هم مث همین سبک بازی

تمام چارچوبهای لازمه عاشق شدن به وجود میارین(حداقل اینجوری احساس میکنین)

ولی نتیجه نمیگیرین

نکته مهم تصمیم شماست

که به این سبک بازی بخواین ادامه بدین یا نه

خودم اگه بخوام جواب بدم

مث همیشه شفاف و رک و ساده

با تموم خاطرات تجربه نشده زندگیم

ولی  هیچوقت حس بدی نداشتم به این نوع عاشقی یا همون سبک بازی

ای بسا که حس های خوب فراوونی رو واسم به همراه داره

با تموم نشدن ها و حتی احتمال نشدن های محتما آینده

ولی من جز واسه این سبک واسه سبک دیگه ای ساخته نشدم

چون راستش هروقت یاد پرسپولیس زمان دنیزلی میوفتم از ون بازیها به وجد میام و خاطرات خوبی ازش دارم

حتی با این که دنیزلی هیچ جامی واسه پرسپولیس نیاورد.....

........................................

فکر کنم خدا میدونسته قرار بوده چی بشه تدارکات لازم چیده که بتونم با شرایط جدید کناربیام

اون از اعتکاف که بلافاصله بعد شنیدن خبر من فرستاد اعتکاف اینم از جور شدن یک سفر غیرمنتظره

سفر به تهران که مدتها دنبالش بودم یک دل سیر اونجا باشم

کیه که ندونه من عاشق تهرانم.هوم...

میدونین این سفر نقش همون تیکه گزارشگر معروف داره

چه گلی چه دقیقه ای خخخخ

البته یک هفته هم کمه ولی نباید پررو بشم

کارهای خدا واسم جالب بوده همیشه

همین چندروز پیش بود یکی از دوستان کامنت گذاشت نیاز به سفردارین و من جواب دادم فعلا فرصت و موقعیتش نیست  و واقعا موقعیتش نبود با توجه به وضعیت کاریم

اما خب نمایشگاه کتاب تهران و مامور شدن من به عنوان خرید کتابهای مورد نیاز اداره

کارهای جالب خدا رو ادامه داد و من در آستانه سفر به تهران قرار داد در حالی که واقعا انتظارش نداشتم

بعله

به قول مامانم بی حرف پیش چهارشنبه همین هفته راه خواهم فتاد به سمت تهران

و حدود یک هفته کامل در تهران به سر خواهم برد

خیلی هیجان زدم که میتونم خیلی جاها از جمله تاترهای مختلف و فیلم های مختلف و جاهایی دیدنی مث پل طبیعت که به شدت تعریفش شنیدم برم

مث همیشه منم و ینکی و میگ میگ و قوس قوس

و خب کسیم تهران ندارم

خوشحال میشم دیدارهایی داشته باشم با دوستانی که اونا هم دوست داشته باشن با من دیدار کنن

اگه دوست داشتین همدیگرررو به صرف تاتر یا فیلمی میبینیم

خودم خیلی دوس دارم بستگی به شماها داره چقدر حوصله همچین آدم دیوانه ای را داشته باشید

ضمن این که میتونید شانسی از دور من رو ببینید

چون تو این هفته زیاد تو چهار راه ولیعصر و البته دور تاتر شهر پرسه خواهم زد خخخ

به علاوه این که دوستان تهرانی میتوونن جاهای دیدنی تهران لطف کنن بهم بگن که برم

البته دوستان مهربانی قبلا گفتن ولی خو یادم رفته خو خخخ
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۳۳
پیمان

دوسه ساعت مونده بود به شروع مراسم اعتکاف

داشتم وسایلام جمع و جور میکردم برای سه روز  چالش دوست داشتنی

اومدم اخرین بار وبلاگ چک کنم و برم تا سه روز دیگه

دیدم یک یک کامنت خصوصی اومده از طرفش

مث کسایی از حرص و طمع و خودشون پرت میکنن سمت یک چیزی

چشمام توجهم و همه حواسم پرت کردم رو کامنتش

به خصوص که مدتی نبود و هیچ پیام و ایمیلی ازش نداشتم

نمیتونم وصف کنم چطور نیشم باز بود

ولی خب چه فایده که خیلی دووم نداشت

به بدترین شکل ممکن سرکوب شد..نیشم

کامنت خوب شروع نشده بود

دوباره قلبش درد گرفته بود  و عمل کرده بود قلبش

و بدتر تموم شد

شکننده تر

ازدواجش با پسرعمش

رفتم تو شوک و بهت

دلم همچو بیشه خشکی تینر ریخته آتیش گرفت به سرعت

حتی فکر و باورش برام سخت بود

گیج و منگ بودم

تو این دنیا نبودم

یک تابلو بازی میدیدم انگار

که روش یک نتیجه زده بود

عشق دو پیمان صفر

عشق دومین گلش بهم زده بود

و من مث یک احمق دست و پابسته به راحتی اجازه داده بودم بهم گل بزنه

شده بودم پر از افکار گمراه کننده و حتی کفرآمیز در گنگی ناتمام

شده بودم ارتشی رو به پاشیدگی

و فقط یادم پینکی تو نقش یک فرمانده و کاپیتان

داشت مانع به هم پاشیدنم می شد

فریاد میزد تشر می زد و سعی داشت

تا از هم نپاشم...

