در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴۳ مطلب توسط «پیمان» ثبت شده است

این که بلاخره برمیگردم‌به کنار

این‌که میدونم دوباره ابنجا هم‌مینویسم‌ به کنار

ولی الان بحثی که هست حس الانمه

یک حس قاطی شده با حسادت و خوشحالی و تفکر

برای منی که دوس دارم همه چیز داشته باشم و در بند هیچ‌چیز نباشم

بعضی یاد آوری ها شاید یک شکنجه باشه

برای منی که مسیرم اینجوری انتخاب کردم

اگه بخوام اپدیت ترین تعریف از حس الانم و درواقع تعریف خودم رو بگم

باید دعوتتون به تماشای فیلم مادر آخرین ساخته استاد کبیر آرونوفسکی بزرگ

با بازی بی بدیل اقا خاویر باردوم

دقیقا همونقدر غیر جذاب،دقیقا همینقدر گنگ،دقیقا همینقدر تپنده

بعد از سی سال سن باید بگم

این‌مزخرف که یکی بگه پیمان تغییر‌کرده

 شاید گه

ولی خب پیمان همیشه همین‌گهی بوده که هست

و خب به نظرم‌باید همین باشه

رنگ عوض کردن و ...

جالب نیست

باید پای انتخابهای رسمیمون وایستیم

آها اینجا همون حس زبونه میکشه

همون‌حس حسادت خو شحالی و تفکر

تا وقتی همه چی غیر رسمی هیچ‌چیز اهمیت نداره

ولی وقتی رسمی شد‌چرا

و مشکل اینجاست که قاطی شده

و داره میشه

و اصرارها رسمیت هارو شکونده

میدونین دوس داشتم شفاف تر حرف بزنم

ولی نمیتونم‌تمرکز کنم

ببخشید

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۱
پیمان

میدونی وبلاگ جان

خانه دوم من

بزار واست بگم مشکل کجاست

تو حق داری گلایه کنی....چون داری بقیه وبلاگ هارو میبینی

سطح خودت میبینی و خلوتیت و سطح بقیه و شلوغیشون

همه این ها درست عزیزدلم

اما متاسفانه نویسنده ی تو یک آدم بیش فعال

کسی که  نمیتونه یک جا بنشینه...باید همش اینور اونور باشه..همش در حال فوضولی کردن...شیطونی کردن...تجربه کردن....سرشار شدن

واسه همین حتی اگه جسمشم ثابت باشه،روح و فکر و ذهنش همیشه ی خدا یک جای دیگست

مال الان نیست ها،از خود بچگی که تو اوج مریضی و عمل های مختلف که میرفت با این اهرم تخت بیمارستان ور میرفت و تخت های مریضهای دیگر بالا پایین میکرد بگیر

تا خود مدرسته

و حواس پرت سرکلاس و تو گوشی خوردن از معلم های بی پدر

و حتی دانشگاه و درسهای مزخرف کامپیوتر ولی تو فکر محیا و چندسال بعدشم ویانا و....

