در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴۳ مطلب توسط «پیمان» ثبت شده است

جمعه ششم دی ۱۳۹۲ . 2:10

نیم ساعت نیود که از سفر برگشته بود و یک مشاجره شدید بین پدور ومادر که تمومی نداشت باعث شد خستگی،کوفتگی و گرسنگیش برداره،هرچی از دهنش دربیاد به پدرومادرش بگه و ازخونه بزنه بیرون

تو پارک نشسته بود و داشت به چرایی های زندگیش فکر میکرد

شاید اگه مامانش یک بار،فقط یک بار باباش به اسم صدا میزد،میتونست معنی عشق علاقه رو درک کنه و اینقدر تو ابراز حسش مشکل نداشته باشه

شاید اگه باباش تو یک موقعیت اون کوفتی میزاشت کنار و ترک میکرد،میتونست معنی اراده و جنگیدن و استقامت درک کنه،که حالا مجبور نباشه دربه در دنبال بهونه ای واسه جنگیدن باشه که خودش واسه خودش اثبات کنه که بگه نه این شعار نیست

شاید اگه پدرومادرش تو مشاجرات مکررشون یک بار فقط یک بار یکیشون کوتاه میومد و ادامه نمیداد،شاید میتونست معنی فداکاری درک کنه

و فکر به هزاران چرایی با سرما دست به یکی کرده بودن که ضعیف ترش کنن ، باد سرد مثل شلاق به صورتش میخورد و پیش خودش فکر می کرد شاید این تقاص حرفهای بدی که نثار پدرومادرش کرده بود،که هرچند تو اوج خستگی و درموندگی گفته بود و حرفهای دلش نبود،ولی میدونست که احترام به پدرومادر یکی از واجباته مث نماز،و حقشون برگردنش قابل کتمان نیست،وقتی میتونست نفس بکشه اصلا پشیمون نبود که چرا به دنیا اومده یا چرا همچین پدرومادری یا حتی همچین مکانی به دنیا اومده،چون میدنست هرچی که باشه این یک شانسه و باید همیشه قدر این شانس دونست و هنر جاییه که بتونی تو اوج سختی و خستگی خودت پاک نگه داری و بری جلو

موقعی که خونه که راه افتاد و بی هدف زد بیرون،گفت خب حالا من چی دارم که باهاش خودم خالی کنم؟

نه به دود معتقدم که برم یک سیگار یا حتی بدتر بکشم و فراموش کنم،که چی بشه فقط وضع بدتر کنم؟

نه به وجود دوس دختر معتقدم که تو این وقتها کنارش خودم خالی کنم و از ظرافتاش برای فراموشی این همه درد استفاده کنم یا حتی با سواستفاده جنسی یک جوری از این همه درد تلافی کنی

نه حتی دوستی که بتونه اینقدر راحت باهاش بحرفه،حتی...

دید کسی نداره جز خدا..بهترین کس اون بود...بدون شک،ولی خب وقتی عصبانیه دوس نداره و نمیتونه بره طرف خدا،اخلاقش دیگه

هرچند باز هم خدا باهاش بود و آرومش میکرد،اگه اون بچست خدا که بچه نیست،پس مث همیشه زیربال و پرش گرفت و آروم آرم آرومش کرد و فراهمش کرد که فراموش کنه و برگرده خونه

 

تو همین فکرها بود که خالش که داشت تو پارک قدم میزد دید و نتونست بگه جریان چیه،فقط گفت اومدم هواخوری اونم تو این هوای سرد،حوصلم سرفته بود خونه،اومدم بیرون

و با خاله تانزدیکی خونه پیاده فت و بعدش خداحافظی و مسیرخونه رو پیش گفت و رفت.

ازش پرسیدم : واسه خیلیها این دیگه اوج درد،معمولا کم میارن و میزنن به راههای دیگه یا بیخیالی یا فراموشی یا... تو نمیخوای بزنی به این راه ها؟

گفت:نه حاجی اوج درد درد دوری از یار، درد دوری از خدا

به قول مولانا

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

بازجوید روزگار وصل خویش

و

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد 

روزها گر رفت گو:"رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست"

میدونی حاجی دیگه تهش اینه،درد واقعی و مهلک اینه،اگه یه روز فقط دردت شد این باید ببینی کم میاری یانه وگرنه من که هنوز دردی ندارم...

حرفش که تموم شد آهنگSkin ازPoets of the fallرو شروع کرد به گوش دادن،دروغ چرا،من هم مث اون عاشق این اهنگم،سرم گذاشتم رو شونش و آروم آروم اشکهام ریخت رو شونش،بغلم کرد

و چه لحظه زیباییست که دو تا من همدیگرو در آغوش می گیرند.

 

پیش نمایشی از یک شعار توپر - پینکی

.............................................................................................

