در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴۳ مطلب توسط «پیمان» ثبت شده است

دوشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۴ . 21:13سلام

پستی بلند تر بعد از این پست انتظارتون میکشه

اما فقط اومدم بگم که

یک نویسنده باید یاد بگیره هیچکس باشه

تا بتونه نویسنده خوبی باشه

وقتی هیچکس باشی

آرمی،نمادی،جناحی و برچسبی نمیگیری

و فقط اونی هستی که باید باشی

اونی مینویسی که باید بنویسی

و شاید اون کار میکنی

که خدا در تو نهاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۱
پیمان
جمعه دهم مهر ۱۳۹۴ . 14:10و مرگ

و دوس دارم بگم و  این مرگ لعنتی

ولی خب نمیتونم بگم لعنتی حتی با تموم داغهایی که واسم گذاشته

چون یکی از اون حکمتهای قطعی و حقیقتهای غیرقابل انکار زندگیه

به جرات میشه گفت تلخ ترین اتفاق زندگی این دنیاست

با تمام این اوصاف

یکی دیگه هم رفت

هادی نوروزی،کاپیتان پرسپولیس

یک اتفاق کاملا یهویی و غیر قابل باور

فقط میشه گفت واقعا تلخ

یک ضدحال روحیک ه یادش میوفتی اذیتت میکنه

میدونین،فکر می کنم اون دنیا باید خیلی جالب و خوب باشه که خدا

همچین سناریویی برای این دنیا نوشته

تنها دلیل ارامشبخش همین

.............

رامین یک داستان واسم ایمیل کرد بخونم

داستان کوتاهی به اسم شکار شده

خیلی خوب بود،بهش تبریک گفتم

بهترین داستانی بود که ازش خوندم و بالغ ترینشون

انقدر خوب بود که بهش پیشنهاد دادم بیا روش گروهی کار کنیم

و یک فیلمنامه بلندش کنیم

جواب مشخصی نداد البته

فکر کنم خودش دوس داره روش تنهایی کار کنه که خب  البته طبیعی هم هست و به نظرش احترام میزارم

منم کنار وایمیستم و اگه ازم کمک خواست کمکش میکنم و از خوندش متنش لذت میبرم،یک متن با روحیات فینچری

البته قراره باهم صحبت کنیم یک ایده بهم بده  روش کار کنم شاید تو همین حال و هوا

که البته من هم استقبال کردم

چون با این همه ایده ای که در حاله نطفه شدن بایگانیشون کردم

و حتی تو ذهنم یک سری دیگه رو دارم پرورش میدم

 یک ایده منسجم ندارم که شروع کنم و ادامش بدم

گاهی وقتا اینجور ایده ها لازمه

تا شما از اون رکود در بیاین

و بنویسین

بنویسین تا تاثیرش روی بقیه امورات زندگیتون هم مشهود باشه

نوشتن واقعا نقش قلب داره

وقتی پویا باشید و بنویسید

زندگیتون هم پویاست،حداقل واسه من اینجوریه

باید یک داستان بلند بنویسم تا ذهنم ازاد بشه

از این همه درگیریهای الکی

باید شروع کنم به نوشتن مداوم

تا بتونم نفس بکشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۱
پیمان
سه شنبه هفتم مهر ۱۳۹۴ . 23:58تنهایت نمیگذارم وبلاگ من

حتی با این همه سردی

حق هم بده

دوران سازندگی زندگیمه

باید برنامه هارو سازماندهی کنم

تصمیمات کلان بگیرم

میدونی سختی اصلیش این که

میخوام علایقم  و رویاهام نقش اصلی ایفا کنن تو زندگیم

وگرنه اگه بخوای یک زندگی روزمره و عادی و حتی با پول نسبتا خوب داشته باشی

نسبتا راحته

اما بحث سر این ک میخوام علایقم نقش اصلی باشن

و همین  کار سخت میکنه و باعث میشه دیر به دیر بیام سراغت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۱
پیمان
شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۴ . 21:47بلااگفا داغون شده