همیشه این نویسنده ی تو همین بوده

حقیقتش بخوای

اصلا کلا مال این دنیا نیست

یکم شفاف تر بگم

دنبال یک بهونست که زودتر پاسپورت اونور از خدا بگیره و ترسش از مرگ بریزه و برررره

واسه همین نمیتونه پای تو بشینه مرتب

دوستت داره ها

چون تو مادر بچه هاشی

مادر نوشته هاش

ولی چه میشه کرد که هم مرزی با روزمرگی

کسانی که تو این دنیا هستن روزمرگیاشون بهشون خو کرده

و تو هم همجواری باهاشون

واسه همین نمیتونه مرتب پیشت باشه

گله نکن از این که چرا تو کانالش مرتب پست میزاره

خب اون تو گوشیشه و همراهش

اگه اونم همراهش نبود

سرنوشتش مث تو میشد

هرچند حالا که میخواد تلگرامم فیلتر بشه

دیگه دلت هم خنک میشه

اما بدون وبلاگ جان

تاابد خواهی بود....چون تو اصالتی

تو پاکی

معصومی

مظلومی

بدون که تا ابد نویسندت دوستت داره

و حفظت خواهد کرد

حتی با کلی بی مهری و کم سرزدن



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۴۶
پیمان

ما میجنگیم

مبارزه می کنیم

زمین میخوریم

بلند میشیم

میبریم

خداحافظی می کنیم

برمیگردیم

از صفر باز شروع می کنیم

محبوب میشیم

پیر میشیم

خسته میشیم

و میمیریم

میمیریم


ولی خب همه اینا هیچکدوم مهم نیست

حتی چگونه مردن

چگونه بردن

چگونه باختن

چگونه رفتن


میدونین از همون اولش مارو با یک رویا به این دنیا وارد میکنن

یک رویای گنگ

میون همه این بردها و باختها

زمین خوردن هاو بلند شدن ها

حفظ اون رویاست که مهمه،حفظ اون لبخند

حفظ اون روحیه

امارها و اعداد و بدست اوردنیها همشون بادهوا میشن

حداقل بعد مرگ

ولی اون رویا که با ما بوده و با ما خواهد بود

اون لبخند بعد پیروزی که اره دارم بهش نزدیکتر میشم

داره شفاف تر میشه

اون اشکی که بعد هرباخت واسه ترس از دست دادنش

اینا مهمه

جایی که حتی رویا

همون رویای گنگ

بدون این که متوجهش باشی

میاد و کنارت میشینه و نگاهت میکنه

چون فقط همین ها مهمه


کم و نیار و بخند،همین

مرگ هم نمیتونه خنده قبل از رویا رو بگیره

و این معجزه رویاست

رویایی گنگی که داری

و سعی میکنی شفافش کنی

تو این راه میمیری

ولی جاییی دیگه بازهم به دنبالشی

بی شک

چون رویاها از بین رفتنی نیستند

و این مهمه

چون چیزهایی هستند که هیچ کسی نمیتونه ازمون بگیرنشون

مثل همین خنده های پیش از رویا...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۹
پیمان

هر علتی معلولی داره

و بالعس

اصن مهمه مگه اینوری یا اون وری؟

مهم این که بارها شنیدیم و گوش ندادیم

و فرار کردیم از این واقعیت تلخ

که هیچ چیز در این دنیای لایتناهی بی دلیل نیست

کافر باش

مسلمون باش

یهودی

هرزه

پاک سرشت

شترگاو پلنگ اصلا

هرچیزی علتی داره عزیزم

پس به جای این که بیخودی طفره بری

ببین از چه کسی یا چه زمانی یا چه مکانی

داری فرار میکنی؟

بعد این دندون لق لامصب بکن و برتش کن بیرون

آماااا

آیا واقعا میخوای دلیل و علت  مشکل پیدا بشه؟

که مبادا  کرم از خود درخت باشه....


پس بیخودی  در آخر ماجرا خدارو واسه افریدنت متهم نکن

چون طوری دقیق و موشکافانه  و با ذکر دلیل آفریده هرکسی و هرچیزی رو

که مو لای درزش نمیره

برو ببین چندچندی با خودت بعد ادعای اعتراض داشتن بکن


:)




۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۶ ، ۰۱:۱۵
پیمان

از سفری چندساله برمیگردی

فکر نمیکردی دوستان دور هم جمع باشند

ولی جمع اند همه

اولش خوشحال میشی

ولی بعدش....

چطور میشه اونها با همون طرز تفکر مونده باشن؟

دلت میگیره

با خودت فکر میکنی..کلنجار میری

به یک نتیجه میرسی

یادته بچگیات فکر میکردی همه میتونن هرچی داخل سرت میگذره رو ببینن؟

واسه همین هیچوقت دروغ نمیگفتی چون میدونستی رسوا میشی

ولی بزرگتر که شدی  متوجه شدی چقدر فکر احمقانه ای میکردی،هرچند که سودش این بود که سخت تر دروغ میگفتی از این به بعد