گوشیم انداخته بودم رو دوشکم،همیشه هم رو حالت میتینگ و فقط ویبره داره،طبیعتا وقی رو دوشک باشه صدای ویبرش نمی شنوم.

فکر کنم دوسه ساعتی بود بهش سرنزده بودم

اومدم چکش کردم دیدم یک شماره ناشناس ایرانسل(0930) زنگیده،فکر کردم یکی از بچه هاست،بهش اس دادم عذرمیخوام متوجه گوشیم نبودم یا یه همچین چیزی،بعد جواب داد،شما آقایی یا خانوم؟

فهمیدم از اینایی که رندم میگیرن شماره هارو..خواستم یکم اذیتش کنم دیدم نه خیلی شارژدارم نه خیلی حوصله،گفتم برای چی؟ گفت میخوام باهاتون دوست بشم...گفتم شرمنده بای...گفت حالا شما خانومین یا آقا؟گفتم به شما ریطی داره آیا؟گفت نه..گفتم آفرین عزیزم خداحافظ..فکر کنم تیریپم تیریپی بود که که احساس کرد دخترم :دی

بعدش باز اس داد..بازهم من پسرم دلم گرفته دوس داشتی پیام بده..جواب ندادم دیگه..طفلک باز یک اس طنز فرستاد که بسی شاد گشتیم ولی بازهم جواب ندادم و دیگه اون هم نامید شد و اس نداد و شاید رفت تا یک شماره رندم دیگه رو پیداکه به امید دل خوش کنی زودگذر.....

نتیجه اخلاقی:

اول: خیلی خر ذوق گشتم که واسه اولین بار منم مث دخترا مزاحم دارم..خیلی حال داد :دی

دوم:بسی به اعتماد به نفس و اراده خویش آفرین گفتیم که خرنگشتیم و جواب مثبت ندادیم،آخه از اول که نمی دونستم سره،شاید دختر می بود اصن..واسهه مین هم بسی خرکیف شدیم:دی

سوم: و خب یک جورایی حس هم دردی نسبت بهش بهم دست داد،چون خودم یک زمانی که نمیتونسم درک کنم انسان واقعا تنها نیست من هم محتاج فقط اس ام اس بودم که از تنهایی دربیام و خب با گذشت زمان درک کردم تنهایی وجود نداره مگه این که خود انسان بخواد،واسه همین یک جورایی درکش کردم و خیلی دلم گرفت که واقعا چرا..خدایا شکرت،خودت کمک کن هیچکس حس تنهایی نداشته باشه چون بدون شک تو همیشه هستی.

......................................................................

پ.ن 1: عذرمیخوام به مثال سابق بعد سفرم سفرنامه نیومدم،چون دوس داشتم اول این بنویسم بعد اون،ایشالا بعد این پست پست سفرنامه میرم.

پ.ن 2:لینک دانلود آهنگSkin ازPoets of the fallاگه دوس داشتین گوش بدین میزارم واستون همین پایین با اسم این(قرمزرنگ) و اگه خوشتون اومد و خواستین بعدا متن ترجمش واستون میزارم.

این


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
سه شنبه سوم دی ۱۳۹۲ . 12:39ساعت 2 بلیط قطار دارم به سمت تهران..یعنی کمتر از دوساعت دیگه

راستش خیلی حوصلش ندارم،اندکی خسته ام از این سفرهای تکراری نامعلوم

ولی خب این مسیری که انتخاب کردم و  همیشه آماده همه چیزش خواهم بود

دوستای خوبم،من حداقل تا دوروز دیگه نیستم،یعنی احتمالا تا پنجشنبه بعدازظهر

طبیعتا در این دوروز پستی جدید ثبت نمیشه،واسه همین اگه دوس داشتین و خواستین به وبم بیاین،مث تلویزیون که برنامه نداره برنامه های تکراری گذشته رو پخش میکنه،شما هم لطف کنین و بیاین مطالبی که شاید در گذشته وقت نکردین یا حوصله نکردین بخونین رو بخونین یا حتی اگه از مطلب خوشتون اومده دوباره بخونینش

میدونم ، معمولا بهم میگن اعتماد به نفست زیاده،خخخخخخ

دلم میخواست یک تیکه بچسبونم بهش که دیگه متاسفانه تایم ندارم ،چون ناهار نخوردم،وسایلم جمع نکردم البته کامل و خب حرکت هم باید بکنم سمت راه اهن

مراقب خودتون باشین..اگه عصر و شب هم ندیدمتون،شب و عصرتون هم بخیر

پس ایشالا تا دوروز دیگه

امضا میگ میگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
دوشنبه دوم دی ۱۳۹۲ . 18:34روحانی تو تبلیغهای انتخاباتیش گفت

این که چرخ سانتری فیوژها بچرخه خوبه،ولی به شرطی که چرخ کشور هم بچرخه

و ما این چنین از این شعار استفاده ابزاری می کنیم که:

