در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

سفرنامه با مقداری ناخالصی

جمعه, ۶ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ
شنبه هفتم دی ۱۳۹۲ . 13:59داغ داغ: امروز صبح رفتم کارهای درخواست مدرک دوستم که بهم وکالت داده  که در ادامه اشاره کوتاهی بهش شده رو انجام بدمچرا که خودش تهرانه،اول رفتم خاوران(دانشگاه کارشناسیم) که بعد پرکردن فرمش و اینا سیستم محترم خراب بود باز فردا باید برم،ولی به این بهونه گفتم دانش نامه خودمم بگیرم که گرفتم و مقداری کوچک ذوق کردم و بعدش گفتم امروز که رو دور گرفتن و درخواست دانش نامه هستم برم خیام(دانشگاه کاردانیم)دانش نامه کاردانیم بعد 3 سال بگیرم :دی پام که تو خیام گذاشتم 3 سال خاطره واسم زنده شد،سه سال من تو این دانشگاه بودم و از تک تک روزهاش خاطره دارم،من عاشق خیامم چون همیشه حس خوبی بهم میداده حتی با این که تک شکست احساسی واقعی زندگیم اونجا بوده،حتی با این که وقتی کارشناسی اونجا قبول نشدم کلی گریه و آه و افسوس کشیم،من هنوز خودم متعلق به خیام میدونم و عاشقانه دوستش دارم،پام که تو اموزش گذاشتم همه کارکناش همون های سابق بودن بدون هیچ تغییر البته فقط چندنفر اضافه شده بودن،آقای ایمانی آقای جنتی که یادشبخیر اون زمان ریش داشتم بهم میگفت بزبزقندی کصافط :دی وای حتی استاد فیزیکمم بود دکتر آهنج یعنی عاشقششش بودم،یادش بخیر، البته آقای ایمانی گفت پسرم باید مدک گواهی موقتت تحویل بدی بعد،منم که همرام نبود پس به این بهونه باز فردا میرم خیام و باز کلی خاطرات واسم زنده میشه،آخ جون،البته وارد خیام که شدم دیدم نزدیک میدون بز دخترها و پسرها خیلی شیک دارن باهم راه میرن و هیچکی بهشون کار نداره،مث مهران مدیری گفتم به به ،جامعه اسلامی مترقی،خیلی هم خوب،اما درکل اینقدر که عاشق خیام هستم یک درصدش  از خاوران خوشم نمیاد،نمیدونم چرا با طفلک اینقدر سرد و بی میلم ولی خب هیچ خاطره ای ازش ندارم و فقط گذروندمش که کارشناسیم بگیرم و حتی کوچکترین خطره ای ازش به ذهنم نسپردم هرچند اونجا هم آدمهای دوس داشتنی و چیزهای دوست داشتنی به ندرت واسم یافت می شه.

خب جهت اطلاع دوستان باید بگم تازه تا این جا در جهت گرم شدنتون بود،هنوز کلی مونده که اگه حوصله ندارین توصیه میکنم ادامه ندین چون خداییش خیلی مونده،البته من سعی کردم مقدار زیاد خوب بنویسم و طنز ببندم به خیکش ولی خب بازهم زیاد و سخته و بنده اجدادم از سر راه نیاوردم،بنابراین با توجه به زیادی نسبیش اگه حوصله ندرین نخونین هم چیز زیادی از دست نمیدین البته مث مطالب گذشته :دی

اما کسایی که حوصله دارن میریم که داشته باشیم سفرنامه اینجانب را در این سفر اخیر :


6 تخته بوداین دفعه،طبیعتا کوپه قطار،تازه 37 چوخ این دفعه پولش شده بود

بابا قطاری که مارا به تهران رساند را می گویم

محتویات تو کوپه،یک جفت زن و شوهر به همراه داشتن یک عدد پسربچه 3 ماهه به نام امیر علی که گرچه پدرومادرش برای راحتیش دهن مارا سرویس نمودندی اما ما بسی ذوق مرگ شدندی چرا که بچه دوست داشتندی کلا :دی و یک عدد آرزو خانوم! ..ها؟!،عذر میخوام یک عدد دختر خانوم که گویا اهل کرج بودن ایشون،و با کاروان اومده بودن زیارت مشهد،بعد دیرگفته بود واسش دیر بلیط گرفته بودن گویا،واسه همین از اونها جدا مونده بود.ببخشید یک لحظه

