از ندانستن ها
از فشار ناجوانمردانه زدگی برای ناامید کردن
از شکست ها
از خون دل ها
از دردها..
می گذرد چندسوایی به همین روال
پنجره را باز می کنی
نسیمی ملایم است که سایشش برتنت از داغی می کاهد
کارخانه مغز شروع به تولید منطق می کند
اولین سوال چه مرگته؟!
جواب احساس تنهایی و خستگی
سوال دوم مگر این همه نعمتت نداده است خدا؟!
جواب مثلا؟!!
مثلا حس خوب unknown..سادگی..فکر خوب پاکی
پدرومادری با هزاران مرام و خاکی..سلامتی
دوستانی که هرچند اندک اما خیلی وقتها ازشان حس خوب می گیری
جواب خب خیلی وقتها ندارمشان..
دردهایشان آنقدر زیاد می شود که دور می شوند ازم بعضی اوقات
نبودن ثبات در گرفتن حس خوب ازشان خسته ام می کند
بعضی وقتها اندک حس بد میگیردشان ازم
و تنها می شوم
تنها می شود دور برم ..تنها..تنها و تنهای تنها
سوال سوم مگر بهشان وابسته ای؟
جواب چه ربطی دارد؟
زان که نباید وابسته شوی هیچ وقت به هیچ چیز
جزخدا
نعمات خدا نه برای وابسته شدن است بهشان
بلکه برای ساختن حس خوب است فقط
که درکشان کنی قدرشان بدانی و از بودنشان لذت ببری
و خدارا شکرگزار
به خاطر این همه حس خوب
در پایان روز اگر عشق واقعی را ساختی میگیری از خدا مجوز دنیای نیک
جواب قبول کن سخت است در مصاف نابرابر این همه نامیدی
میل خودت است اما...
قوی کن اراده ات در پس شعار گامی استوار در مسیر
قوی کن ارده ات
که حس خوب هرچند سخت بدست می آید
اما از دست ندادنی
و جواب تنها بود...