ولی...

ولی حیف که حتی اعتکافمم تحت تاثیر خودش قرار داد....البته اگه الان در حالت نسبتا عادیم شاید تاثیرات همون اعتکاف

و شاید حکمت خدا بوده قبل مراسم خبردارشدنم

تا بتونه تو خلوت خودم جمعم کنه..وگرنه معلوم نبود باز چی می شد...

اگه حوصله کردین و به آخر این پست رسیدین..تو ادامه مطلبش گوشه ای از تشرها و تلاشهای پینکی میبینید برای از هم نپاشیدنم...

 

میدونین چندچیز خیلی من میسوزونه

هیچوقت بهش نگفتم چقدر بهش علاقه دارم و هیچوقت بهش نگفتم تا این حد دوس دارم برای همیشه کنارم باشه

این که ترسیدم بهش بگم دوستش دارم..فقط برای این که با این حرف شاید واسه همیشه از پیشم بره

ترس ترس لعنتی

و فکر کردن به این که تمام رویاهایی که با کنار اون بودن ساخته بودم

حالا یکی دیگه باید به جای من کنار او اون رویاهارو پرکنه....

 

تو اعتکاف مدام دوست داشتم این آهنگ (که  پایین میزارم واسه دانلود واستون و متنش هم پایینش میزارم) گوش بدم ولی نمیشد..اومدم خونه مرتب گوشش دادم...چون به شدت حال این روزهای منه...البته این آهنگ این گروه دور از جونش برای درامر فوت شدشون خوندن..ولی خب من هم به وعی از دستش دادم..نمیدونم چرا ولی خب خیلی باحالم همخونی داره انگار....

میدونم طعم و سبک راک گئنش ممکنه اذییتون کنه به خصوص که انگلیسی زبان هم هست...ولی چه کنم که حال و روز منه..دوست داشتین گوشش بدین..به خصوص اگه دوست داشتین فریادهای من آخرآهنگ بشنوین..

آهنگ So Far Away از گروه Avenged Sevenfoold

 دانلود

 

Never feared for anything
هرگز از چیزی نترسیدم
Never shamed but never free
هرگز خجالت زده نبودم ولی آزاد هم نبودم
A laugh that healed the broken heart
خنده ای که قلب شکسته رو دوا می کنه
With all that it could
با تمام کارهایی که میتونست بکنه
Lived the life so endlessly
زندگی رو چون بی نهایت زندگی کن
Saw beyond what others see
دیدم ورای چیزهایی رو که دیگران میدیدند
I tried to heal your broken heart
سعی کردم قلب شکستت رو ترمیم کنم
With all that I could
با تمام فوا
Will you stay?
می مونی؟
Will you stay away forever?
میشه تا عبد دور بمونی
How do I live without the ones I love?
چطور بدون افرادی که عاشقشون هستم زندگی کنم
Time still turns the pages of the book it’s burned
زمان صفحه های کتابی که به آتیش کشید رو هنوز ورق میزنه
Place and time always on my mind
مکانها و زمانها همیشه در ذهنم
I have so much to say but you’re so far away
خیلی چیزا برای گفتن دارم ولی تو خیلی از من دوری
Plans of what our futures hold
نقشه هایی که آیندهمون در خودش داره
Foolish lies of growing old
دروغهای احمقانه، در حالی که داریم پیر میشیم
It seems we’re so invincible
بنظر شکست ناپذیر میایم
The truth is so cold
حقیقت خیلی سرده
A final song, a last request
آخرین آهنگ، آخرین درخواست
A perfect chapter laid to rest
بهترین فصلی که رفت برای استراحت
Now and then I try to find
از الان سعی می کنم پیدا کنم
A place in my mind
جایی تو ذهنم
Where you can stay
جایی که بتونی بمونی
You can stay away forever
میتونی برای همیشه دور بمونی
How do I live without the ones I love?
چطور بدون افرادی که عاشقشون هستم زندگی کنم
Time still turns the pages of the book it’s burned
زمان صفحه های کتابی که به آتیش کشید رو هنوز ورق میزنه
Place and time always on my mind
مکانها و زمانها همیشه در ذهنم
I have so much to say but you’re so far away
خیلی چیزا برای گفتن دارم ولی تو خیلی از من دوری
Sleep tight I’m not afraid (not afraid)
شب خوش، من نمیترسم، نمیترسم
The ones that we love are here with me
اونهایی که عاشقشون بودم الان پیشمن
Lay away a place for me (place for me)
جایی برای من بجا بذار
‘Cause as soon as I’m done I’ll be on my way
چون تا اینکه کارم اینجا تموم بشه میام به سراقت
To live eternally
تا برای ابدیت زندگی کنم
How do I live without the ones I love?
چطور بدون افرادی که عاشقشون هستم زندگی کنم
Time still turns the pages of the book it’s burned
زمان صفحه های کتابی که به آتیش کشید رو هنوز ورق میزنه
Place and time always on my mind
مکانها و زمانها همیشه در ذهنم
And the light you left remains but it’s so hard to stay
و نوری که از خودت بجا گذاشتی ولی موندن خیلی سخته
I have so much to say but you’re so far away
خیلی چیزا برای گفتن دارم ولی تو خیلی از من دوری
I love you, you were ready
من عاشقتم، تو آماده بودی
The pain is strong and urges rise
درد قوی و داره برتر هم میشه
But I’ll see you, when He lets me
ولی میبینمت، وقتی اون بزاره
Your pain is gone, your hands untied
درد از تو دور شده، دستات بازن
So far away (so close)
اون دورا، خیلی نزدیک
And I need you to know
میخوام بدونی
So far away (so close)
اون دورا، خیلی نزدیک
And I need you to, need you to know
و میخوام که، میخوام که بدونی