منطقیش این که منم مث خیلیا کوچ کنم

منطقیش این که موندن به پاش اهمیت نداره

شاید میخوام نقش این قهرمان هارو  ایفا کنم

که همه میرن و فقط اون میمونه تا سرزمین حفظ کنه

چه مزخرفی دارم میگم؟جنگه مگه؟اصن چه ربطی داره؟

جوگیر

ولی خب با تموم علاقه ای که به محیط به روز بلاگ دارم

نمیدونم چرا دعوتش نمیپذیرم

دوس دارم بمونم،بی تفاوتم انگار

ولی نه نیستم،هردم چکش میکنم درست شده باشه یا نه

ولی حتی وقتی درست میشه هم نمینویسم

نمیدونم چرا

میخواستم واسه تولدم بنویسم،ننوشتم

با عکس اونم

میخواسم شعر بنویسم

ننوشتم

داستانک

ننوشتم

رویاها

ننوشتم

حتی روزمرگی هم

ننوشتم

دنبال دلیلشم نیستم

فقط دوست دارم یک داستان جدید شروع کنم

و بعدش اولین فیلمنامه

دفتر جدیدی که گرفتم بنویسم

دفتر کمتر جدید که قراره یک کتاب بشه واسه مادر

چقدر دوس دارم بنویسم

ولی نمینویسم

مثل یک آب راکد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۱
پیمان
جمعه سی ام مرداد ۱۳۹۴ . 0:52و دایی هم رفت

در سکوت و کم حرفی همیشگی

رفت و نزدیکانش ماندنددر غمش

یادش بخیر قدیمها غم همچین غم تر بود

قدیم ها انگار دل و ظاهر بیشتر دست به دست هم می دانند به غم

این روزها  انگار تیپ مشکی جور دل و ظاهر را با هم می کشد

این روزها انگار بیشتر از ناراحتی فوت عزیز

نگرانیست که مبادا نیفتد از قلم

اسم دکتر،مهندس،جامعه پزشکی و مهندسین

و اطلاعیه های رنگارنگ و بنرهای سمت و سو دار از نفرهای مختلف

بگذریم حیف او بود که رفت

مظلومانه و در سکوت

درست است که آنقدر با او در ارتباط نبودم که داشته باشم با او خاطراتی مشترک

راستش بیشتر ازش شنیده ام تا دیدارش

اما همینقدر که بدانی از سرگذشتش و حد و حصر معرفتش

میگیرد دلت عجیب از اعماق دل

حیف خود دایی بود،حیف خود دایی بود

باید از فکر کردن به این چیزهایمسخره و زودگذر دنیا

کاری کنم که سودی برایش داشته باشد

فاتحه ای،نمازی

و شما هم اگه دوست داشتیدو و لطف کردید

فاتحه ای برای داییم

 

خب این هفته خیلی کارها کردم و خیلی جاها هم رفتم

از جمله سینما و مذاکرات  برای برگشت به مشهد و دیدار دوستان

که ایشالا سر  فرصت میگم ایشالا با انرژی

و دونکته عذاب اور در مراسم ها

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۱
پیمان
جمعه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۴ . 15:29یک عکس هست از براد پیت که هروقت میبینمش خیلی ذهنم مشغول میکنه به افکار خودم

یادم نیست عکس واسه تبلیغ عینک،ساعت یا مدل مو،یا شایدم تو جشنواره ای چیزی

ولی خب تو عکس،براد پینک عینک زده  و با مدل مویی ساده و لبخندی ریز جایی تماشا میکنه

چیزی که سوا از منظور عکس و هدف گرفته شدن عکس ذهن من مشغول میکنه

اون مقدار موی سپیدی لا به لای موهای  جوگندمی بیشتر سمت شقیقه براد بیت و البته خستگی ای آهسته صورتش که البته با اون لبخندش ترکیب دلنشینی داره

میدونین سوا از هرگونه  فکر کردن به خود شخصیت صاحب عکس

ذهن من ناخودآگاه یاد ثبات و تعهد میفته با خستگی ای که نماد پایان جنگ

دقیقا چیزایی که من از یک مرد انتظار دارم و اتفاقا دوس دارم  خودمم همچین شخصیتی داشته باشم

ثبات و تعهد دو تا اون حسهای جالبی که خدا هدیه میده به آدم

خیلی ها به اشتباه فکر میکنن ثبات و تعهد بیشتر به سود اطرافیان و طرفهای روبروی اون آدم و اون نفرات در ارتباط با اون آدم بیشتر از این دو مزیت سود میبرن