اینم همچون حالتیه

تو داری همه رو از زاویه میل به تغییر خودت میبینی

تو رفتی سفر

تو چیزهای مختلف دیدی

و تفکراتت عوض شده

ولی اونها نرفتن سفر

و زاویه دیدشون هنوز همونه

یا اگه رفتن باز هم همونه

نه غلط نه درست

اصلا کی میگه نگاه تو درسته

کی میگه نگاه اونها غلط

اصلا چرا باید نگاه غلط و درستی باشه؟

اصلا مگه تغییر باید کرد؟

اینارو گفتم که دلت نگیره

زندگی قشنگیش همینه..همین فرق ها

همین چیزها

یکی فکرش تغییر میکنه..یکی نمیکنه

هرکی هرجوری حس خوب داره باید زندگی کنه دیگه آره؟

پس دفعه بعد که از سفر برگشتی دلت نگیره

چون هرکسی یکجور خوشه

و باید  تو هم ادمهارو همونجور که خوشن بخوای

لطفا

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۶ ، ۰۰:۰۰
پیمان

زبان ها

دهان ها

فکر ها

یادشون رفته اون ها هم حق اعتراض دارند

یادشون رفته خدا  اونها رو امین آشکار سازی اعمال  آدمها موقع حسابرسی اعمالشون تو اون دنیا

قرار داده

یادشون رفته رسالتشون در مقابل هر سرکوبی

هر حرف زوری

هر تحجری

هرحرف ناحقی

اعتراضه و عدم سکوت

بدبختانه ولی می دونم،خوب میدونم

خسته ان،میترسن

اونقدر که از قصد و از رواجبار خودشون زدن به فراموشی

دشمن این بار توهمی از نام دشمن نیست،غول تاریکی نیست

بلکه سلیطه ای است که با لبخندی معصوم و چهره ای دلنشین

اما با چشمانی پر از دروغ

و کلامی سرشار از دورویی و تناقض

تو چشمات نگاه میکنه

دستاش میکنه تو جیبهات،و جیبت تا اونجایی که فقط  چیزی داشته باشی که بخوری و  بتونی زنده بمونی،خالی میکنه

و به آرومی میگه بهم اعتماد کن

یک لحظه که به خودت میای و میبینی چی شد

و میای که اعتراض کنی،متوجه سگهای پشت سرشون میشی

سگهایی با رنج سنی متفاوت از نوجوون تا بزرگسال،لبخندی تلخ برروی لبشون با دندونهایی تیز و برنده

زبان ها

دهان ها

فکرها

آخه چگونه متحد شدن هم یادشون رفته حتی

از بس تو باد پیروزیهای گذشتشون خوابیده بودن

حواسشون نبود دشمن داره ذره ذره فرهنگشون،ادبیاتشون،تاریخشون و.....

ازشون میگیره

حتی زبون ها و دهان ها و فکرهایی که فراموش نکرده بودن اعتراض رو ازشون گرفت

ولی این زبون ها،دهان ها و فکرهای لعنتی خواب بودن

خواب موندن

تا جایی که دشمن توروز روشن

نه حتی با اخم و زور

بلکه با لبخند و با اعتماد به نفس

هم مالشون میگیره و هم حق آزادی و حق اعتراض خواهی

زبان ها

دهان ها

فکرها

ی عزیزم

امید اما

 اون شعر مولاناست

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش    بازجوید روزگار وصل خویش

پس یقینا روزی شما هم برمیگردین به اصالت وجودی خودتون

و از روی درد،خیلی ناخوداگاه کاری میکنین که سالهاست منتظرشین

اتحاد و اعتراضی مخلوط به اتحاد....


که به قول حضرت محمد(ص) :الملک یبغی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.....حکومت با کفر باقی می ماند و با ظلم ولی نه









۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۶ ، ۰۰:۳۸
پیمان

هرکسی باید به نوعی بنویسه

نوشتن فقط با قلم نیست

با دیدن میشه نوشت

با بوکردن میشه نوشت

با چشیدن میشه نوشت

با حس کردن میش نوشتت

قریبا با هرچیزی میشه نوشت

ولی باید نوشت

تا فراموش نکنیم

فراموش نکنیم که باید شکرگزار باشیم

فراموش نکنیم که کجا بودیم،چیکار میکردیم و چیکار میخوایم بکنیم

حرف از کلیشه نیست

سخن مذهبی و نصیحت های احمقانه هم حتی

حرف از راحت نفس کشیدنه

آرامش داشتن

حس خوب داشتن

وقتی اساس تلاش کردنه و به نوعی قراردادی منطقی

نوشتن و درست نوشتن ما میشه همون تلاش

پس بنویسیم و بنویسیم و بنویسیم

تا روزی که حفظ بشیم  و فراموشمون نشه

که عشق و حس خوب داشتن سخت بدست میاد و راحت از دست میره و نگهداریش  نیاز به مراقبت داره

و به همین راحتی نیست

از جمله شکرگزاری داشتنش....


