در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

من تو خانواده ای محتاط به دنیا اومدم
جایی که همه سعی میکردن درست ترین کار بکنن و کمترین اشتباه
واسه همین هم اشتباه انچنانی رخ نداده تو خانوادمون و همه چی متعادل بوده تقریبا(نه که بی اشتباه ولی خب)
حتی میتونم کلی تر بگم
تو فامیلی محتاط
وقتی به تک تک بچه های فامیل نگاه میکنم نگاه میکنم هرکسی یکجوری جمع کرده خودش
به خواهر برادرام و شغلاشون که نگاه میکنم
میبینم هرکدوم شغلهای دولتی و نسبتا مطمئن و با حاشیه امنیتی دارن
و زندگی متعادلی تونستن بسازن
حتی به وضعیت فعلی خودم که نگاه میکنم میینم میتونم یک زندگی ساده و اروم بسازم
با توجه به موقعیت شغلیم و وضعیت موجودم ....
اما خب نکته ای که هست تا اینجا ماها فقط مطمئن ترین کار کردیم
نه رویایی ترین کار
مسئله از جایی شروع میشه
که من به دنبال رویا
بخوام پام بزارم تو دنیای ریسک و هیجان و احتمال و تلاش و توکل
البته تو همه زندگیها این توکل و تلاش هست
ولی تو زندگی رویایی
این ها نسبت بیشتری به خودشون  میگیرن

و کلا معادلات به هم میریزن

چون همه چی فرق میکنه

حتی کسی که قراره کنارم قرار بگیره...باید روحیه خاص تری داشته باشه اون نفر نسبت به کسی که بخواد با همین شرایط آروم کنارم قرار بگیره

میدونین
این که واسه یکی مث من که تو این خانواده
تو این فامیل بار اومدم
رفتن دتبال رویایی مثل هنر
خیلی سخت تره نسبت به کسایی
که تو خانواده ای هنری
خانواده ای ولنگ و باز
و یا حتی خانواده ای با تربیت عالی و خلاقیت پرور تربیت شدن
و کسی مث من میخوام که پا به این مسیر بزارم

رسما باید پی خیلی چیزا رو به خودم بمالم

یک آینده پیچ در پیچ تو جامعه ای پیچ در پیچ

راستش دقیقا دو روی سکه وجود داره

همونقدر که احتمال موفقیت هست

همونقدر هم احتمال شکست هست

که خب همینم جذاب و در عین حال ترسناکش میکنه

ازاون واقعیت هایی هست

که دو طرف نظر دهنده درست میگن

کسایی که میگن دیوونه چه کاریه بچسب به همین وضعیتت و زندگیت بکن

و کسایی که میگن برو دنبال رویات

خلاصه که سخت با تفکری محتاط باراومده  کاری غیر محتاطانه انجام بدی

ولی خب تو کل فامیل هم من کسی بودم که از بچگی بیش فعال بودنش حفظ کرده

من همونم که باباش تو بچگیش بهش میگفت بچه تو چرا نرمال نیستی
..وقتی ناخوداگاه تو بحثهای سیاسی چپی و راستی بابا و داداش شرکت میکردم خخخ

من همون دیوونم که یکجا نشستن بهش نیومده

همون که سرکلاس انقدر حرف میزد که مدرسه و دانشگاه و کلافه میکرد

همون که  از خواب بدش میاد

و تا فعالیت نکنه خوابش نمیبره

نمیتونم ساکت بمونم

نه نه نه

ترجیح میدم آخرش شکست باشه و هرگونه تبعاتش

تا حفظ یک زندگی روتین و محتاط و مطمئن


البته که کسی که عمری محتاط باراومده نمیتونه..نمیشه که یهو دل به دریا بزنه

ولی ولی ولی

دوست ندارم روزی بیاد که یادم رفته باشه

روزی که حسرت بخورم

روزی که خاطره هام به چند قالب یکنواخت و تکراری خلاصه بشه

وگرنه البته که زندگی هرجور باشی میگذره و اخرشم مرگ


شیطنتهام و قلقلکهام  باید تا ابد ادامه داشته باشه

وگرنه پیمان بدون شیطنت یعنی جنازه


کلا میدونین

نمیخوام نقض کنم این که زندگی مطمئن و اروم داشتن بده

ولی بحث سر این که بعضی ها مث من توقعشون بیشتر از این حرفاست

و تا تو مسیر و مکانی نباشن که بهش علاقه دارن

اروم نمیگیرن

واقعا بحث سر درستی غلطی نیست

بحث سر اروم نبودن روح

مث روح من که این روزها اروم نیست....
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۵
پیمان