ولی حقیقت این که،یا لااقل من اینجوری فکر می کنم که نه

احساس خوب و حس بینظیر و طراوتی که خود اون آدم به خاطر  داشتن این دو ویژگی دریافت میکنه

بسیار بسیار پرسودتر  و پر بارتر از اون چیزیه که نفرات در ارتباط با اون آدم بخوان کسب کنن

واسه همین که میشه هدیه خدا به یک نفر

ثبات و تعهد مثل طلا میمونن در دل سنگ ،باید ساخته بشن،فرآوری بشن،حتی پیدا بشن

و دقیقا هنگامی درتلاشی که این ثبات و تعهد بسازی و به شکوفایی برسونی

زمان هم در گذره و شما جنگهای زیادی پشت سر گذاشتین

دچار خستگی ای شیرین شدین

خستگی ای حاصل از تلاش برای ثبات و تعهدی اصل و ریشه دار

در جوامعی که شاید حداقل نسبت به گذشته این دو ویژگی کمتر ارزشمند و اون حس خوبش درک میشه

آره هروقت اون عکس میبینم تا این حد ذهنم مشغول میکنه

مشغولیتی جذاب از فکر کردن به موضوع جذاب ثبات و تعهد

و اما

من واقعا اعتقاد دارم هیچوقت لپ تاب و تبلت و فبلت و این چیزها نمیتونن جای پی سی بگیرن

نمیدونم شاید چون به خاطر علاقم که رفتم این رشته خوندم و کلا باهاش اخت شدم روش تعصب دارم

ولی خب وقتی تو تایپ کردن  واقعا مشکل دارم با لپ تاب  و از اون بدتر این چیزمیزای لمسی در حدی که در هر پوزیشنی یک جاییت شروع به درد گرفتن میکنه

پی میبرم علاقم و اعتقادم به پی سی واقعا ریشه ایه

به خصوص که قدرت پردازشش نسبت به این چیز میزا  تو حلقم بوده و هست

البته اجحاف نشه در حق لپ تاب که واقعا شرف داره  به این چیزمیزای لمسی

و من همینجا عذرمیخوام ازش که کنار این چیزمیزای لمسی عنوانش کردم

اما خب درمقابل پی سی من  همه رو به یک چشم میبینم

 

خب برویم سراغ خاله زنک بازی خودمون

آقا رفتم این فیلم بین ستاره ای (inter stellar) دیدم

چشمتون روز بد نبینه

چقدر شاهکار بود این فیلم،چقدر خوب بود ابن فیلم

یعنی بنده در دو قسمت از این فیلم اشک ریختم

فوق العاده بود یعنی

البته باید تشکر کنم از مدیر محترم سینما هویزه که شرایط دیدن این فیلم بر روی پرده سینما مهیا کرده بودن اونم تو سالن یک که به شدت در تاثیر گزاری فیلم موثر بود

اما لامصب داغونم کرد اصن

حالا جالبیش اینجا بود که روز قبلش که عصر یخبندان دیده بودم و کلا سینمای ایران  و امریکا رو قیاس کردم

به دوستم گفتم اصن فاصله زمین تا آسمون

تماشاگران فهیم هم که زارت و زارت در جای جای فیلم صدای اشک ریختنشون میومد به کنار هیچ بعد از اتمامش برای یک فیلم خارجگینی دست زدن و این مارو بس مشعوف گردانید و باعث شد فراموش کنیم با رد شدن پی در پی اون هم وسط فیلم دهن مارو با اسفالت پیوند اخوت دادند

خلاصه که دم کریستوفر نولان به عنوان کارگردان و داداشش به عنوان فیلمنامه نویس گرم که یک شاهکار به خوردمون دادند

حالا پس فرداش میری فیلم مردن به وقت شهریور که میبینی

رسما عذرخواهی میکنی از دوستات که حتی به بهونه دیدنشون بلندشون میکنی و میاریشون به تماشای این فیلم

اصلا ربطی به این نداره که تا یک مدت تو سینما به خاطر دیدن فیلم بین ستاره ای توقعم از فیلمها خیلی بالاست

خیلی شفاف باید بگم افتضاح بود

اصولا من آدمیم که یکم امیدواری باشه میگم بد نبود یا خیلی جالب نبود

ولی این فیلم بد بود...کفرم درآورد..حیف ماه تولد من که تو این فیلم اومد که اتفاقا اصلا ربطی نداشت و شما اثری از شهریور نمی بینید در هیچ جای فیلم

