در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 22:24ای کاش خیال باشه واقعیتمان

هرچه بوده

هرچه گذشته

من دیگر طاقت واقعیت تلخ را ندارم

تا کی آرمان در پوشش وهم

ضایع شود

تا کی خوبی بر بدی غلبه کند

تا کی اشکها عامل دل خوش کننده

احساس یخ زده

منطق زورگویی را شروع کرده

از دلتنگی یار

می خواهیم فراموش کنیم

شاید فرار

اما خود میدانیم هرچه بیشتر پیش می رویم

در سیاهی تفکرات سودجویانه خود فرو می رویم

به خود ما آیییم

تلخی سراسر وجودمان را فراگرفته

نمیخواهیم باورکنیم

اما...

به پوچی رسیده ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 0:23نگاههای سرد دوستان

برخورد سردشون

گرفتن دلت

نماز صبحت جدیدا داره زیاد قضا میشه

جدیدا یعنی چند سال

آیینه دیگه انگیزه مثبتی واست نداره

دل بستی به دختری که تنها آهنهای زندگیت واسش مهم

اشکهایت در نطفه خفه میشوند

امید,افسوس,حسرت,شکستن

واژهای همیشه به مانند قطار

در نفس زندگی تو

ایده الهایت فرسایشگر نفس,باطن,زیبایی

احساس تعقیب شدن توسط پوچی

گذر لذتها و خوشگذرونیها

شاید یک روز به خود آیی

اما نه

فراموشی فراموشی فراموشی

نگاه حسرت آلود خدا

و اشکهایی که همچنان در نطفه خفه میشوند.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
دوشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 22:57
اگر با من نبودش او میلی

چرا ظرف مرا بشکست لیلی

((حافظ))

هرچی بزرگتر میشی میبینی این فقط یه شعر بازگوکننده عشق زمینی نیست

گاهی وقتا خدا با سنگ میزنه سرت میشکونه

و شک میکنی چرا من؟

اینجا فاصله

کفر و ایمان.....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
شنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 20:31تو از من چه میخواهی؟

تو از راه چه میجویی؟

زمزمه میکرد خدا

فرشته ای از راه رسید

تکبیر گویان وستایشگر

شنید زمزمه ی خدا

به ناله نوا کرد

ای خدا

من میخواهم از تو جرعه ای عشق

میخواهم از تو ذره ای درد

خواهم عاشقی شوم سرمست

فدایت کنم هرروز پرتو عشقی

و دردی خوشایند درراه عشق تو

زمزمه را قطع کرد خدا

تو از عشق چه میخواهی؟

تو از درد چه میدانی؟

نگاه کن بنده هایم را

که چگونه دم به دم

زیرپا میگذارند ارزشمند عشقی  که دادمشان

دیگر  کسی مشتاق درد نیست

عشق ودرد گویی غریبه اند

دلم پردرد است فرشته

دلم پردرد است فرشته

بیشترشان فراموشم کرده اند

منی که عشق را نثارشان کردم

و درد را مدال لیاقتشان

وحال زمزمه هایی برایم مانده

پراز درد...

این نبود وفای عشقی که دادمشان

آه ای فرشته دوست داشتنی من

تنها لطفی که نکردمت

عشقیست که ندادمت

و درد عشقی....

لیکن خوشا به حالت

ای فرشته دوست داشتنی من

چرا که هیچوقت

عاشق نمیشوی که بینی چه میکشم...






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 12:38یک روز از خدا الهه ای خواستم

به هرصبح در هنگام طلوع

نوایی را برایم زمزمه کند

ها ها ها ها...لا لا لا لا لا

ها ها ها...ها ها ها

که آن روز من بینیاز باشم از وسوسه زمین

به خدا بینیاز از وسوسه زمین

نیازمندم به نوای او

محتاجم به نوای او

آری هست یادت در نوای او

و در پایان نوای او

الهه پر میکشد به سوی تو

تا طلوعی دگر

اندک اشکی و امید وصال

شروع روز خوب

شکر نعمتهای خوب

روزی که او میرساند

و دوستی با بنده های او...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان
دوشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۱ . 0:40داستان عاشقی که 99 روز زیر پنجره معشوقش ایستاد تا عشقش نشون بده بهش....شنیدی؟

میخوام همچون عاشقی باشم واست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۰
پیمان