عشق قشنگه،،متناسب هم بودن قشنگه،بوسیدن قشنگه،در آغوش کشیدن هم قشنگه،بوووووووق قشنگه

ولی به شرطی که در تمامی طول زندگی تمامی این چیزها ها قشنگ بمونه

اولا که اصلا چندرصد ما میدونیم عشق یعنی چی؟که راه به راه خرجش می کنیم

چندر صد ما می دونیم متناسب هم بودن؟ایده ال  هم بودن؟و در کل به هم اومدن یعنی چی؟و اصلا چه مشخصه هایی داره؟ که میایم میگیم اون به من میاد.. اون اصلا تیکه گمشده من بود و یا اون یا هیچکی

که این حرف با خدا همون کاری که به مثال عادل فردوسی پور خدا هم بگه اجازه هست من از دست شما سرم بکوبم به این دیوار؟

البته تو مملکتی که کارها تف مال و بووق مال سرهم بندی میشه از جمله دوستان بساز بفروشمون،نمیشه توقعی  داشت از دوستان احساسیمون،به خصوص خانومهای محترم

که بیان تفکر کنن که آیا این ویترین قشنگ احساس ،وجودش عقلانی هست یا نه؟این که مدعی هستی که این نوع گویش دوستت دارم که با تموم دوستت دارم هایی که تاحالا شنیدی یا گفتی فرق داره..واقعا چه دلیلی پشتش هست که فرق داره؟فرقش در سایز سینه مربوطست یا در مارک ماشین مربوطه؟یااصلا روشنفکرانه تر بنگریم...به این دلیل فرق داره که تفکر من راجب کتاب مسخ کافکا همونیه اونم میگه..وای وای چه تفاهمی..اما واقعا این هاست فرق داشتن او با بقیه؟

خیلیها میگن مگه میشه احساس با عقل جور دربیاد؟مزخرفات چیه میگی؟احساس  که دلیل نمی خواد..به دلیل احتیاج نداره..احساس حاصل یک نگاه متفاوت ..حاصل یک عشق..اصن تو به عشق در یک نگاه اعتقاد داری مردک؟

و من در جوابتون میگم شما آقا در آینده..همونی هستی که منتظری  زن و بچت فقط یک لحظه برن دستشویی تا سریع یک زن یا دختر رو گیر بیاری  و شمارت بدی بهش..یا شما خانوم همونی هستی که تو ادارت اول همکارت میشه محرم رازت و بعدمیشه محرم تنت و بعد ها هم شاید با بچه ای زیربغل روبه خانه پدر و پرشدن صفحه طلاق در شناسنامه دو جنس متفاوت..که تازه این خوب خوبشه...چه هزاران دختری و پسری که به مرحله ازدواج نرسیده در فازهای گوناگون طعم تلخ عشق راچشیده و بدبینی را پیشه کار خویش کرده و البته امروز بدتر از دیروز

و تمام این مصیبت ها،اشک ها و ناله ها فقط و فقط دریک جمله خلاصه می شود

آقاجان،تفاهم نداریم

که البته معنی درک نکردن میدهد،معنی متفاوت بودن تفکرات را می دهد،و خیلی خیلی.....چیزهایی که به راحتی میشده اول ازدواج باپرسیدن تنها چند سوال آشکار شود.

میخواستم از این بگویم که میگویند ازدواج همچون هندونه دربسته میمونه و البته می گویند تا وارد ازدواج نشی نمیفهمی و از این میگویندها و البته خودم هم نظری بدهم و..... که دیدم هم کلیت حفظ نمیشه و هم بحث فراوون است و حوصله نویسنده و خواننده بسی کم

که البته هرکدام دنیایی از حرف داردکه درآینده اگر وقت شد میپردازیم بازهم

بچه که بودم(6 7 ساله) تلویزیون داشت صحنه اعدام یک قاتل معروف و بی رحم نشون میداد..و یادم که مامانم یک بیت شعر با دیدن این صحنه خوند که هیچ وقت از گوشم نمیره بیرون..که:

((چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی))

رو این حساب فکر میکنم بهتره بریم دنبال دونستن اون سوال ها که واقعا چنددرصدمون میدونیم عشق چیه؟و چندرصدمون واقعا میدونیم که از اون طرف مقابل چی میخوایم؟البته چه چیزهای عقلانی که باعقل جور دربیاد و واسش تعریف داشته باشیم..نه که فقط بگیم یکی باشه کنارمون که آرامش داشته باشم کنارش..خوب؟ ..همین دیگه آرامش داشته باشم کنارش...وخب هیچ خصوصیتی و مشخصه ای و هیچ تعریفی از این آرامش نداره.