باز خداروشکر فرداش که بشه دیروز رفتم فیلم اعترافات ذهن خطرناک من دیدم

باز روحم تازه شد..فیلم خوب و خوش ساخت بود با فیلم نامه ای عالی از هومن سیدی

با این که اولین تجربیاتش واقعا فیلم خوبی ساخت

شاید این که نمیتونم بگم فوق العاده بود چون هنوز تحت تاثیر اون فیم بین ستاره ای هستم و سایش سنگینی میکنه

اما واقعا خوب بود..شاید چون دقیقا همون چیزی بود که من انتظار دارم از فیلمهای مورد علاقم

حتی اگه پایانی  خیلی تلخ و منطقی و بی اندازه درام

خیلی حرفها راجبش دارم در این حد که دوس دارم بازهم بهونه ای پیش بیاد برم ببینمش

اما خب باید کوتاه کم چون قسمت آخر پست هنوز مونده خخخخ

دیروز که رفتم واسه تماشای فیلم اعترافات ذهن خطرناک من به مثال فیلم عصر یخبندان تنها بودم

تا این که به شرح عکس زیر دوستانی بهم اضافه شده که میگم واستون

آپلود عکس

وارد سینما که شدم یک پونزده دقیقه ای تا شروع فیلم مونده بود و من با خیال راحت و طبق عادت رفتم تا یک آب معدنی و یک پاپ کرن بگیرم

بعد گرفتنشون چون بازهم وقت داشتم و البته حق ورود به سالن تماشای فیلم نداشتم،میزی رو انتخاب کردم که بشینم پشتش و انتظار بکشم

میز چهار نفره بود با چهار صندلی

ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد که اااا من که تنها نیستم

چون واسه هر صندلی یک نفر رو دارم

واسه همین واسه هر نفر صندلی ای رو اختصاص دادم

یک صندلی واسه آقای آب معدنی

یک صندلی واسه خانوم پاپ کرن

یک صندلی واسه آقای موبایل

و یک صندلی هم واسه خانوم کیف پول

اره اینجوری شد که دوستام من از تنهایی دراوردن و یک میز پر از شخصیت و شلوغ واسم ساختن

البته این که عکسم بدشده و دقیقا مرکزی نشده بزارین به حساب کم روییم و این که میخواستم سریع تر عکس بگیرم و  خیلی کسی متوجه نشه، نمیدونم شاید احساس کردم دوستهام  هم معذب بشن

این جمع چهارنفره فکر شروع کردن داستانی به ذهنم فرو کرد

داستانی به اسم مهمانی آقای بلیط فیلم ذهن خطرناک من

راستش همون  دیروز تو سالن تو چند دقیقه به شروع فیلم شخصیتهاش معرفی کردم ،شخصیتهایی با همون شخصیتهای واقعی دور میز

البته فکر میکنم از این سبک زیاد نوشته باشن و خیلی فکر جدیدی نباشه

رو همین حساب هم شاید اصن ادامش ندم و به همین جا ختمش کنم

اما خب از این که من از تنهایی در آوردن واقعا خوشحالم و  شاید واسه دل اونها هم که شده و البته طبق معمول دل خودم

  داستانش نوشتم.

خلاصه  که فعلا میگ میگ

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۱
پیمان
دوشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۴ . 16:46سلام

