در مسیرناکجا آباد

مینویسیم تا بدونیم هستیم...
در مسیرناکجا آباد

چه به بازی ادامه بدی،چه بازی ادامه ندی..جهان به بازی خودش ادامه میده،توقفی وجود نداره،پس فکر کنم بهتره سعی کنی بهترین بازیت بکنی و بهترین نمایشت به اجرا بزاری،به جای این که مدام وقتت به غرزدن و کثافت کاری تلف کنی.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

پیش سفر با طعم میرزا

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ
شنبه چهاردهم دی ۱۳۹۲ . 16:46

ابتدا چند کلمه صرفا رو به میرزا:والا هروقت به آدمهایی مث خودم و خودت فکر میکنم یجورایی دلم میره پیش این جمله از عباس که با همون لهجه شیرین مشهدیش تو فیلم آژانس شیشه ای(ساخته ابراهیم حاتمی کیا) می گفت:> البته طبیعتا هیچوقت نه به پاکی خود عباس اما کلا..نمیدونم دلیل این تصمیم چیه،نمی خوامم بدونم،فقط یک دلیل میتونم ازت بپذیرم اونم این که مثلا همسرت به هردلیلی مخالف و اگه ادامه بدی به نوشتن مشکل پیش بیاد که خب حق میدم و واسم منطقی میشه،وگرنه هیچ دلیل دیگه ای رو بر نمی تابم،هدفمم از قطار کردن این کلمات پشت سرهم فیلم هندی بازی نیست که فردا بیای بنویسی به خاطر فلان بنده خدا برگشتم و نظرم عوض شد و این مزخرف بازیا..فقط یک دلیل داره نوشتنم که احساس کردم یک چیزهایی رو یادت رفته و باید یادآوری کنم،به عنوان کسی که حداقل پیش خودش احساس میکنه تا جاهایی حداقل هم فکرن،هم تیمن،و حتی به قول خودت از اون دست ازمجهول الحال هایی که نسلشون رو به انقراض که درد کشید وقتی دید این پست آخرته.آخه عزیزدل از اون پسرهایی نیستی که با 4 تا کلمه  ایسم دار و خودکشی و نامیدی تمامی دردجامعه رو به دوش کشیدن . تبدیل به قهرمانان توخالی شدن و بعد که حسابی مخ زدن یا حوصلشون از مخ زدن سررفت ترک نوشتن کنن و یا از اون دسته از پسرها که یک چیز یاد گرفتن از شرح همون شونصد تا پست یک خطه در می آرن و همه جیغ و کف سوت که بابا تو خیلی هستی من مرشد وبت شدم اصن،یا مث این دخترا که 4 تا کتاب میخونن و دیگه خداروبنده نیستن و یکی باید کلاسشون جمع کنه از کف وبشون و نمیدونم تیریپ  گشتن با پسرهای خاص یا کلا پسرا اخ  و دخترها خوب که البته مخشون هم بیشتر از این گنجایش نداره....یا مث این دخترهای تیریپ احساسی که تا وقتی با کسین نوشته هاشون پرزرق و برق واسه مخاطب خاص اما به محض شکست احساسی خوردن و دیگه چیزی واسه نوشتن ندارن....مث هیچ کدوم از این ها نیستی که دلیلی واهی داشته باشی و نمیدونم سر دلخوری،کل کل،وای کسی نمیخونه،اینجا واسم کوچیک دیگه،کسی درک نمیکنه و همه نامردن کسی سرنمیزنه و اصن حتی مثلا پول ندری نت شارژ کنی که دیگه میشه 1ماه یک بار بری کافی نت یا اگه حوصله نوشتن نداری نمیدونم یک مدت بگو نمیام نه واسه همیشه..... یعنی من اشتباهی شناختمت؟راستش واسه اولین بار ناراحت شدم ازت..دیشب ننوشتم که  احساسی ننویسم،واسه همین امروز نوشتم که با منطقم بگم برادرجان یادت نره خودمون از خودمون یک سری توقعات داریم که اگه جوابشون ندیم با مرده متحرک فرقی نداریم،یک سری چیزها از بدیهیات و نمیشه دچارش شد،نوشتن از همون بدیهیات،پس میرزایی که من میشناسم نمیتونه ننویسه.امیدوارم داستان چیز دیگه باشه و به خیر و خوشی برگردی و همه این حرفهام  الکی پشت سرهم قطار شده باشن و ضایع بشم الهی،امیدوارم یادت بیاد که انقدر سختی کشیدی که هیچ چیز نمیتونه جلوی علاقت،جلوی نوشتنت بگیره،امیدوارم میرزا اشتباه نشناخته باشم...برادرعزیزم لطفا به خاطر میرزا به نوشتنت ادامه بده.