میدونم

آره...شاید شانسی نباشه که ما به هم برسیم

شاید شانسی نباشه که ما با هم اون رابطه عاشقانه داشته باشیم

شانس رسیدن....

جفتمونم میدونیم که هیچکدوم حاضر نیستم به هرقیمتی کسی کنارمون جا بدیم

مگه این که کسی باشه شبیه خودش باشه...و همونجوری که هست بپذیریمش

جوری که جفتمون میخوایم

تا بتونی توش حلول کنی طبق استانداردهاش

و خاطره هایی که باهم تو رویا ساختیم باهاش تجربه کنیم

میدونیم که تا اون پیدا نشه...وصالی هم نخواهد بود بین ما

دردناک..خیلی هم

اما شیرینیش این که اگه واقعا خاطره هارو باهم تجربه نکنیم

ولی تا ابد در تمام کارهای من

نوشته هام

ایشالا فیلم هام

همه چیییییییی...همه کارررررر.....

جای خواهی داشت

و زنده خواهی بود

همه این ها عاشقانه هایی خواهد بود

که با این که تجربشون نکردم ولی انقدر پروضوح و روشن به نمایش درمیارمشون

کسی شک نمیکنه تو هیچوقت وجود خارجی نداشتی

و من باهاشون خوش خواهم بود


تو طول این سالیان اما

احتمالا خیلی حرفها در خواهد اومد پشتم..حقم دارن شک کنن

حتی کسایی که میشناسن من رو... و بهم بگن

تو واقعا همون پیمانی؟نمیتونیم باورکنیم که این کارها..این رفتارها مال تو باشه

منم میگم همونی که ازم شناختی باور کن... به حرفهای دیگه توجه نکن

چیزی که دلت میگه...اگه پیش دلت بدم...پس بدم

اگه خوبم....


میدونی سالها بعد اگر نیابیمش اون نفررو

شاید بیان تو نوشته هام دنبال معشوقی مشخص بگردن

این کی بوده که اینقدر تاثیر گزار بوده تو نوشته هاش

و کارهاش و........

واسه کی ؟

ولی نمیتونن پیدات کنن که

چون بدون وجود خارجی تو

همه این عاشقانه هارو ساختیم

و کسی هم نخواهد فهمید

تو تنها

دخترک بی چهره ذهن من بودی


پ.ن: من برگشتمممممم....سفر خیلی خوبی بود...گیلان خیلی خوبه..حتما برین خخخخ
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۹
پیمان

این پست دیروز یعنی چهارشنبه ۱۲ آبان نوشته شد:

امروز عازم رشتم
یعنی اول میرم با قطار تهران
دوستم که از مشهد خواهد اومد بهم ملحق میشه
بعدش  با اتوبوس میریم رشت
البته محل استقرارمون فعلا انزلی تعیین شده
چون اونجا جا گرفتیم اما تا بریم ببینیم چی میشه
تا چهارشنبه صبح ۱۹ آبان  رشت یا انزلی خواهیم بود
سپس من از دوستم جدا شده 
من برمیگردم تهران و اون میره مشهد
ساعت ۱۹:۳۰ همون روز به همراه دوستی دیگر اونجا نمایش می سی سی پی نشسته می میرد میبینیم
و شب هم تهران میمونم
و پنجشنبه صبح هم تهرانم
فعلا واسه پنجشنبه صبح برنامه ای ندارم
اگه دوستی تهرانی اعلام آمادگی کنه واسه اون فیکسش میکنم خخخ(چه خودم بردم بالا خخخ)
و ظهر حرکت میکنم سمت بندرعباس
خب من مسافرت زیاد رفتم تا حالا
خیلی از جاهای کشور اکثرا با خانواده
یا تنهایی هم چندجا رفتم
ولی این مسافرت فرق داره
اولین مسافرت صرفا گردشی و مجردی زندگی منه
اولین مسافرتی که فقط برای گشتن و شناخت دارم تجربش میکنم
واسه همین نامش گذاشتم اولین مسافرت تخصصی
و بدون شک این دست مسافرت ها زیادتر خواهد بود از این به بعد
چون مسافرت و گشتن جز اولویت هام
این دفعه رشت
دفعه بعد اصفهان یا خرم اباد
دفعه بعد اهواز یا......
اروم اروم تا شناخت
تا معرفت