صدای من از مشهد میشنوین

خیلی کوتاه باید این پست بزارم تا سرفرصت پستی عمقی و مفصل

ما پنجشنبه راه افتادیم

تو قطار چه اتفاقاتی افتاد  اصن یک پست میخواد

رسیدیم مشهد ساعت چند؟ یک ربع به یک بعد از ظهر

تا خستگی درکردیم و اینا و بازم اینا

شب اومدیم وصل شیم به نت

یک هو زارت نت داداش قطع شد

داداش چی شد؟

داداش: ای وای شارژ نتم تموم رفت همی امروز

بعله و دست ما موند در پوست گردو

یعنی نت گوشی بود اما خب واقعا ظلم

خلاصه دیروز داداش شارژید و ما امروز در خدمتتونیم

تا الان که سه روز از شروع مرخصی گذشته

بنده تا این دقیقه

توانستم

یک بار زیارت آقا

تماشای یک فیلم سینمایی به اسم عصر یخبندان

دیدار تنی چند از دوستان

و بودن یک شب تا صبح با تنی چند از همون سری دوستان  و کسب یاد گرفتن بازی 21

و البته یک اخطار بی توجهی از مادرمان دریافت کردیم که چه وضعشه؟(تووقتی میای ما اصن نمیبینیمت که امروز سعی کردم از صبح بمونم خونه و جلو چشمش باشم..با توجه به این که در دوروز گذشته یکبار واسه حرم و یکبار واسه سینما موفق نشدم برم خونه دوخاله در دوروز مختلف و همین امر باعث  اخطار کم کاری از سوی مادر شد..که البته این اخطار به جا و درست هم بود  که بنده هم واقعا حق میدم و تلاشم را بیشتر خواهم کرد همونجور که امروز تاحدی نشون دادم)

رو بدست بیارم

تا دقایقی دیگر هم نمایندگان سینما خودشون واسه تماشای فیلم inter stellart  ساخته کریستوفر نولان اماده می کنند

که امیدواریم در این بخش هم شاهد درخشش نمایندگانمون باشیم

که اخبار کاملش احتمالا در پستهای بعدی در خدمتتون باشیم

ضمن این که اینایی که گفتم کلی تفسیر داره که ایشالا فرصت بشه عرض می کنم خدمتتون

چه از فیلمها

چه از گشتن ها

و حتی درخواست دادن کارها

و همچنین بازی 21

بازی 21 خیلی جالب بود...بازی ای که در کازینوهای امریکا تو فیلماشون باید دیده باشین..بازی ای به شدت برپایه قمار و شرط بندی

که البته ما خونه این دوستان با همون برگه های پاسور پول میزاشتیم وسط خخخخ

کاملا اسلامی خخخخ

حالا خواستین میشکافم واستون...بسیار بازی جالبی بود اگه منکرات بازی درنیاره

و این که همه چی خوله اینجا من چقدر خوشحالم

پس تا پست بعدی و وقت بعدی

میگ میگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۱
پیمان
پنجشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۴ . 0:31سلام

میم مثل؟

میگ میگ: میگ میگ؟

پینکی:ماداگاسکار؟

قوس قوس: مدرسه موشها؟

نخیرررررررررررررررررررررررررر

مثل مرخصی

و باز میم مثل؟

میگ میگ: مشهد؟

پینکی: مشهد!

قوس قوس:؟!

یسسس

و ف مثل؟

میگ میگ: فانوس؟

پینکی:فردوسی پور؟

قوس قوس:فلافل؟

نههه

فرداچی شد پس؟

پینکی،میگ میگ،قوس قوس: فردا میریم مرخصی به سمت مشهد،هوراااااااااااااااااااااا

بعله،البته بی حرف پیش و اگه خدا بخواد و توکل به خودش

حالا بدویین برین بارو بندیل ببندین که فردا از سرکار برگردیم خیلی وقت نمیکنیم وسایلارو جمع کنیم

 

ببخشید ..خوبین؟

بعله دیگه ایشالا فردا اگه خدا بخواد عازم مشهدم

بلیط ندارم ،مستقیم قطار گیر نیومد واسه مشهد

هواپیما هم تا 26 پر بود

حالا دوراه مونده یعنی سه راه که یکیش احتمالش به شدت پایین

پایین این که فردا کنسلی مشهد گیر بیاد که تقریبا کنسل

با قطار برم تهران که احتمال این از همه بیشتره و از اونجا برم مشهد

و اتوبوس که اگه قطار تهران نشد اخرین راهه

 

خلاصه که به هر طریقی اگه خدا بخواد میرسیم به مشهد

خستگی هارا همین بندر می گذاریم

و با روی گذشته راهی دیار می شویم

اونجا هم که خداروشکر ل تاب داداش هست س نت و وبلاگمان هم به راهه خخ

 

آخ آخ برم کمکشون

فعلا میگ میگ

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۱
پیمان
پنجشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۴ . 13:5زیارت عاشورا تمام شد

