در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

در نبود حس میگ میگ

پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ
جمعه ششم دی ۱۳۹۲ . 2:10

نیم ساعت نیود که از سفر برگشته بود و یک مشاجره شدید بین پدور ومادر که تمومی نداشت باعث شد خستگی،کوفتگی و گرسنگیش برداره،هرچی از دهنش دربیاد به پدرومادرش بگه و ازخونه بزنه بیرون

تو پارک نشسته بود و داشت به چرایی های زندگیش فکر میکرد

شاید اگه مامانش یک بار،فقط یک بار باباش به اسم صدا میزد،میتونست معنی عشق علاقه رو درک کنه و اینقدر تو ابراز حسش مشکل نداشته باشه

شاید اگه باباش تو یک موقعیت اون کوفتی میزاشت کنار و ترک میکرد،میتونست معنی اراده و جنگیدن و استقامت درک کنه،که حالا مجبور نباشه دربه در دنبال بهونه ای واسه جنگیدن باشه که خودش واسه خودش اثبات کنه که بگه نه این شعار نیست

شاید اگه پدرومادرش تو مشاجرات مکررشون یک بار فقط یک بار یکیشون کوتاه میومد و ادامه نمیداد،شاید میتونست معنی فداکاری درک کنه

و فکر به هزاران چرایی با سرما دست به یکی کرده بودن که ضعیف ترش کنن ، باد سرد مثل شلاق به صورتش میخورد و پیش خودش فکر می کرد شاید این تقاص حرفهای بدی که نثار پدرومادرش کرده بود،که هرچند تو اوج خستگی و درموندگی گفته بود و حرفهای دلش نبود،ولی میدونست که احترام به پدرومادر یکی از واجباته مث نماز،و حقشون برگردنش قابل کتمان نیست،وقتی میتونست نفس بکشه اصلا پشیمون نبود که چرا به دنیا اومده یا چرا همچین پدرومادری یا حتی همچین مکانی به دنیا اومده،چون میدنست هرچی که باشه این یک شانسه و باید همیشه قدر این شانس دونست و هنر جاییه که بتونی تو اوج سختی و خستگی خودت پاک نگه داری و بری جلو

موقعی که خونه که راه افتاد و بی هدف زد بیرون،گفت خب حالا من چی دارم که باهاش خودم خالی کنم؟

نه به دود معتقدم که برم یک سیگار یا حتی بدتر بکشم و فراموش کنم،که چی بشه فقط وضع بدتر کنم؟

نه به وجود دوس دختر معتقدم که تو این وقتها کنارش خودم خالی کنم و از ظرافتاش برای فراموشی این همه درد استفاده کنم یا حتی با سواستفاده جنسی یک جوری از این همه درد تلافی کنی

نه حتی دوستی که بتونه اینقدر راحت باهاش بحرفه،حتی...

دید کسی نداره جز خدا..بهترین کس اون بود...بدون شک،ولی خب وقتی عصبانیه دوس نداره و نمیتونه بره طرف خدا،اخلاقش دیگه

هرچند باز هم خدا باهاش بود و آرومش میکرد،اگه اون بچست خدا که بچه نیست،پس مث همیشه زیربال و پرش گرفت و آروم آرم آرومش کرد و فراهمش کرد که فراموش کنه و برگرده خونه

 

تو همین فکرها بود که خالش که داشت تو پارک قدم میزد دید و نتونست بگه جریان چیه،فقط گفت اومدم هواخوری اونم تو این هوای سرد،حوصلم سرفته بود خونه،اومدم بیرون

و با خاله تانزدیکی خونه پیاده فت و بعدش خداحافظی و مسیرخونه رو پیش گفت و رفت.