خیلی حرفها راجب نگاه بقیه بود نسبت به این سفر
که دوس داشتم بزنم
ولی خب به دلیل نبود حوصله این پست
همینقدر میگم که
هرچی من از قبل به همکارا میگفتم که میخوام برم رشت کسی انگار باور نمیکرد
ولی امروز که گفتم عصر میرم رشت
همه متعجب موندن
میدونین اینجا چون همه غریبن مرخصیاشون میرن شهرشون
 کمتر میشه اینجوری برن یک شهر دیگه مرخصی
برای همین حسرت میشد دید تو چشمشون
چیزی که برای من عجیبه
چرا ادمها اینقدر به خودشون ظلم میکنن
و فرصتی برای شناخت دنیا واسه خودشون نمیزارن
چرا اینقدر به روزمرگی عادت کردن
و سخت میبینن دنیای تازه ای تجربه کردن رو
نمیدونم
نمیدونم

امروز اضافه شد:

کلا آدم چشم پاکی نیستم ولی خب وقتی میام تهران این چشم ناپاکیم به شدت شکوفا میشه
و بانوان با دقت بیشتری از زیر نگاهم عبور میکنن
تو ایستگاه مصلی مترو تهران
یک خانومی دیدم
سوا قیافش
که مورد بحث نیست
موهاش به جای این که از پشت ببنده و از مقنعه یا شالش بندازه بیرون
از جلوی مقنعش انداخته بود بیرون
و جذاب تر از اون
یک گره بسیار زیبا یا بافت زیبای کوچک
نمیدونم دقیقا خودشون بهش چی میگن
زده بود سرموهاش و از جلوی مقنعش انداخته بود بیرون
و مارو با ذوق زیادی همراه ساخت
تنها با یک گره ساده
و تغییر زاویه محل قرارگرفتن مو
همین

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۹
پیمان

اپیزود یک

پریشب شیفت بودم(یعنی نگهبان بودم که چون حوصله چرایی نگهبان بودنش هم اکنون از عهدم خارج خخخخ به همون شیفت گفتن بسنده می کنیم...لطفا شما هم کنجکاو نشوید اگر جز کسانی هستید که نمیدانید خخ) به همراه یکی دیگر از همکاران...یعنی دونفر  نوبتی شیفت میدیم ولی خب چون اساسا فرمالیته اونجا هستیم و امکانات برای کاری که اونجا هستیم فراهم نیست فقط ۲۴ ساعت اجباری البته اونجا باید باشیم دورهم گل بگیم گل بشنویم

پریشب با کسی که باهاش شیفت  بودم کسی بود که خیلی تعریفهای بدی ازش شنیده بودم  و واسم استرس ایجاد شده بود که خدایا این ۲۴ ساعت چیجوری بگذرونم با این مزخرف....یعنی این تعریف های بد فقط از سمت یکی دونفر نبود تقریبا همه هم دانشگاهیاش یکجورایی اذعان میکردن که آدم جالبی نیست و این به بعضی های دیگه هم که باهاش هم دانشگاهی  نبودن هم تعمیم پیدا کرده بود و جو خوبی راجبش نیود

خالی از لطف نیست گفتن این نکته که تازه هم منتقل شده به قسمت ما این بنده خدا

خلاصه با این ذهنیت ما شیفتمون شروع کردیم باهاش و معاشرتی سرد و این گونه ادامه پیدا کرد تا رفته رفته یخ ها ریخته شد و به جایی رسید که بنده خدا شروع کرد به درد و دل کردن و انتقادهای به جا و منطقی از وضعیت حال حاضر کشور و نظام

