کتاب
رسما میخوام راجب کتاب صحبت کنم
کلا میخوام بگم کتاب خیلی خوبه
حالا با یکم قروقمیش دادنش
ولی خب دوس ندارم تو نظرات ببینم آره کتاب خیلی خوبه و از این نظرات
البته در این که لطف می کنید و نظر می گذارید مارا بس شرمنده می کنید و قصدم این نیست شکر نعمت به جانیارم و کفران نعمت کنم
ولی حقیقتش همچین نظرهایی پرواضح و مبرهنی
واسم تو رده سوالهایی که طرف دیروز دیدت بعد میگه خب چه خبر؟ یا بدتر یکی از همکارا هست میبینه یک گوشه واسه خودت نشستی میاد زارت وسط خلوتت خب تعریف کن...یعنی از شدت این سوالها طوری حرص میخورم و کفرم درمیاد در حد گاز گرفتن زمین
حالا که اینقدر شرحش دادم واسه شرح دادن عمق مطلب اینم بگم مثل حالتی میمونه که طرف در حد سلام علیک میشناسی یا نهایت بحث فوتبالی و مسائل ساده اداری دارین و همین حول و حوش بعد یک فلش بهت میده خب واسم فیلم بریز
اشتباه نکنین بحث سر فیلم ریختن نیست و استقبال میکنم از این که کار کوچیکی در جهت فرهنگ سازی بکنم ولی خب بحث سر این که چی بریزم واست آخه؟میگه هرچیزی خودت دوست داری....همچین باحال..خب عزیزم استالکر تارکوفسکی بریزم واست بری تو خودت یک ماه بعد بیای بیرون...من چی میدونم ذائقت و سلیقت چیه که بخوام واست بریزم...که بعدش بیای بگی فیلمات مالی نبود..چهارتا فیلم درست حسابی بریز و بعد از چندین ردوبدل فلش تازه بفهمم آقا فیلمهایی در حد اژدها وارد نمی شود بروسلی خواهان است...آخه چرا با اعصاب آدم بازی می کنین
آهنگ که دیگه نگین....اووووووووووف
میبینین نظرهایی مثال همچین نظرهایی همچین کاری با من میکنه..قبول دارم راحت میشه من به حرص خوردن واداشت ولی خب نکنین ترخدا...بنده مخلصتون و قدردان لطفتون هستم ولی خب اگه میخواین اینجوری نظر بدین لطفا نظر ندین..توانایی شما بیشتر از این حرفاست..چیزی که احساس می کنید بنویسید نه یک چیز سمبل کردنی
البته من خودم اینجور نظر هارو در دو صورت میزارم حقیقتش ولی به قصد نشون دادن اعتراض اونم به دودلیل..این که یا اعتراض وار بگم آقا یک سری هم به ما بزن خخخ یا هم این که در جواب نظرپرذوق گذشتم واکنش بی تفاوتی نشون داده و من تا وقتی مرتکب تاثیر عملش که توذوق خوردن من باشه نشه این عمل ادامه میدوم...قبول دارین وقتی انرژی میزارین انرژی نیبینین خب میخوره تو ذوقتون دیگه...من که میخوره شما رو نمیدونم
خلاصه که نظر سمبل کردنی لطفا فراموش
چه فکی زدم هوووووف
وقتی تو سکونین و برنامه هاتون معلق...میدونین چیکار کنین ولی نمیکنین
لامصب کتاب وارد میشه
اصن میاد با سلولهای خاکستری مغزتون تانگو میرقصه
طوری درگیرتون میکنه که دوس دارین الساعه برین شرکت شفتالوی گاززده رو تاسیس کنین
نمیدونم کارتون فوتبالیستهارو دیدین یا نه..ولی از اونجایی که خواهر سی و چندساله من و بچه شیش هفت سالش دیدنش مجبورین که دیده باشین
تیم شاهین قبل از این که تیم واحد شاهین بشه...دوتیم جداگونه بود به اسمهای عقاب و امید(اسم گزاری دوبلورهای مختلف رسما توحلقم..ذهنشون کجا که نرفته)