یا به قول مهستی

بیا بنویسیم  روی برگ،روی آب،توی دفر موج،رو دریا

بیابنویسیم که خدا ته قلب آینست

مثل شور فریاد یا نفس تو حصار سینست...



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۰۰:۵۹
پیمان

همچو ستاره های پر زرق و برق
که از تاریخ فوتشون سالها میگذرد
مرده ام من
در حسرت یکبار زل زدن به چشمهای بنفش رنگت
دلقکی که تا مرگ
اشکهایش باعث خنده دیگران است...



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۲۳:۲۲
پیمان

حالت کسایی دارم که دور دنیارو زدن و برگشتن

و به این نتیجه رسیدن هیچ جا وطن خود ادم نمیشه

البته نمیخوام لوس بازیای گذشته رو دربیارم

یکم بزرگتر شدم یعنی تو این شیش ماه خخخ

ولی خب منطقی که نگاه کردم

دیدم واقعا واسه نوشتن اونم بلند

هیچی مثل کامپیوتر نمیشه

با گوشی خیلی اعصابت خورد میشه و مجبوری کوتاه تر بنویسی

درسته که میخوام مطالب کانال و اینجا رو از این به بعد یکی کنم

ولی نوشتن فقط با کامپیوتر

نسلی که بخواد با گوشی بنویسه نویسنده خوب ازش درنمیاد خخخ

خلاصه که انشالا دیگه این دفعه برگشتم و بیشتر مزاحمتون میشم

واقعا وبلاگ حس نوشتن تقویت میبکنه یکجورایی و راحت تری

جدا از اون فرقش با کانال این که

نظر میدن،حتی یکی دو تا

ولی تاثیرگزاره

همین خخخخ


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۰۱:۱۳
پیمان

بهم میگه تو که تو شهری به شدت گرم هستی نمیخواد روزه بگیری

میگم  نمیشه دیگه...تکلیفه

تو دلم ولی از جوابم بدم میاد...از خودم بدم اومد

یکم دل خدارو شکستم ،احساس کردم

احساس کردم خدا به دیوار تکیه داده و بعض کرده و تو چشمام نگاه  میکنه و میگه

تکلیف؟نامرد،تکلیف؟تو دیگه حداقل این نگو دیگه...

از جوابم شرمنده میشم

میخوام درستش کنم...به سوال کننده میگم

البته تکلیفم نه..خب خوبه دیگه..مفیده واسه بدن

 ولی

بازهم نتونستم حقیقتش بگم....خدا باز هم راضی نشد

چی میگفتم اخه..میگفتم اره میگیرم..عاشق روزه گرفتنم

اونوقت به عقلم شک نمیکردن؟

تو شهری گرم نزدیک 40 50 درجه..روزه..نزدیک 17 18 ساعت

 

آخه خداجونم کی میدونه جز تو ،من برای بدست اوردنت..واسه روزه گرفتن...واسه نماز خوندن

چه چالشهایی که پشت سر گذاشتم

چیجوری بهشون بفهمونم آخه

 که حال میکنم با این برنامه هات..با این کارهات

خودت بگو عزیزم چیجوری..اخه چیجوری بگم

 

مجبورم عزیزم..میفهمی..مجبورم با ادبیات خودشون جوابشون بدم

وگرنه میدونی که واسه من وجود روزه،یک نعمت،یک شانسه،یک لطفه


دقیقا همین از عوامل خستگیمه

بعد میگی چرا خسته ای همینه...

قرار نیست بفهمیم حرف هم

چون تعبیری از عشق یافت نکردیم

چون عاشق نشدیم....

 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۵
پیمان