و ضمن این که جای پی نوشت هم میگیرم و یک نکته رو هم در آخر میگم که گیریم هم اصن یکی پیدا شد که از نظر عقلانی دل مارو برد ولی به هردلیلی بهش نرسیدیم چی؟اونوقت حق دارم بزنم همه چیزو بهم؟به خدا آسمون و دردویوار فحش و بدوبیراه بگم؟بدبین بشم و تا آخر عمر برم کنج عزلت؟

و خب اگه این دوست عزیزمون دقت کنه به حرفهاش داره میگه از نظر عقلانی همه چی مون به هم میخورده ولی نرسیدیم به هم..خب این غلطه..چون یا عقلانی نبوده..یا همه چیتون به هم نمیخورده وگرنه امکان نداشته نرسیدن به هم..دلیل این نرسیدن هرچی باشه..مخالفت پدرومادر ..نمیدونم اختلاف عقاید و هرچیز دیگه

پس دوست عزیز وقتی دونفر از نظر عقلانی عاشق هم بشن یعنی این که همه این موارد لحاظ شده و هیچ مشکل خاصی برای نرسیدن نبوده مگر موارد استثنایی مثل مرگ،که البته بازهم دلیل بر بدبینی و کنج عزلت نیست،چرا که اگر واقعا ادم عاقلی باشی درک میکنی همه چیز

آخ سرم..میگ میگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
یکشنبه یکم دی ۱۳۹۲ . 23:38

BorderLine - chris De Burgh


I’m standing in the station

در ایستگاه قطار ایستادم

I am waiting for a train,

منتظر رسیدن قطارم

To take me to the border,

تا من رو به لب مرز ببره

And my loved one far away,

جایی که تنها عشقم در زندگی اونجا منتظرم ایستاده

I watched a bunch of soldiers heading for the war,

تعداد زیادی سرباز رو می بینم که برای جنگ به خط شدن

I could hardly even bear to see them go;

به سختی می تونستم رفتنشون رو تحمل کنم

Rolling through the countryside,

به طرف حومه شهر در حرکت بودیم

Tears are in my eyes,

چشمام پر از اشک شده بودن

We’re coming to the borderline,

داشتیم به مرز می رسیدیم

I’m ready with my lies,

دروغهایی که باید بهش بگم رو آماده کردم

And in the early morning rain, I see her there,

و در آن باران صبحگاهی، اون رو اونجا دیدم

And I know I’ll have to say goodbye again;

و میدونستم که باید دوباره بهش بگم “خدا نگهدار!”. . .

And it’s breaking my heart, I know what I must do,

و این کار داره قلبم رو میشکنه، میدونم چیکار باید انجام بدم

I hear my country call me, but I want to be with you,

میشنوم که کشورم من را صدا می زنه، اما من میخوام با تو باشم

I’m taking my side, one of us will lose,

خوب من به خودم حق میدم، میدونم یکی از ما شکست خواهیم خورد

Don’t let go, I want to know,

نرو! میخوام بدونم

That you will wait for me until the day,

که تو منتظرم خواهی موند تا روزی که. . .

There’s no borderline, no borderline;

هیچ مرزی وجود نداشته باشه، هیچ مرزی

Walking past the border guards,

گارد مرزی رو رد می کنم

Reaching for her hand,

دستاش رو در دستام گرفتم

Showing no emotion,

ولی هیچ احساسی نشون ندادیم

I want to break into a run,

دوست داشتم پا به فرار بذارم

But these are only boys, and I will never know,

ولی اینا یه مشت بچه هستن، و هرگز نخواهم فهمید

How men can see the wisdom in a war…

چطور مردم جنگیدن رو عاقلانه میبینن؟!. . .

And it’s breaking my heart, I know what I must do,

و این کار داره قلبم رو میشکنه، میدونم چیکار باید انجام بدم

I hear my country call me, but I want to be with you,

میشنوم که کشورم من را  صدا می زنه، اما من میخوام با تو باشم

I’m taking my side, one of us will lose,

خوب من به خودم حق میدم، میدونم یکی از ما  شکست خواهیم خورد

Don’t let go, I want to know,

نرو! میخوام بدونم

That you will wait for me until the day,

که تو منتظرم خواهی موند تا روزی که. . .

There’s no borderline, no borderline;

هیچ مرزی وجود نداشته باشه، هیچ مرزی

No borderline, no borderline…

هیچ مرزی، هیچ مرزی


و لینک دانلود هم :این


پ.ن: با تشکر از سایت mihanlyrics.com که زحمت ترجمه متن آهنگ ننداخت گردنم:دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
شنبه سی ام آذر ۱۳۹۲ . 16:45آقا ما گفتیم چیکار کنیم که یک جور متفاوت یلداتون مبارک بشه...به این فکر افتادیم با چند عدد عکس این مسئولیت خطیر را از سر واکنیم

به امید این که ندیده باشید و بی ادبی هایش را ببخشید و درهنگام لبخند بر سر عکس هایی، برسرعکسهای دیگر مقداری تفکر را مزه مزه کنید

عکس ها در دوژانر طنز و آرمان گرایانه برای شماانتخاب گشته اند که منبع همشان است:

فیسپوک

پیشاپیش عذرخواهم که همچون وبلاگهای دیگر با عکس این وظیفه خطیر را از سر می گذرانیم،گفتیم هم لبخندی بر لبتان اید هم تنوعی بشود.