ازش پرسیدم : واسه خیلیها این دیگه اوج درد،معمولا کم میارن و میزنن به راههای دیگه یا بیخیالی یا فراموشی یا... تو نمیخوای بزنی به این راه ها؟

گفت:نه حاجی اوج درد درد دوری از یار، درد دوری از خدا

به قول مولانا

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

بازجوید روزگار وصل خویش

و

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد 

روزها گر رفت گو:"رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست"

میدونی حاجی دیگه تهش اینه،درد واقعی و مهلک اینه،اگه یه روز فقط دردت شد این باید ببینی کم میاری یانه وگرنه من که هنوز دردی ندارم...

حرفش که تموم شد آهنگSkin ازPoets of the fallرو شروع کرد به گوش دادن،دروغ چرا،من هم مث اون عاشق این اهنگم،سرم گذاشتم رو شونش و آروم آروم اشکهام ریخت رو شونش،بغلم کرد

و چه لحظه زیباییست که دو تا من همدیگرو در آغوش می گیرند.

 

پیش نمایشی از یک شعار توپر - پینکی

.............................................................................................

گوشیم انداخته بودم رو دوشکم،همیشه هم رو حالت میتینگ و فقط ویبره داره،طبیعتا وقی رو دوشک باشه صدای ویبرش نمی شنوم.

فکر کنم دوسه ساعتی بود بهش سرنزده بودم

اومدم چکش کردم دیدم یک شماره ناشناس ایرانسل(0930) زنگیده،فکر کردم یکی از بچه هاست،بهش اس دادم عذرمیخوام متوجه گوشیم نبودم یا یه همچین چیزی،بعد جواب داد،شما آقایی یا خانوم؟

فهمیدم از اینایی که رندم میگیرن شماره هارو..خواستم یکم اذیتش کنم دیدم نه خیلی شارژدارم نه خیلی حوصله،گفتم برای چی؟ گفت میخوام باهاتون دوست بشم...گفتم شرمنده بای...گفت حالا شما خانومین یا آقا؟گفتم به شما ریطی داره آیا؟گفت نه..گفتم آفرین عزیزم خداحافظ..فکر کنم تیریپم تیریپی بود که که احساس کرد دخترم :دی

بعدش باز اس داد..بازهم من پسرم دلم گرفته دوس داشتی پیام بده..جواب ندادم دیگه..طفلک باز یک اس طنز فرستاد که بسی شاد گشتیم ولی بازهم جواب ندادم و دیگه اون هم نامید شد و اس نداد و شاید رفت تا یک شماره رندم دیگه رو پیداکه به امید دل خوش کنی زودگذر.....

نتیجه اخلاقی:

اول: خیلی خر ذوق گشتم که واسه اولین بار منم مث دخترا مزاحم دارم..خیلی حال داد :دی

دوم:بسی به اعتماد به نفس و اراده خویش آفرین گفتیم که خرنگشتیم و جواب مثبت ندادیم،آخه از اول که نمی دونستم سره،شاید دختر می بود اصن..واسهه مین هم بسی خرکیف شدیم:دی

سوم: و خب یک جورایی حس هم دردی نسبت بهش بهم دست داد،چون خودم یک زمانی که نمیتونسم درک کنم انسان واقعا تنها نیست من هم محتاج فقط اس ام اس بودم که از تنهایی دربیام و خب با گذشت زمان درک کردم تنهایی وجود نداره مگه این که خود انسان بخواد،واسه همین یک جورایی درکش کردم و خیلی دلم گرفت که واقعا چرا..خدایا شکرت،خودت کمک کن هیچکس حس تنهایی نداشته باشه چون بدون شک تو همیشه هستی.

......................................................................

پ.ن 1: عذرمیخوام به مثال سابق بعد سفرم سفرنامه نیومدم،چون دوس داشتم اول این بنویسم بعد اون،ایشالا بعد این پست پست سفرنامه میرم.

پ.ن 2:لینک دانلود آهنگSkin ازPoets of the fallاگه دوس داشتین گوش بدین میزارم واستون همین پایین با اسم این(قرمزرنگ) و اگه خوشتون اومد و خواستین بعدا متن ترجمش واستون میزارم.

این


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۰۵
پیمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">