عجله در پاک کردن اشکها
باز هم مادر مهربان
این بار شربتی در دست
شیرین و گواراست بخور پسرم
ترس من از پدیدار شدن اشکها
نگاه دوخته شده به فرش
قدمهای مادر به سمت در
و بازگشت ناخود آگه مادر
چرا اینجا نشستی پسرم؟
و باز هم سکوت من
در دلم اما جواب استصال بود استیصال بود استیصال
پرسشی مهربان دیگر
چیزی شده پسرم؟
نامیدش نکردم و جوابی دادم
خسته ام خسته ام و خیلی خسته
خب برو مسافرت برو بیرون برو....
پیشنهادهای پاک و ساده مهر مادری
با تموم مهربانیش مادر اما نفهمید
خستگیم از روی استیصال است...