راستی سجاد:من و تو شانسمون اینقدر نکبته که نه شانس Before Sunrise داریم،نه شانس Before Sunset داریم و نه حتی شانس Before Midnight،خلاصه که خاک تو سر خودمون و شانسمون بکنن با هم خخخخخ

خب عذرمیخوام..کجا بودم؟..آها...البته این دخترخانوم که اسمش از زبون مسئولهای کاروانش که مرتب میومدن و در این کوپه لعنتی باز و بسته میکردن یاد گرفتیم و البته بقیه این اطلاعات را نیزهم،که خداروشکر زودتر هم ورش داشتن بردنش تو خودشون جاش دادن،یعن من دختر به این پخمه ای و بی سرزبونی و بی حالی نه که ندیدم ولی کم دیدم(دیگه بابا درسته با دخترا حداقل تو دنیای واقعی خیلی رابطه ندارم ولی دیگه نه در این حد :دی) و یک پدرو پسر هم بودن که فقط واسه خواب  دو سه ساعت اومدن اون بالا کپیدن تا سمنان،از سمنان باز یک زن و شوهر و یک بچه دوساله اومدن اون بالا کپیدن فکر کنم تا ورامین،از ورامین به بعد دیگه اون بالا کسی نکپید و فقط ما چهارتا بودیم تو کوپه(امیر علی هم یک نفره بعله :دی)..کلا کوپه عجیب قریبی بود.. آدمهای مختلفی دیدیم توش :دی

در تمام طول مسیر هم البته نسبتا ما با این زن و شوهر مشغول گفتگو و البته ورفتن با امیر علی بودیم،که به دلیل نداشتن حوصله این پست و خواننده ها از شرح بیشتر میگذریم و تنها به قضاوتی مجمل شامل این که کلا زن و شوهر خوب و بامعرفتی بودن و ایشالا کنار هم شاد و خوشبخت باشن همیشه بسنده می کنیم.

آقا جونم واستون بگه که..رسیدیم تهران اونم کی؟ساعت 1 شب...یعنی عاشق این قطارهام وقتی عجله داری انقدر توقف دارن انقدر آروم میان که دهنت سرویس میشه و آخرم دیر میرسی...وقتی عجله نداری و یک چیز تو مایه های این که جان مادرت دیرتر برس...همچی شخله (به قول مشهدیها یعنی با سرعت،البته یکی از معنی هاش :دی) میرن که انگار دنبالشون کردن ،نه ایستگاهی وای میستن نه هیچ کوفتی،فکر کن نامردتازه  با نیم ساعت تاخیر ده ساعته رسید تهران،کصافط تازه میخواست نه ساعته برسه،هیچی دیگه از ساعت یک شب تا خود 5 صبح که این به ظاهر دوست ما که مث من تو استخدامی شرکت کرده برسه راه آهن،البته جدا ازاون خدایی هم تا ساعت 6 صبح که بلند شم برم اون خراب شده جایی دیگه نداشتم جز سالن راه اهن :دی حالا جالب اینجا بود به خودم میگفتم نشسته بخواب بابا،تنها نیستی که خدا هست،یادته چقدر پزمیدادی خدا هست تنها نیستی؟حالا هست تنها نیستی دیگه تحمل کن تا صبح بشه...یعنی عاشق دلداری دادن خودم به خودم بودم :)))هیچی دیگه با  مقداری چرت زدن و نگاه کردن به اطراف و باز چرت زدن و باز نگاه کردن به اطراف صبح شد هرچند که رسما پاره شد،حالا یک چیزی پاره شد دیگه..منحرفا..بی ادبا...بعله میگفتم صبح شد و این عتیقه آمد و ساعت 5 صبح مارو به یک چای مهمون کرد که البته چسبید ولی نگو دنبال یک جا بوده که بشینه مدارکش باهام هماهنگ کنه ببینه چیزی کم نباشه،یعنی دهنش سرویس خخخخخخخخ ولی مهم این که چسبید :دی