زیارت عاشورا جز برنامه هایی ست که حضور در آن اجباری است

راستش خیلی بهش اعتقادی ندارم

اجباری نبود نمی رفتم یعنی

حالا اصن بحث این نیست

بحث این که کمترین احتمال به وقوع پیوست

و همکارم که قول بلیط مشهد پریروز داد

ولی دیروز آب پاکی ریخت رو دستم

سرصبح بعد زیارت عاشورا

گفت 10 تا صبحونه باید بهم بدی

چرا؟

بلند شو برو شهرت اوکی شد بلیط مشهد

درآن لحظه دنیا را بهم داده بودند و بس تشکر کردم

حالا باید از مشهد حتما چیزی واسش بیارم

خیلی خوب شد،واقعا عزا گرفته بودم، خداروشکرررررررررررررررررررررر

ساعت 4 حرکت به سوی مشهد

من برم آماده شم

تا مشهد

فعلا میگ میگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۱
پیمان
یکشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۴ . 20:38سلام

بعله طبیعتا الان که مینویسم یعنی احتمالات با شکست مواجه شدند و بنده در خدمتتان هستم

خداروشکر به خیر گذشت و میلیمتری از بیخ گوشم گذشت

هرچند باید خاطرنشان کنم دوستان خبردهنده هم غلو در حرفهایشان بود

و من که میخواستم پست قبل پاک کنم

گفتم بزارمش تا شاید باورتان بشود در این دوره زمونه هم آدمی اینقدر ساده هست

اما حقیقت این که اون خستگی پرشدت و مشغولی ذهن هنوز هست

شاید این تو روند چند وقت گذشتم دیده باشین

و خب وقتی که امروز هم یکی از همکارام

(همکاری که که منفی باف ترین نفر تو محل کار شناخته میشه و صحبتهاش از بدبختی و چیزهای منفی زبانزد خاص و عام)

بهم گفت جریان چیه چند روزیه خوب نیستی

یادم افتاد چندروزیه بلند بلند نخندیدم

چندروزیه هیجان و انرژی نداشتم و طبیعتا به کسی هم  ندادم

چندروزیه اون پیمان پرشور که از خودم ساخته بودم نیستم

و خب نمودش هم حتما تو پستهام متوجه شدین

و خب احتمال هم شاکی شدین این چه وضعشه دیگه

و خب حقیقت این که منم این پیمان اصلا دوس ندارم

شاید بشه گفت اصلش این به هم ریختگی از همون روز شروع شد که داماد محترم رسما آب پاکی ریخت رو دستم

وقتی که از خرید مسافرت برگشتم با اوج خوشحالی

و با این حرف کلا مرخصیم که از پس فرداش که پنجشنبه می شد کنسل کردم

و افتادم دنبال وام که دیگه از مرخصی برگشتم وام گرفته باشم و بگردم دنبال خونه

و خب حالا که خوردم به صخره مشکلات وام و خشک بازیهای مزخرف ارتشیها

و خیلی چیزهای دیگه

خسته و خسته تر و کم جون تر شدم

و رفتن به مرخصی بیش از پیش نیاز می بینم

میدونین شاید به خاطر این که اون پیمان فانتزی و رویایی که دوست داشت همه چیز قشنگ ببینه

رفته رفته  داره به مشکلات ریز و درشت زندگی آشنا و اشناتر میشه و باهاشون مواجه میشه

و درک میکنه

که واقعا سخته بی توقع خوب باشی و واسه خودت کاری واسه دیگری انجام بدی نه واسه دیگری

از اونجایی که وقتی دوتا نگهبانی جای یک نفر بگیری و اون هم جبرانشون نکنه همون موقع و بعد از چندمدت که حالا تو نیاز داری نه این که جات نگهبانی بگیره بلکه روزش تعویض بزنه باهات حالا گیریم جمعه هم باشه روز تو ولی خب روز نگهبانیت دقیقا تو مرخصیت باشه ولی روز اون نه،تو چشمات صاف زل بزنه و یگه واقعا کاری از دستم برنمیاد واست

دلت نگیره و به خودت یاداور بشی بی توقع خوب باش

باید درک کنه که

که زندگی خیلی منطقی و رو حساب کتاب و  هیچکی پدرومادر نمیشه که مثلا بخواد غرغرو غرولندت تحمل کنن(تازه  حق هم با اونها باشه ) و دم برنزنن،از اونجا که  داماد هم خیلی صاف و روراست به بگه  خونه چی شد آقا پیمان؟پیگیرشم بودی؟

