در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

دارم میرم به تهران ، دارم میرم به تهران

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
سه شنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۲ . 19:15هم اکنون که پست محترم رو  به مرحله محترم تر خلق میرسانم ، چیزی در حدود بیست و نه ساعت دیگر (حالا چند دقیقه این ور و آن ور توفیری ندارد) راهی پایتخت کشور عزیزتر از جانمان ، تهران می شوم.

حداقل هم اکنون و احساس میکنم حداقل تا رسیدن به راه آهن تهران همان حسی را داشته باشم که کلاه قرمزی برای رسیدن به تهران و آقای مجری داشت..بعله دقیقا اون کودک درون طفلیتون که دارید مانع از  دست زدنش میشید راست میگه طفلک :آقای راننده آقای راننده یالا بزن تو دنده.. نه نه اینجاش دیگه نه...چون برخلاف محبوب دلها کلاه قرمزی که با اتوبوس راهی تهران میشد اینجانب با قطار راه تهران میشوم..البته درست که قطار اتوبوسی می باشد و و از این حیث میتوان آن حس بیشتر تداعی شود اما متاسفانه اتوبوسش قطاری نیست چرا که ذاتا قطار تشریف دارد.اما خوشبختانه این حس کلاه قرمزی حداقل تا  راه اهن تهران باهام خواهد بود و کودک درون بنده می تواند به جولان دادن خویش بپردازد حتی اگر بغل دستت پدرمهربان و شصت خورده ای ساله ات باشد که از آنجا که زمان آنها گویا کودک درون اختراع نشده بود نتواند در این هلهله و پایکوبی شما را همراهی کند و مثل این شکلک : l نظاره گر ذوق درون چشمهایتان باشد.

راستش را بخواهید تهران نوستالژی ای برایم دارد که هرچند با هردفعه سفر به آن این ذوق کمتر شده اما حس خوبی را برایم به همراه دارد.این سفر به روایت تاریخ پنجمین سفر اینجانب به دیار پایتخت می باشد،یعنی از اولین باری که در اوایل دهه 70 ودر ترمینال تهران سکنی گزیده بودیم و پدر  که البته جوان تر هم بود با قیافه ای بشاش گفت بچه ها اینجا تهران است تا کنون چیزی حدود 20 سال می گذرد.البته درواقع از سفر اول به تهران یا بهتر بگم ترمینال تهران نمیتوان سفرنامه پرمطلبی را روانه بازار کرد چرا که در حدود 2 شب رسیدیم به ترمینال تهران و 6 صبح هم پدر منتها این دفعه دیگر با قیافه ای عبوس گفت داریم میریم سمت بندر،عملا فقط خیابان دیدیم،مقداری درخت،ماشین به مقدار کافی و دیگر هیچ...نکته جالب اینجاست که بنده از این سفر خیلی بیشتر از سفرهای دیگه به تهران راضی بودم چرا که فقط سادگی یادم می آید از آن زمان و رفته رفته سفرهایم به تهران بوی تفاوت میداد،بوی اختلاف طبقاتی،بوی حرص،بوی روزمرگی،حس کسی که انگار در میان این آدمها جایی ندارد.

بگذریم،از نکات قابل توجه سفر اول به تهران باید خدمتتان عرض کنم که ،برادر گرامی شایدم خواهر گرامی یادم اون زمانها گفته بودند که آب تهران و هوای تهران کلا با بقیه جاهای ایران فرق دارد و همانطور که ملت می روند خارج پوست و گوتشون کلا فرق میکنه تهران نیز همین گونه است،بدین ترتیب در در ترمینال تا میشد از مخزن تعبیه شده برای آب،آب خوردم و در مسیر برگشت نیز تازمانی که اثری از تهران دیده نمیشد کله ام را از شیشه ماشین به بیرون ارجاع داده بودم که حتی یک سلول از هوای تهران را از دست نداده باشم،کاری نداریم که بعد از سفر چهارم بود که تازه متوجه شدم این حرف مزخرفی بیش نبوده  و یا برادر یا خواهر ما ،مارا اسکل کرده بوند یا دیگران آنها را نیز.

در سفر دوم که به دلیل ماموریت خواهر توفیقی اجباری برایمان شد هم همین وضع بود و شوق بیشتر چرا که میتوانستم تهران را از نزدیک ببینم و الان که بیشتر فکر میکنم میبینم اصلا بهترین سفرم به تهران بود چرا که  اسکان در هتل خوبی مثل اطلس(شایدم منی که زیاد توعمرم هتل نرفتم ندید پدید باشم بسی) که صاحبش باهام شوخی میکرد و مانیز بسی خوشمان می آمد و ماندگاری طعم آب آلبالو خشک و دیزی بینظیر و متروسواری و رفتن به سینما توانست حسی بسیار خوب را روانه ناخود آگاه اینجانب کند.

در سفر سوم و چهارم علاقه ای به گفتن سفرنامه ای نیست چرا که جز طعم  آب آلبالو خشک همه چیز تغییر کرده بود،کاری نداریم که در هردودفعه ملاقاتهای واقعی از طریق نت با یک دختر(درسفر چهارم) و یک گروه (در سفر سوم) مزید بر علت شدند  تا آن نوستالژی زیبا کمرنگ تر شود.

اما در کل باید بگویم دوستان تهرانی ساکن تهران خیلی طفلکی هستند چرا که هیچ وقت نمیتوانند این حس را درک کنند و از این لحاظ واقعا دلم برای هیکل طفلکیشان میسوزد.

در آخر نیز باید اشاره کنم که بنده در بهترین حالت پنجشنبه و جمعه(چرا که واقعا نمیدانم چقدر طول خواهد کشید اقامتم،میتونه جمعه تموم بشه میتونه هم چندروزی طول بکشه)که برای آزمون ارتش سفری به تهران خواهم داشت، پشت سیستم گرانبهایم نیستم و اگر نظرهایتان دیر ثبت شد و سری نزدم به وبلاگهای عزیزتر از جانتان به بزرگی خودتان ببخشید که از قدیم گفته اند رفتن با خود آدم است و اما برگشتن با خدا

این بود انشای ایجانب تا دیداری دیگر

یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۱۵
پیمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">