بعد این تیم عقاب یک تاکتیک داشت به اسم قفس پرنده که روبروی تیم امید که سوباسا هم توش بود اتفاقا
پینکی:ااا فوتبالیستها..سوباسا...همون که مشخص شد اون عموش که از برزیل اومده بود عموش نبود...دوست اجتماعی(خخخ) مامانش بود؟
خخخخ پینکی پست جدیه بعدا راجبش میحرفیم
پینکی:خخخخ باشه
بعد این تاکتیک قفس پرنده رو روبروی تیم امید مادر مرده پیاده میکردن و دهنشون به نحو احست آسفالت میکردن
خب دیگه مهم همون قفس پرنده بود که میخوام ازش استفاده ابزاری کنم
بعله زمانی که شما خوردین به تله قفس پرنده حریف زارت کتاب میاد و تله رو کلا کن فیکون میکنه
همینقدر بس که در جهت افکار منفی آقایون چه کاربرد فراوونی داره در جهت زدن مخ خانومهای جوان حالا چه به قصد مثبت چه منفی
این واسه این گفتم که با حالتی خنده وار یاد خاطره ای از دوستی افتادم که می گفت
مخ یکی از دوست دخترهاش این گونه زده که درآن زمان یاهو مسنجر همی فعال بوده و البته گروپ های معروفش
یک دختر ادبی و البته خاصصصصصص که البته معولا دخترهای این شکل ادبی خاصصصصن و متفففففاوت.. رو گیر آورده و از رو یک کتاب فلسفی واسش تایپ میکرده و دختر ساده هم غرق در شگفت و شلنگ تخته انداختن به نیت دوستمان لبیک گفته و بعد از چند جلسه دیدار حضوری بقیه تحلیلهاشون به صورت وافی و کافی تو خونه برگزار کردن...البته آخرشم به صورتی کاملا ادبی از هم جدا شدن
آره کتاب یعنی تو این بعد هم لامصب کاربرد داره
میدونین خاصیتش واسه چیه؟
البته نه هرکتابی
این خاصیت از جان نویسنده میاد...و خب جان هر نویسنده هم معطوف ریزنعمتهای الهی
من نمیتونم خودم آدم کتاب خونی معرفی کنم
بی تعارف کم کتاب خوندم
ولی خب وقتی اولین بار وارد نمایشگاه کتاب شدم و هم وقتی وارد سالن عمومی شدم واسه خودم
هیجانی فوق العاده داشتم
انرزی ای وصف نشدنی ای که واقعا باید بگم اصلا فکرش نمیکردم به وجود بیاد
من تشنه تهرانم کلا و رفتم تهران که هم بچرخم توش و هم چندتئاتر ببینم و البته دوسه تافیلم
و نمایشگاه هم فقط میخواستم سریع برم ماموریتم انجام بدم و دوساعته برگردم
ولی رفتن همان و سه روز گشت و گزار من تو نمایشگاه تازه بدون کامل بازدیدش همان
به قول مشهدیها جوش مارو گیریفت اصن
در اون حد که میگم با بی برنامگی رفتم
ولی تو یک دور ناقص تو سالن عمومی (فقط) نزدیک دویصد تومن کتاب خریدم
خیلی بی جنبه شناختم خودم
چون به زور جلوی خودم گرفتم..آقا بسه..وضع مالی خوب نیس..بسه..همیناروبخون باز بعد..آقا بسه
با این وضع یعنی خخخخ
کتاب اشتیاق میاره لامصب
من داغون در جنگ باخته رو برمیداره
گردوخاکم میتکونه
بهم میگه تو تنها نیستی
بلند شو ادامه بده
و دوباره میفرسته به میدون نبرد
و واقعا هم همین
با کتاب آدم زنده میشه
دوباره شروع میکنه
و تحمل توقف نه
همه اینارو گفتم تا عکس کتابام بزارم خخخخ
فعلا میگ میگ میگ
سلام خوبین ؟
ایشالا یک میام میخونمتون الان باید برم در جمع خانواده ام :)
ولی کتابها زیاد معلوم نیستند عکسو واضح تر کنین خیلی خوبه :)
این چگورا و ارنست همینگویتون بیشتر از همشون قابل دیدن بود :)
فعلا:)