میریم که داشته باشیم اولیش با یک عکس آرمان گرایانه و نقل قولی از اسطوره آزادی:ارنستو چه گوارا

آپلود عکس

خدمت دوستانی که تو فیسبوک نیستن عارض شوم که ایشون جناب بزرگوار هستن،بنده ارادت خاصی دارم نسبت به ایشون..البته ادبیاتشون به هیچ وجه توصیه نمی کنم ولی در کل آدم شیرینی هستن :دی

آپلود عکس

و این هم از کنسرت جنابابی،که دوستی به طنز درآورده اند :دی

آپلود عکس

عذرمیخوام واسه ادبیات بدش ولی خب نمیتونستم جلوی خندم بگیرم..پیشاپیش عذرخواهم :دی


آپلود عکس


امیدوارم بی ادبی جناب بزرگوار به من ببخشید،از عکسها لذت برده باشید و شب یلدای خوبی داشته باشید...میگ میگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
جمعه بیست و نهم آذر ۱۳۹۲ . 23:57برف شروع کرد به اومدن،البته نه خیلی شدید

دوستم، من اول ملک آباد پیاده کرد،از قرار فوتسال بر می گشتیم

مچ پای راستم مقداری کشیده شده بود و درد میکرد،شاید طبیعیه خب ،وقتی بعد دوسال پا به توپ بشی

ولی نتونستم بیخیال برف بشم

وبا اشتیاق هرچه تمام تر فاصله ملک آباد تا پارک(مث فاصله میدون انقلاب تهران تا راآهن) و طبیعتا پارک تا خونمون شروع کردم به پیاده رفتن زیر برف

البته شاید فکر کنی چون در جیب پولی نداشتم این همه راه رو پیاده رفتم،اما نه

یعنی میدونی اگه بخوام شفاف بگم،  11 تومن از ظهر داشتم،6 تومن دادم دونگ اجاره سالن،3 تومن پول آبمیوه  و دومن هم من کارت شارژ کردم و کلا تموم شد پولام :دی

ولی اولا که من کارت داشتم،می توانستم با اتوبوس بروم،ایستگاهش هم اون بغل

بعدشم این که  انقدر ذوق داشتم که همه این فکرها به فنا رفت

یادم افتاد کف جفت لنگ کفشهام سوراخه

ولی بازهم اهمیت نداشت،وقتی از ذوق داری دیوونه میشی

حتی کتم کلاه داره،ولی سرم نکردم،چون تقزیبا 90 درصد لذت راه رفتن زیر برف می گیره

البته اینم بگم،اگه این پولیور ارتشیه،که مال بابام بوده و حالا به من رسیده،که مال قبل از انقلاب و ساخت کشور رژیم اشغالگر قدس(:دی)

تنم نبود فکر کنم جرات نمی کردم شروع می کردم به راه رفتن،کصافط عجیب جنسی داره،سرما نفوذ ناپذیر

واقعا داشتم از ذوق دیوونه میشدم،معمولا ذوق زده میشم این جور موقع ها

حتی با این که فکرمیکردم الان کسایی که تو ماشین هان،دارن نگام میکنن و با خودشون میگن این دیوونه کیه

بازهم تاثیری تو رفتارم نداشت،صورتم رو به آسمون گرفته بودم و گاهی وقتا دستام باز میکردم و همه زندگی رو بغل می کردم،عاشقانه

میخواستم سرصحبت با خدا اینجوری باز کنم که،خدایا دمت گرم حسن ختام خوب.....

که خدا گفت لوس شد دیگه این حرفها،قبلا هم گفتی،حالا که فعلا هستی،حسن ختام چی؟

بیخیال فقط کمتر حرف بزن و لذت ببر از همه چی

راست هم میگفت،من واقعا داشتم لذت میبردم

لذت میبردم حتی با این که تنهای تنهای تنها بودم

نه چرا دارم مزخرف میگم..تنها چیه؟ خدا بود برف بود حس خوب بود،راستی آهنگم بود

آخ که چقدر قشنگ بود هنگام رقص برف آهنگها رو زمزمه میکردیم و نت میگرفتم

وحتی گاهی وقتها همراه با رقص برف ها،با خدا هم میرقصدم

فکر کن،حتی با این که کفشهام سوراخ بود و جورابهام خیس خیس بود،احساس سرما نمیکردیم

دستهام هم،با این که دستکش نداشت،با وجود این که اولین چیزایی که سردشون میشه همیشه اونهان