ضمن این که وقتی برم بندر و یک مدت دور بشم از این محیط،موقعی که  دوباره ایشالا نت گیر بیارم بخوام دوباره برگردم به وبم،دوس دارم خیلی از قشنگیها باشن،یکی از اون قشنگیها،وب توئه.


پست به روال عادیش بر می گردد :

خب میدونم دیگه تکراری شده این پیش سفرها هم

ولی چیکار کنم حقیقت دیگه :دی

ساعت 4:22 و کمتر از 4 ساعت دیگه عازم تهران میشم،یه امید خدا

با تشکر ویژه از دوستان تهرانی،حتی کسایی که باراولشون بود یا تازه اومده بودن  وبم بابت پست قبل،که سنگ تموم گذاشتن و جاهایی که به ذهنشون رسید واسه گشتن تو تهران در این زمان 7 ساعته رو بهم پیشنهاد دادن

بار دیگر مرام و معرفت تهرونیها را به نمایش گذاشتن و کلا دم همتون گرم

من همه پیشنهادات محترم و همراه با لطفتون رو یادداشت کردم و با توجه به موقعیت و ضرورت مکانی و زمانیم  سعی میکنم تصمیم بگیرم که چیکار وکنم

البته فعلا تنها جای قطعی البته به امید خدا،فردا ساعت 7 عصر  که چهاراه ولیعصر،تئاتر شهر،میرم به تماشای اولین نمایش تئاترم در تهران،که احتمالا یا نمایش دایی وانیا باشه به کارگردانی اکبر زنجانپور و یا مرگ تصادفی یک آنارشیست به کارگردانی مصطفی عبداللهی،که به احتمال زیاد مرگ تصادفی یک آنارشیست برم ،چون هم کمدی و در این مجال کم خنده بهتز از یک کار کلاسیک اونم با نوشته ای از چخوف،و نکته خیلی مهم این که بلیطش 10 تومن و 5 تومن ارزونتر از دایی وانیا :دی و البته زمانش 90 دقیقست و  زودتر میرسم به راه آهن تا دایی وانیا که 100 دقیقست چون به هرحال 10 مین هم ده مین دیگه :دی و فکرکنم به موقع برسم ایشالا به قطار که بلیطش ساعت 10شب،آها راستی این که جفتش باهم نمیرم  از اصلیترین دلایلش جز مسائل مالیش،این که جفتشون تو یک ساعت و ساعت 7 عصره

دیگه جونم بهتون بگه تا ایشالا دوشنبه ظهر نیستم،بنابراین نظرهای محترمتونم در صورت وجود :دی تا اون موقع ثبت نمیشه،ولی خب شما بزارین بلاخره که ثبت میشه :دی

ضمن این که هوا سرده،مواظب خودتون باشین،لباس گزم بپوشین پو البته مواظب عزیزهای زندگیتونم باشین

اگه صبح و عصر ندیدمتون هم،صبح و عصرتون بخیر

و فعلا  میگ میگ

یا حق


پ.ن: تا نزدیکهای 7 هستم واسه همین میتونم نظرات محترمی که قبل ساعت 7 گذاشته میشن ثبت کنم..مث همین هایی که ثبت شدن..گفتم شاید میخواستید بدونید :دی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۱۳
پیمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">