که البته حق طبیعیشه و حق داره چون خونشه حتی اگه خونه خواهر تو هم باشه،

اما خب باید درک کنی همین یک سال و نیم هم لطف زیادی کردن که اجازه دادن بمونی و چیزی هم بهت نگفتن

و البته باید درک کنه که

مشکلات زندگی واقعا دیوانه کنندن

از این رو که واسه گرفتن پنج میلیون وام اینقدر دردسر می کشی و از زندگی سیر میشی

و باید درک کنه که باید

انتظار هرچیزی داشته باشی

مثل همین ارتش و مرخصی و بازی باهاش و خی چیزهای دیگه

که البته از این بعد ارتش میتونه یم آموزشگاه واسه خود سازی باشه

و هزاران چیز واسه درک کردن

که باید کم کم ددرک کنی نباید خسته بشی و نا امید به این زودی

چون واقعا این که چیزی نیست

چون زندگی خیلی سخت تر از ایناست

و با وجود همه اینها باید سخت نگیری

و سادگیهات،خوبیهات،لبخندهات و ....

نه تنها حفظ که باید افزایشم ببخشی

و همین میشه که

خدا هم میتونه یک لبخند خسته بزنه

پس باید واسه لبخند خسته خدا جنگید

و خستگیهارو کنار زد

پینکی: من حال نمیکنم بخواد ایندر هپی اند تموم بشه این پست

میگ میگ:بعله منم موافقم خیلی کلیشه ای بابا آقا پیمان

قوس قوووس:قوسسسسسسس آره آره منم میخواستم بگم یعنی چی اینقدرهپی اند آخه

وا،اولا که خو من در طول نوشتن و ریز شدن تو مسائل آرومتر شدم و بهتر شدم و آماده تر دیگه،طبیعیه چیزهای قشنگی که تو خستگی یادم رفته بود یادم بیاد و بشن ملکه ذهن دیگه،بعدشم شما دوتا چرا هرچی این پینکی میگه تایید میکنین،مگه از خودتون نظر ندارین؟

میگ میگ:میگ میگ خو واس این که هروقت پینکی بیاد مارو با خودش میاره،تو که اگه اون نباه اصن مارو نمیاره

قوس قوس:خداییش تا حالا یکبار بدون اون ما حرف زدیم،قوسسسس این رسمشه؟نه قوسسسس این رسمشه؟

نه خب شماها هم حق دارین وی درست میشه  ایشالا دیگه باشه؟قربون کاراکترهای جذابتون بشم جیگرهای من

پینکی:آقا  بحث عوض نکن،من به این کارها کار ندارم،یعنی چی اینقدر زود به زود خسته میشی و اینقدر زود خوب میشی،خو یکبار واسه همیشه خوب شو که دیگه همیشگی باشه دیگه،مثل جنس آمریکایی و آلمانی

قوس قوس: والا فوسسس

پینکی؟از توبعیده..تو که میدونی من این سبک زندگی یک سال و نیم شروع کردم و  خیلی سخته توش جا افتادن،اونم تو شهری که به معنای واقعی کلمه دوستش ندارم،میدونم اینقدر نباید بگم ولی چیکار کنم شاید سخت ترین قسمت و نشدنی ترین همین کنار نیومدن با این شهر و نخواستنش

پینکی:زندگی خیلی سخت تر از این حرفاست پیمان،هیچ رحمی نداره،سادگی خوبه ولی نامردی و بی رحمی نباید دست کم گرفت،نباید غافل بشی،بیشتر تلاش کن پسر،قوی تر شو و هرچی بری جلوتر باید آمادگی سختی های بیشتر داشته باشی و بیشتر ساده بگیری

میگ میگ:احسنت

چی بگم،حرف حساب جواب نداره

پینکی:بریم یک آهنگ شاد گوش بدیم؟

قوس قوس:ایول بررریم قوسسس،حالا چی گوش بدیم؟

پینکی: فکر کنم اول آهنگ دزدان دریایی کاراییب گوش بدیم بعد ریمیکسش و بعدشم دیگه بنا به حال لحظه ای

ایول موافقم پس فعلا

میگ میگ: میگ میگگگگگگگگگ

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۱
پیمان