ولی اونها هیچ سرمایی احساس نکردن،حتی بی حس هم نشدن

راستی روم به دیوار،حتی با اینکه از همون اول ملک آباد دستشویی نسبتا شدیدی داشتم

حتی اون هم فشارش ناچیز شده بود،و البته اندک ضرر به کلیه و این چزهارو به جون خریدم

توی اوج رقص برف،موقعی که صورتم ثابت رو به آسمون بود

و مرتب بابت این حس، خوب دوستت دارم نثار خدا می کردم

آهنگ Lost in holleywood (که قبلا ذکر خیرش تو پستهام بود)اجرا شد

آهنگی که توش میگه بیایید برای مردم دعا کنیم

و آخ که چه حس بینظیریست وقتی احساس کنی هیچ دردی و هیچ غمی نداری و چیزی هم نمی خواهی و فقط برای مردم دعا کنی که انها هم هیچ غم و دردی نداشته باشند

البته میدانم که برف و سرما برای آن کودکان کار یا دیگر کودکان و انسانهایی که سرپناه ندارند،زیبا نیست

اما خب جز دعا کاری نمیتوانستم بکنم که آنها هم روزی لذت ببرند از برف

و البته چقدر دلم سوخت برای کسانی که ماشینهای قیمت بالا دارند و از آن تو برف را نظاره گرند که البته هیچ لذتی درش نیست حداقل از نظرمن

و خداروشکر کردم که من پولی ندارم که این لذتهایم را ازم بگیرد

و البه خداروشکر کردم که مخاطب خاصی هم ندارم که با اسم اس هایش یا حتی با حضورش مانع این همه حس خوب شود

ها؟باشد قبول...من لیاقت داشتن مخاطب خاص را ندارم..خداروشکر که لیاقتش را ندارم..دیگه چی؟:دی

البته این را هم بگویم که بحث همسر فرق دارد...چرا که وقتی ازدواج کنی،مکمل ات می آید

کسی که رسما می آید جمع  خدا، تو  برف و.....همه عوامل حس خوب را جمع می کند حسابی

می شویم دودیوانه که از ذوق دیوانه تر میشوند،و ای بسا با خدا سه گانه می رقصند

و خداروشکر صدهزار بار بابت این همه حس خوب

و در آخر،بعد از رسیدن به پارک و باز از اونجا پیاده سمت خانه

و کم شدن برف و کیفور شدن حسابیم تا اون موقع

با خود فکر میکردم،جریان این انسانها چیست واقعا که اینقدر دم از تنهایی میزنند

ومدام کسی را ندا می کنن که یا درگوشیهایشان باشد

یا چسبیده باشد بهشان

فکر میکنم این ادمها ضعیف باشند،چرا که در زندگی آینده با خوردن به اولین مشکل سریع کم میارند

چون هیچوقت نخواسته اند روپای خویش بایستند و تنهایشان را با خدای خویش و تفکرات خویش پرکنند

بگذریم در کل می توانم بگویم اگر اون پل میدون آزادی می گذاشت

تمام مسیر را هرچند که بعضی جاهاش کمتر شد،زیر برف بودم

و نزدیک به یک ساعت ثابت حس خوب داشتم

خدایا شکرت و دیگر هیچ

ضمن این که میگ میگ

....

آخ درد مچ پام شروع شد، فکرکنم چون سردشده

ولی بیخیال،واقعا ارزشش داشت،حتی با دردی خیلی خیلی بیشتر


پ.ن: یک اعتراف هم بکنم که،این دخترایی که از پسرهای قدبلند و چهارشونه خوششون میاد واقعا حق دارن،منم دوس داشتم امروز وقتی دیدم پسررو که پالتو پوشیده بود:دی البته حسادت نکردم چون خودم عالیم :پی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
پنجشنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۲ . 20:4جالبه،این پست تو مرداد 92 ثبت موقتش کردم که بعدا ثبت کنم،واسم جالب بود فکر اون موقعم،گفتم ثبتش کنم شاید واسه شما هم جالب باشه:دی

:

دلم میخواد برم ارتش

نه این که خیلی از دلم باشه..ولی خیلی از بیکاری و افسردگی بهتره

دوستهام میگن نرو ارتش

منم میگم کار نیست خوب

میدونی دلم میخواد بیفتم یک جای دور ..یعنی شاید نخوام هم بندازنم..کلا دست من نیست اون که

ولی انقدر خسته ام که واقعا مشکلی ندارم با افتادن یک جای دور

من به تنهایی عادت دارم و فکر کنم بهم غلبه کرده فکر این که من محکوم به تنهاییم

که لیاقت هیچ دختر پاک ندارم

بیخیال نمیخوام حرف تکراری بزنم

فقط دلم میخواد واسه این که اسیر تکرار نشم چیزهایی مث این وبلاگ داشته باشم..چون جدا از  ان که هردفعه چیزی جدید واسم داره خیلی دوسش دارم