 

پ.ن:این پست تو چند بخش نوشته شده...ادامه مطلب قبل از رفتن به مراسم اعتکاف....قسمت اول تا قسمت آهنگ در هنگام اعتکاف..البته به صورت دست نوشته...بازسازی پست و اضافه کردن آهنگ هم همین چند دقیقه پیش

پ.ن:با تشکر از سایت http://www.findlyrics.ir برای متن آهنگ


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۷
پیمان

از امشب به مدت سه شبانه  روز نیستم

میرم یک جایی که تجربه ای جدید کنم

خودم یکم تست کنم

ببینم چیکار کردم در طول این سالها

البته ناگفته نمونه که به ازای این سه روز

۵ روز مرخصی تشویقی میگیرم

که البته تاثیر زیادی داشت برای این که قبول کنم رفتن به این چالش

ولی میدونین خودم بیشتر یک چالش میبینمش

خیلی دوس دارم بتونم نو این فرصت یکبار قرآن فقط با ترجمه بخونم

خیلی دوس دارم خلوت کنم با خودم

خیلییییییییی وقته درست حسابی اشک نریختم

خیلییی دلم تنگه

امیدوارم فکر بد راجبم نکنین

دوست دارم تجربش کنم و هر لحظه که بهش نزدیکتر میشم بیشتر دوس دارم شروع بشه

سه روز نیستم و من رسما سه روز نمیبینین

پس مواظب خودتون باشین

 

روز پدر و مردهم به پدرها و مردهای زندگیتون مبارک

حتی اونایی که جسما نمیبیننشون ولی روحشون شخصیت ثابت زندگیتونن

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۴
پیمان

میخندم و گریه گریه می کنم..همزمان

حالم خوبه چون تو قلبمی ولی اشک میریزم چون نمیبینمت

حالم عجیب چون تو تناقضم که اگه هرجا میبینم تویی پس چرا نمیبینمت

بیا بدی کن سواستفاده کن

حداقل قوه منطقم به کار بیفته

و در جهت انکارت قدم برداره

ولی بتی ساختی که قوه منطق گذاشتی تو آمپاز

اونقدر که خودش روزی صدبار چک میکنه مبادا دچار ویروس خودفریبی شده باشه

بیا یک جوری خرابم کن که از رفتار دیگران بفهمم که دارم روز به روز آب تر میشم

و برای بهبودی باید بزارمت کنار

ولی نه که با تموم نبودن هایت همیشه نیشم طوری بازه که همه میگن خوش به حالت هیچ غم و دغدغه ای تو زندگیت نداری

می دانی گاهی وقتها احساس می کنم

خدا هم نمیخواهد احوال عجیب تعیین تکلیف بشن

گاهی وقتا احساس می کنم خدا تخمه دستشه و داره مث یک سریال تماشام میکنه

اینارو نمی نویسم که فکر کنی حالا که شده سریالی جداب و دوست داشتنی واسه خدا

پس دلیلی نداره اومدنت

باید بیای چون هرسریال و فیلم و تئاتری

یک نقطه اوج اصلی داره

نقطه اوج اصلی سریال منم

تویی

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۰
پیمان