ساعت 6 باهم از راه اهن پیاده رفتیم سمت ایستگاه مترو شوش،سوار مترو رفتیم

تومترو داشتیم میرفتیم سمت ایستگاه امام خمینی که از اونجا بریم ایستگاه گلبرگ،تو مسیر یک دفعه یه بویی اومد،ذهنتون نره این ور اون ور،دقیقا بوی بادمعده بود،حالا از طرف کی بماند،اینجا بود که یک طرح به ذهن ما رسید،یعنی از دوچیز برای رسیدن به این طرح استفاده کردم،یکیش این بود که این خواهرزاده ما وقتی دو سه سالش بود خیلی ساده و شیرین و شیطون بود،وقتی باد می داد..خیلی ساده و دوس داشتنی و ظریف میگفت ((باد دادم))..طفلک در این حد که حتی با این که صدادارم نبود بازهم میگفت باد دادم حتی یک بار هم که کار خودش نبود طفلک به گردن گرفت و گفت من بودم شایدم افتخار حساب می کرد واسه خودش نمیدونم البته الان دیگه اینجوری نیست و با سیاست تر شده هرچند بازهم گاهی میگه واسه خندش :)))) خلاصه یکی دیگشم از این اعلام کننده ایستگاه ها که ایستگاه اعلام میکنن به یک طرح رسیدم در ارتباط با بادمعده،این طرح درواقع بدین صورت عمل می کنه که یک سری سنسور داره که به محظی که بادی از هرنفر خارج شد(یعنی دقیقا بلافاصله هاااا که خارج شد،درصد تشخیص دهیش درحد خارج شدن اولین سلول باده)سریعا در حد جیغ آلارم بده و با صدای ظریف ربات گونش بگه این بود،این بود،این آقاهه بود یا این خانومه بود،که البته با توجه به خلاقیت طراح میشه مقداری بی ادب تر باشه مثلا بگه این بود خود نامردش بود یا این بود خود کصافطش بود یا بامزه تر بگه خو دهنت سرویس خفه شدیم خو! و بدین صورت اون طرف یک بار ادب میشه که دیگه تو یک محیط عمومی باد درنده و با توجه به شمارنده بادی که اگه طرف بیش از حد مجاز باد داد و ادب نشد با این همه تحقیر،از ورودش به مترو جلوگیری میشه..بعله...ضمن این که این طرح قابل اجرا در تمامی مکان های عمومی سربسته می باشد.

تو فکر جمع و جور کردن طرحه بودم که رسیدیم ایستگاه گلبرگ البته بعداز عوض کردن خط،و رفتیم پیاده سمت مکان استخدامی

کلا بعضی بچه های باحال شرکت کردن واسه استخدامی که قبول هم شدن،که البته مجال هم واسه شرح بیشتر بازهم نیست،امروز خانومهایی هم که قبول شده بودن اومده بودن که اگه بخوام رک بگم هیچکدوم آش دهن سوزی نبودن،تازه همشونم شوهر داشتن خخخخخ همون بهتر که شوهر داشتن :دی

رفتیم واسه تحویل مدارک و تکمیل مدارک حفاظت،تحویل مدارک که خوب بود فقط یک جا کارمون گیر خورد که همون ضمانت نامه بود که چقدر وقتی مشهد بودم به پدرمحترم تاکید کردم پدرجان این مشکل داره باز باید برگردم مشهد هاا ولی گوش نکرد و آخرم به مشکل خورد و یک سفر اجباری دیگه به تهران واسمون تراشید و بسی کفرمون درآورد،یعنی باید درستش کنم باز ببرم تهران تحویل بدم اه،بعدم که تکمیل مدارک حفاظت اطلاعات بود که فکرکنین باز دقیقا یک فرم 18 صفحه دفعه قبل که واستون گفتم دقیقا مث قبلی پرکردیم و دهنمون بس سرویس گشت و تمام شدکارهامون و آقاهه که مسئول گزینش بود گفت:

از الان شماها دیگه رسما استخدام ارتش شدین،دیگه کسی حق نداره بگه نمیام و این حرفها..ما رو شما حساب کردیم قرارداد بستیم دیگه،1 بهمن با این شماره ها... تماس میگیرین و بهتون گفته میشه که امریتون چیه و محل خدمتتون کجاست کی باید برین و کجا باید مراجعه کنید و چیکار کنید.

کارها تموم رفت و با همین دوست عزیز رفتیم راه آهن که بلیط بگیریم

بلیط گرفتیم واسه ساعت 8 شب،کوپه ای،مبله،25 چوخ هم پیاده رفتیم

همزمان یک از دوستان خنک هم دانشگاهی سابق تهرانیمم اومده بود پیشم

اینقدر که این دوتا یخ و خنک بودن که بدون شرح هیچ اتفاق که چی شد و اون واسه چی اومده بود واینا کلا یک هو ساعت میشه 8 شب و خداروشکر شرمون کم کنیم.

در تمامی طول مسیر هم جز یک حرکت نامیدکننده از سوی دوست همراهمون که این دیگه نمیتونم نگم ،خصلت های نه چندان جالب غیرانسانی رادیدیم از بعضی هم سفران هم کوپه ای که فقط با کمک آهنگهای عزیزم زمان گذشت و رسیدیم.

حالا اون اتفاق،وقتی رسیدیم مشهد و پیاده شدیم از این دوستمون پرسیدم من نفهمیدم مگه قرارنبود عصرونه بدن؟ گفت ااا مگه تو نخوردی؟..چاشت و آبمیوه آوردن من خوردم(دقیقا روبروش نشسته بودم منتها تو چرت بودم که وقتی عصرونه اوردن نفهمیدم)...این پرسیدم که زود قضاوت نکرده باشم و مطمئن بشم.

وقتی بلیط گرفتیم گفتم خوبه یا عصرونه میدن یا صبحونه میتونیم یک ته بندی کوچیکی بکنیم تا برسیم مشهد..اینجوری تو پول هم صرفه جویی میشه و چیزی نمیخرم تو این اوضاع بد مالیم...

هیچی دیگه بنده درحال چرت بودم از شدت خستگی و موقعی که عصرونه آوردن متوجه نشدم، بیدار که شدم دیدم این دوستمون داره چاشتش تموم میکنه و با اون نگاههای اعصاب خورد کنش بهم زل زده و خب چیزی نبود که بهمن برسه و بنده تا رسیدن به مشهد و رسیدن به خونه گرسنه و .....

میدونین این که میگم خداییش واقعیته..آدم حداقل تا یک جایی گرسنگی میتونه تحمل کنه ولی این بی معرفتیها که ادم میسوزونه و نمیتونه  به خودش مسلط باشه..اون عصرونه نه از نظر مالی و نه ازنظر غذایی هیچ ارزشی نداشت جز یک ته بندی دل خوش کنکی...ولی میگم واقعا  کمبود اون اخلاقست،معرفتست که آدم زجر میده،خب آدم  همراه نداره دلش نمیسوزه ولی وقتی همراه داری و اینجوری .....بیخیال باید فراموش کرد و منطقی بود...تهش این که دیگه باهمچین آدمی سفر نباید کرد...حالا جالبه میگه منم باز واسه نقصی مدارکم باید برم تهران هماهنگ کن باهم بریم..منم دقیقا تو خداحافظی یک باشه از اون باشه های معروفم بهش گفتم.

خب..سرتون درد اوردم..عذرخواهم..خیلی از سروتهش زدم ولی شرمنده دیگه:دی

امضا یگ میگ


پ.ن 1: قالب جدیدم مبارک :دی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۰۶
پیمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">