میدونی ترکیب تنهایی و  غم چه خوبی ای داره؟

این که هیچوقت ترسی نداری که از دستش بدی

نمیدونم شایدم یک روز انقدرم وابستشون بشم که ترس از دست دادنشون با یه تازگی بیفته تو دلم

میدونم تاحالا پیمان اینجوری ندیده بودی..انقدر ضعیف..انقدر نامید کننده..انقدر خسته

حتما اینجوری بوده که حالا میبینی دیگه..بیخیال

یجورایی دلم نمیخواد دیگه خبر خوبی بشنوم..هیچ چیز آرامشبخشی..هیچ چیز امیدوار کنندهای

متنفرم از این حس و حال

ولی با رفتنم به ارتش و یک جای دور قرار نیست فرار کنم

قرار نیست گیتار الکتریک نخرم

قرار نیست از هنر فاصله بگیرم

قرار نیست پیمان تموم بشه

دوستت دارم خدا....


پ.ن: دوس داشتم بعضی جاهاش حذف کنم،چون الان اونجوری فکر نمیکنم،ولی دوست داشتم به صورت بکر ثبتش کنم که به خودم بی احترامی نکنم.پس این پست به صورت اصل و دست نخورده ثبت می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
چهارشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۲ . 21:32+18: خانومهای حساس و خیلی زیاد محجوب به حیا،به دلیل داشتن بعضی اشارات اونم شاید بعضی ذهنهای منحرف،خوندن این پست به شما توصیه نمی شود. امضا میگ میگ


تو حموم بودم،زیردوش،فکرکنم سرم داشتم می شستم،دستم به برجستگی سینم کشیدم،خیلی با این حرکت حال می کنم،آخ وقتی آروم میکشم دستم به برجستگی سینم و موهای رو سینم احساس می کنم خیلی حس خوبی بهم دست میده،البته وقتی صورتم به سرشونم میمالمم هم خوشم میاد،حالا کاری نداریم

دستم به جاهای مختلف بدنم هم کشیدم.به اندامهای مختلفم،به پایین سینم،به مقداری پایین تر سینم و همچنین به پشت مقداری پایین تر سینم،دستم لای خیلی جاهای بدنم بردم،و دستم توی یه چیزی کردم البته،و در تموم این دست بردن ها به این فکر میکردم،قدرت خدارو ببین،همه این هارو با خاک درست کرده،دمش گرم واقعا چه معمارکاربلدیه،واقعا که خدابودن مختص خودشه،تو فاز همین حرفها بودم که یک دفعه به این فکر افتادم اگه درحالی که دستم تو اون چیز باشه،یک دفعه قیامت بشه و خدا بگه خب دیگه بسه برین حسابرسی حساب کتاباتون بکنین و نخود نخود...

بعد من در همون حالت دست در آن چیز،لخت مادرزاد برم جلوی همه،وای چه صحنه وحشتناکی،البته میدونم همه لخت مادرزاد میان ولی..صب کن ببینم همه  لخت میان؟ یعنی مهتاب کرامتی و آنجلینا جولی و....ماااااااااااادر جاااان

پینکی:اولا که طبق معمول هم خااک عالم تو سرت،دوما این که یک جوری خودت پاک و معصوم میگیری انگار آنجلینا جولی اونجوری ندیدی؟خوبه فیلم orignal sin (غریزه اصلی)اش با هم دیدیم که البته خدایییییش چیزیم بود

پیمان:خوشم میاد اینجارو باهام موافقی

پینکی: ها موافقم ولی به شرطی که پررو نشی..سوما این که آخه مونگول اون موقع دیگه انقدر همه سرشون تو حساب کتاب و بدبختیشون که دیگه اپسیلون ذره مغزت هم به این چیزها فکر نمیکنه و هیچ فرقی دیگه واسش نداره..بعد از الان دهنت آب افتاد؟...دیوانه

حالا یک چیزی گفتم دیگه..کاری نداریم،بعد خدا من تو این حالت ببینه،بعد با خودش میگه خدامرگمممم این اسکل چرا اینجوریه؟

منم درحالی که ذهنش خوندم بگم،خو نوکرتم وقتی از قبل خبرنمیدین همین دیگه

هیچی دیگه اونجا میشیم سوژه خنده.بعله

پینکی: خب که چی؟الان چی شد نوشتی اینارو؟مثلا که چی؟

پیمان:خب میدونم پایان نداشتم واسش،یعنی فکرنکردم به اخرش،دیدم نمیتونم تمومش کنم دیگه ..رک بگم دیگه :دی

پینکی: :l ...آدم باش،خجالت بکش،شعور داشته باش،همین دوقرون آبرویی که وبت از صدقه سر من داره رو از دست نده