تو تمام جملاتی که می گفت من این بنده خدارو یا حرفهای پشت سرش قیاس می کردم و کمتر شباهتی بین چیزی که میبینم و چیزی که شنیدم میدیدم

طوری شده بود که مغزم نمیدونست اون صحبت هارو کنکاش کنه یا شنیده هارو

اصن یه وضعی

 گاهی میخوام از این درد بزنم زیر گریه...که چطور ما آدمهای فراوونی تو خودمون میکشیم..با این قضاوت اشتباه

تا کی آخه قراره یک قالب ساده داشته باشیم واسه شناخت آدمها و متعاقبا قضاوتشون براساس اون

حرصم میگیره از خودم...چرا با این همه تاکید بازهم به قضاوت کردنم ادامه دادم قبل از شناخت

چی میکشه این خدا..خودش میدونه....

ای کاش ای کاش کاش همتی کنیم همتی کنیم همتی کنیم و آدمها را  براساس شنیده ها قضاوت نکنیم.

...........................................

اپیزود دو

مدتی که خیلی حرفهام براساس شنیده هاست

نه براساس تحقیق

همین شده که خیلیها میان به راحتی نقضش میکنن

دوموردش سر فوت ابراهیم گلستان و مارلون براندو

آقا ما گفتیم ابراهیم گلستان مرده..رو چه حساب؟ شنیده ها

دوستمون گفت نه بابا زندست

منم مطمئن گفتم نه بابا خیلی وقت مرده

گفت بابا من میدونم پیمان...زندست

منم طوری مطمئن بودم گفتم آقا اصن شرط

گفت باشه..سرچی؟بستنی

چشمتون روز بد نبینه سرچ کردیم تو گوگل بالای ۹۰ سال مث مرد داره به زندگیش ادامه میده

بعله ضایع گشتن همان و بستنی دادن همان

حالا این به کنار

مارلون براندو

با دوستم یحث میکردیم به این جا رسید که

من گفتم مارلون براندو پدرخوانده یک نتونست تموم کنه و مرد

دوستم گفت بابا سال ۲۰۰۵ مرد

من گفتم نه مطمئنم مرده بود..مستندش دیدم

گفت پیمان جان ۲۰۰۵ مرد..مطمئنم

این دفعه اون گفت اصن شرط سر شام

مطمئن گفتم باشه

زدیم باز تو گوگل زارت سال ۲۰۰۵ فوت شده بود

و بعله..باز ضایع گشتن همان و شام دادن همان

تازه نامرد هرجا میشینه میگه شرافتم میبره خخخخ

تازه این دودفعش..تو جمع ضایع شدنها و لاپوشونیهام که بماند

و خب حقمه..حقمه

چرا چون بدون تحقیق حرف زدم..براساس شنیده هام و منابع غیرموثق حرف زدم

کسی که بدون مطالعه و تحقیق حرف بزنه باید ضایع بشه

تا تکونی بخوره و مطالعش بیشترکنه و تحقیقش

چون واقعا بده این براساس پوچ حرف زدن

و این اتفاق اگه تو یک جمع باشه..مساوی با خورد شدن شما

 میدونین اینجوری که شما اگه بخواین حرف بزنین و پایش براساس شنیده ها باشه

مثل این که دارین با ارتشی  از پوچی به سرزمینی از گنگی حمله می کنید

و نتیجه به شدت تلخ خواهد بود

با شنیده ها زندگی کردن هیچوقت نمیزاره انسان  به معنای واقعی زندگی پی ببره حتی

و فقط با تحقیق و مستدل کردن که میتونیم بفهمیم واقعا زندگی سالم با اطلاعاتی پاک یعنی چی


بیاییم کلمه شنیده هارو کلا  از دایره لغاتمون حذف کنیم..و کلمه تحقیق کردم رو به جاش بیاریم..وگرنه سکوت کنیم..هیچوقت براساس شنیده هامون حرف نزنیم لطفا

......................................

