از فوبیاها
یکی از فوبیاهام همیشه این بوده که ادمهای خوب
گیر ادمهای بد بیوفتن
سواستفاده بشن
ضربه بخورن
و باز تااخر همینجور گیر ادمهای بد بیوفتن
که یا اونا هم مث اونای بد ادم بدی بشن
یا با افسردگی به پایانعمرشدننزدیک بشن
جلوتر که رفتم ولی دیدم کلا از داستانپرتم
چون اصلا جذابیت داستان به همین
اصلا اون ادم خوبها خودشون ادم بدهایی بودن که تو زندگی قبلیشون بد بودن الان خوب شدن که تقاص پس بدن
دیدم بابا اصلا ادم بد و خوب معنی نداره
یک حال هست و یک حول
که مدام اینا دوتا با همورمیرن
منچرا بیخود فوبیادار میکنم خودم
پینکی حرفمقطع میکنه
از شما توقع میره یکحرفی سخنی یککوفت سیاسی کو این روزهای بی وجدان از خودت در کنی
بهشنگاه میکنم
به نظرتامروز ناهار چی درستتکنم؟
جواب حرفمندادی
تو همنزاشتی نوشتم تمومکنم اینبه اوندر
خب الانچی؟
هیچی
بی پایان؟خالی خالی؟لااقل حرفی که شروع کردی تمومکن
ولش کن ناهار مهمتره
همینتک و توک خوانندتم از دس میدی اینجوری که
اونا ناهار برام درست میکنن؟
احترامکه این چیزهارو نمیشناسه
شکمگرسنه چرا...اینم پست سیاسی
ازت ناامید شم یعنی؟
نمیدونمپینکی جان..هرچی تو حالته....
میشه امیدوارکننده تمومنشه اینپست..بی پایان..گنگ مث همیشه
قاطی کردیا...داره میشه دیگه
تا بعد پس
سی یو