پیمان:باشه..چشم..غلط کردم..موافقی بریم بعد مدتها فیلم original sin بببینیم؟:دی

پینکی: :l

پیمان :(

پینکی: ولی..ایول بریم : دی :دی :دی

پیمان: ایول..میگ میگ

پینکی: کوفت میگ میگ :دی

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ . 22:38بابا این مردم چه مرگشونههههههههههههههههه آخه

ای کوفت بگیرین..ای باباااااااااااااااااااا

رفتم واسه هفته بعد سه شنبه ساعت 5 عصر 4 عصر 3 عصر 6 عصر هرساعتی که تو این تایم ها بود بلیط قطار بگیرم واسه تهران

میگه تو بگو یک حتی جای خالی،نه اتوبوسی درجه یک دو سه،نه 4 تخته ،نه 6 تخته..هیچچچچچچچچچچ

هیچی دیگه مجبور شدم واسه ساعت 2 بعد از ظهر سه شنبه بگیرم که از اون ور 2 خورده ای شب برسم تهران

تا ساعت 6 صبح تو راه آهن الاف و بیکار سماق بمکم،که 6 صبح پاشم برم همون جای استخدامی کوفتی ارتش که 8 صبح اونجا حاضر باشم

حالا اینش به جهنم..لجم میگیره از این مردم...آخه چه مرگتونه،چرا اینقدر تو این موقع سال اونم،میرین سفر اخه؟اه ه ه ه ه ه ه ه

بعد میگن وضع مالی مردم پایین..اگه پایین عمم میره پرمیکنه قطارهارو..که هروقت ما خواستیم بریم این تهران کوفتی..پر باشه

میگه خو بعد اربعین،خو میگم دفعه قبل چی؟اون دفعه چه کوفتی بود که همه قطارها پربود

اومدم خونه به خودم میگم..واقعا چرا من اینقدر گاو و خنگ شدم؟(رو به خودم میگم)خو کودن اون آژانس مسافرتی هم میره تو سایت راه آهن(رجا) که همه بهش دسترسی دارن بلیط میگیرن،تو خنگ احمق که 24 ساعته پای اینترنتی

اینقدر اون مخ معیوبت نرسید که خبر مرگت خودت بری از دوهفته قبل دقیقا ساعتی که میخوای و با اون قطاری که میخوای  بلیط بخری...دیگه یکی که پیدا می شد از دوهفته قبل

نه اصن حرف نزن..آخه  دفعه قبل هم به همن نتیجه رسیدی و گفتی دفعه بعد این کار میکنیم؟یادت رفت یعنی؟

اصن از یاد رفتن داره؟واقعا خجالت نمیکشی؟خیر سرت رشتت کامپیوتره و ادعای اینترنت و این چیزا داری؟اندازه الاغم بارت نیست همین که من میگم...الانم برو از جلو چشمام خفه شو..اعصاب ندارم

باشه میرم..میگ میگ

کوفت میگ میگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان
دوشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۲ . 23:5از موضوعی بچه گونه،شاید بچه گونه،عصبانی و ناراحت شدم و حتی یک پست نوشتم،تقریبا کامل

ولی پینکی عزیزم مث همیشه بازآرومم کرد،مانع ثبت پست شد و من دعوت به گوش دادن این آهنگ کرد که همیشه رو دسکتاپم

راستش قبلا هم میخواستم این آهنگ بزارم واستون ولی فرصتش نشد،فکر کنم

این آهنگ که با دکلمه هایی همراه است،به جرات میشه گفت تو دکون هر عطاری پیدا نمیشه

به جرات میشه گفت خاصه

این اهنگ ازمجموعه آهنگهای یک فیلم(sound track) هست که ازرامینگرفتم

فیلم مربوط به زمان هجوم مغول هاست به ایران،و رفتن شمس از پیش مولانا

کشته شدنش و مولانا که بیخبر راهی ناکجا آباد شد برای پیداکردنش

این اهنگ سنتیه،باصدای همایون شجریان و  بهزاد عبدی

اگه سنتی دوس ندارین توصیه میکنم دانلود نکنید و گوش ندید،شارژتون بیخودی به هدرندید

اما در کل در زمان اعصاب خوردی خیلی وقتها،سنتی و کلاسیک آروم میکنه ادم،البته نه همیشه واسه من که اینجوریه

لینک دانلود آهنگم همین پایین،و اسم آهنگ هم:قتل شمس،آخر تو کجا رفتی؟

این

گاهی وقتا آروم شدن با این اهنگها و نزدن حرف از روی حرص،تو بعد احساسیش انتقام گرفتن از اون موضوع که ناراحتت کرده.


پ.ن:اتفاقا الان داشت نود یک قسمت واسه چرایی نیومدن هوادارا به ورزشگاه های فوتبال پخش میکرد،یاد همین مسئله ای که اعصابم خورد می کرد افتادم و یجورایی نمیدونم چرا باهاش احساس نزدیکی کردم.خدا هممون عاقبت به خیر کنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۱
پیمان