 اپیزود نهایی


شنیده ها تا نابودی زندگی یک نفر میتونن خطرناک باشن

خیلی مواظب باشیم

چی میگیم

و

چی میشنویم


و چگونه رفتار می کنیم


کاری نداشته باشیم که بقیه دارن چیکارها میکنن و چی میگن

کاری که درست رو انجام بدیم

ما خدا نیستیم که از زندگی ها خبر داشته باشیم و بدونیم چی درسته چی غلط

فقط در مسیر شناخت واقعی و معرفت باید قدم بزاریم

با تموم لحظات ناامیدکننده و تلخ و عجیب قریب پیش رو

خدا فقط تو همین مسیر است و بس
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۰
پیمان

کلا من از اون دست ادمهایی هستم که هر ازچندگاهی میان یک سری حرف میزنن باز میرن
اصلا حوصله موندگاری تو جمع و شلوغی ندارم
شاید افسردگی باشه
ولی کلا دوس دارم بیام حرفم بزنم و برم تا حرفهای بعدی
واسه همین واقعا میتونم به زندگی ساده قناعت کنم
به شرطی بهم حداقل کاغذ و قلم بدن که حرفام فراموش نکنم و بدونم اینارو قبلا گفتم
همین
دیگه بقیه چیزا برام تو زندگی
نباشن هم خیلی کفرم در نمیازه
اینترنت هم صرفا همونقدر باشه که برای بیان حرفهام نه بیشتر
بیشتر دوس دارم بگردم و تو دید نباشم
تا تو دید باشم و حرفهای که زدم تکرار کنم
نمیدونم خوبه یاد بد
ولی من اینجورم
واسه همین ترجیح میدم بیشتر هم تنها باشم
با تموم علاقه ای که به جمع دارم
ولی موقعی که زمان جفت و جور کردن اون حرف باشه
باید تنها باشم
اصلا نمیتونم تو جمع حرف درست و حسابی جمع و جور کنم

......................................................................................................

چندوقت پیش یکی از همکاران متاهلم که خانومش شهرستان بودم خودش اینجا ...اومده بود خونمون

سرش تو گوشی بود و تو یکی از همین شبکه های اجتماعی مزخرف

بهش گفتم دوس دارم یک روز انقدر سرم شلوغ بشه که هیچوقت وقت واسه این شبکه هارو نداشته باشم

گفت هیچوقت نمیشه اینجوری

گفتم چرا اگه تو مسیری که میخوای باشی

اون وقت همش فکرت تو اون و اصلا وقت نمیکنی به این شبکه های مجازی برسی

...............................................................................................

حقیقت این که باخودم لج کردم یکجورایی که طرفش(مسیر) نمیرم

ولی باید کم کم برم سمتش

هرچی از مسیرت دورتر باشی

ارزشت کمتره

هرچی بیشتر تو دید باشی عادی تری

وقتی میبینم خیلی وقتا بیخودی آنم تو شبکه های اجتماعی

اونقدر که طبیعی هم هست بهم شک کنن که نکنه خبراییه

ولی الکی و بیکار فقط توش میچرخم

میفهمم خیلی حرفی تو این شبکه های اجتماعی ندارم

و باید کم کم این سیطره حدودا ده سالم بر دنیای مجازی کمرنگ ترش کنم

باخودم آشتی کنم و تو دنیای واقعی دنبال جامه عمل پوشوندن به رویاهام باشم

و مسیرم پیگیری

لج کردن با خودم بسه

باید برم دنبال حرفهام بلاخره

بلاخره

چون

هرچی دورتر از حرفهام باشم ارزشم کمتره

درجا میزنم بدونشون

.............................................................................

وقتی  خیلی از حرفهایی که میزنم

نقض میشن

خودم میخورم

چون یعنی شکست

و من از شکست متنفرم

موتور جستجوگر مطالعاتیم ضعیف شده

باید روغن کاریش کنم

با مطالعه

با بیشتر سکوت کردن

باید کمتر خودم عرضه کنم

تو بورس هم عرضه زیاد باشه ارزش سهام میاد پایین

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۷:۱۱
پیمان